عذاب وجدان و ناراحتی برای زیرمجموعههایم مرا به مرز افسردگی رساند/ این حرامخوری را نتوانستم تحملکنم !
پایگاه خبری میبدما از زمان شروع فعالیت گسترده بازاریابی شبکه ای طی گزارش های مختلف سعی در تنویر افکار عمومی نسبت به این فعالیت شبهه اقتصادی داشته است.
به گزارش میبدما؛ در ادامه این سلسله گزارش ها به سراغ یکی از فعالین موفق بازاریابی شبکه ای در استان یزد رفته ایم، که علیرغم داشتن فعالیت پرسود، به علت حواشی این کار از آن صرف نظر کرده است. در مصاحبه پیش رو، نام مصاحبهشونده و برخی از آمار و ارقام ارائه شده به درخواست ایشان به صورت مستعار به کار رفته است. مصاحبه با خانم «میم» را در ادامه می خوانید:
چطور شد که با بازاریابی شبکهای آشنا شدید؟
دو سال پیش بود که باواسطه یکی از آشنایان به جلسهای دعوت شدم. جّو بسیار شاد آنجا و صحبتهایی که شد، مرا ترغیب کرد که به پیشنهاد آنها برای شروع فعالیت و همکاری فکر کنم و به خانوادهام نیز بگویم. البته خانواده من مخالف بودند و این مخالفت را به آنها اعلام کردم و سعی کردم در پاسخ به آنها طوری حرف بزنم که دست از سرم بردارند.
و دست از سر شما برداشتند؟
نه. حدود دو هفته بعد دوباره تماسی گرفتند که فقط یک جلسه عمومی داریم و برای اینکه شلوغ به نظر بیاید، کنار ما باش. به خاطر رودربایستی با آشنایمان که دعوتم کرده بود رفتم و نتوانستم رد کنم. آنجا حرفهای زیادی زده شد. سپس با روی باز و خندان بازهم همراهی من را خواستند که مخالفت خانوادهام را اعلام کردم. آقایی آمد و آنقدر از سود کلان و رسیدن به آیندهای خیالی گفت که خام شدم و بااینکه گفتم اصلاً به درد فروش نمیخورم، بازهم اصرار کرد. بعد از جلسه با همسرم صحبت کردم و ایشان هم گفت اگر خودت میخواهی برو و کارکن.
رضایت داد؟
بله و شاید یکی از بزرگترین پشیمانیهای من به همین برگردد که به خاطر شرکت … و کار و گروه سازی در آن از همسرم غافل شدم. بهنوعی همه زندگی من شده بود شرکت و دریافت سود بیشتر.
بیشتر بخوانید
- فیلم/ توضیحات حجت الاسلام مرتضی برزگر درباره “بازاریابی شبکه ای” از منظر احکام اسلامی
- چرا “بازاریابی شبکه ای” در شهری مانند “میبد” زودتر به شکست و ناکامی منجر می شود؟
- «بادران گستر» و «نیوشا نیک» در میبد مجوز فعالیت ندارند/ لیست نام شرکتهای بازاریابی شبکهای بدون مجوز در شهرستان میبد
شرایط فعالیت شما چطور بود؟ فروش داشتید؟
اوایل با یکمیلیون و دو میلیون تومان خرید کار میکردم. بعد از مدتی به من گفتند که اگر میخواهی به درجه بالاتری برسید باید ده میلیون تومان خرید بزنی. تحت تأثیر حرفهایشان بودم و د ه تومان را زدم. آن موقع دهها نفر زیرمجموعه داشتم که خدا میداند بیشتر دغدغه پول آنها را داشتم، که خریدهایشان را چطور میخواهند بفروشند. از اینکه بچههای زیر مجموعه را به خرید بالاتر مجبور میکردند خیلی ناراحت بودم. عذاب وجدان این چند ده نفر خیلی اذیتم میکرد. تا اینکه کمرویی را کنار گذاشتم و ایرادات آنها را به خودشان گفتم و اعتراض کردم. حتی نفرات جدید که به شاخه ما وصل میشدند و میخواستند خرید جدید بزنند را توجیه میکردم که این کار را نکنند و برحسب فروشی که دارند به همان میزان خرید کنند.
مسئولین و بالادستیهای شرکت میدانستند که شما این کار را میکنید؟
به گوششان رسید. به آنها برخورده بود و ناراحت بودند. یک روز هم مرا به جلسه احضار کردند. حرفهایم را کامل به آنها زدم. احساس خطر کرده بودند و باید کاری میکردند. لیدر اصلی آنها از شرکت مرکزی آمد و با حدود هفت نفر دیگر در جلسهای شروع به توبیخم کردند. شما فکر کنید من که خانمی تنها بودم در میان آن جمع و شرایطی که درست کرده بودند چه میتوانستم بکنم؟ آمدم صدایشان را به نحوی با گوشی ضبط کنم که فهمیدند و اجازه ندادند. ترسیده و ناراحت بودم.
پاسخی به آنها ندادید؟
بهواسطه اینکه دهها نفر را وارد این کارکرده بودم و خودم را مقصر میدانستم، نتوانستم ساکت بمانم و همه کارهایشان را نقد کردم و جزءبهجزء برایشان شرح دادم. اینجا به سیم آخر زدم و گفتم شما قصد تخریب مرا دارید و من هم برای مقابله با شما حرفهای زیادی دارم.
و پاسخ آنها چه بود؟
این جلسه سه چهار ساعت طول کشید. لیدر اصلی که بسیار هم ظاهر شیک و مرتبی داشت و اولش مؤدبانه صحبت میکرد، وقتی دید نمیتواند مرا توجیه کند، شروع کرد به فحاشی، و هر چیزی که لایق خودش و خانوادهاش بود به من گفت. دیگر نتوانستم جوابی بدهم چون در خانوادهای تربیتشده بودم که با این نوع حرفها و اخلاقیات اصلاً آشنا نبودم، کم آوردم و حتی بسیار هم متعجب بودم از اینکه اینها این نوع رفتار و اخلاق رادارند. در آن لحظه به معنای واقعی بیکسی را احساس کردم. جلسه را ترک کردم و آخرین حرفم را به آنها زدم که دیگر قرار نیست با آنها کارکنم. آشنایمان را دنبالم فرستادند ولی به او گفتم به خاطر این موضوع تا قیامت از تو نمیگذرم.
برای اعضای زیرمجموعه خودتان توضیحی دادید؟
بله. از فردای همان روز با بچهها تکبهتک جلسه گذاشتم. همهچیز را برای آنها توضیح دادم. برخی از آنها حرفهای بیربط تحویلم دادند اما در کل به خاطر ارتباط خوبی که با بچهها داشتم، پشت من درآمدند و بهجز دو نفر، بقیه در جلسه هفتگی شرکت حاضر نشدند.
هفته بعدش به بچهها زنگ زدم و گفتم قرار است اجناس خرید شده توسط خودم را مرجوع کنم و اگر میخواهند اجناسشان را به من بدهند تا برگردانم و ضرر این موضوع به خودم برگردد.
چطور ضرر جنس مرجوعی لیدر به زیرمجموعه برمیگردد؟
وقتی شما در رأس مجموعه هستید و خریدهای شما سودی به همراه دارد و بعد بخواهید کنار بکشید، زیرمجموعه در صورت مرجوع جنس باید سودی که از شما به شرکت میرسیده را پرداخت کند. از طرف دیگر و بهجز ضرر ۴۰ درصدی درنتیجه مرجوعی جنس که نصیب افراد میشود، همین جنس را به دیگری باقیمت اصلی میدهند و سود میکنند و سود شرکت در این موضوع بالا میرود. در کل شرکت در هیچ شرایطی ضرر نمیکند. این حرامخوری را نتوانستم در حق این بچهها تحملکنم و همه اجناسشان را که به من دادند برگشت زدم. برای همسر من ضرر ده ها میلیونی چیزی نبود ولی زیرمجموعههای من که خبرشان را داشتم و برایشان هزارتومانی هم ارزشمند بود، چطور میتوانستند ۵ میلیون تومان ضرر ببینند؟ درنهایت هم ۳۰ میلیون تومان جنس خودم را برگشت زدم و با احتساب اجناس برگشتی بچههای زیرمجموعهام فقط ۸ میلیون تومان به حسابم برگشت. اما بازهم خوشحال بودم که آنها را از شر این حرامخوری آزاد کردم و نگذاشتم بیشتر ضرر کنند.
و خیالتان راحت شد…
روزهای سختی بود. شاید بیشتر حرص بچههای زیرمجموعه خودم را میخوردم. این عذاب وجدان و ناراحتی، مرا به مرز افسردگی رساند. حتی به پیشنهاد همسرم چند جلسه پیش روانشناس رفتم. از همه آنها البته حلالیت طلبیدم و همه آنها هم مرا به بزرگواری بخشیدند. تا جایی هم که توانستم ازلحاظ معنوی و مالی کنارشان بودم درحالیکه خودم بدترین شرایط روحی را پشت سر میگذاشتم. فقط همیشه میگویم که از خدا ممنونم که مرا از این منجلاب نجات داد. به هرکسی که میخواهد به این مسیر هم برود میگویم که آدم باید کثیف باشد که بتواند کار را در این محور ادامه دهد. و اگر میتوانند آدم کثیفی باشند و دیگران برایشان ارزشی نداشته باشند، ادامه دهند. من درآمد خوبی از این موضوع داشتم، اما ناراحتی و عذاب وجدان مرا روبروی آنها قرارداد.
بههرحال این موضوع برای زیرمجموعه شما نیز تبعاتی داشته، خبری از زندگی آنها داشتید؟
بعدازآن شرایط بد، خبر بچهها را داشتم. یکی طلاهایش را فروخته بود و در این کار گذاشته بود. بعد از فروش بود که طلا قیمتش بالا رفته بود و همین باعث شد همسرش از خانه بیرونش کند. یکی دیگر از آنها به خاطر قرضهایی که دچارش شد به سبزی پاک کردن و ترشی انداختن رو آورد تا کمکم قرضهایش را توانست بدهد. یکی دیگر از دوستانم مجبور شد دوشیفتدوشیفت کار کند تا قرضهایش را بدهد. از بین همه این بدبختیها، دعواهای زنوشوهری آنها خیلی عذابآور بود. در زندگی اکثر آنها دعوا و کدورت پیش آمد.
توضیحاتی درباره جلسات جذب لیدرهای بازاریابی بدهید؟
جلسات فقط جّو دهی بود. حرفهای انگیزشی و ترسیم آیندهای خیالی و مبهم همراه با دست و جیغ و هورای تعدادی جوان خام شده. برای این جلسات همخرج میکردند که خوب افراد را خام کنند. فنهایی بود که گفته میشد و اجرا میکردند. یعنی دیزاین و طرح جلسه جوری بود که محال بود با ورود به آن، آدم جذب نشود. جوری القای افکار کاذب میکردند که طرف میلیونها تومان وام میگرفت یا قرض میکرد که طبق نظر لیدرها مثلاً به ثروت برسد.
شما جلسه میگذاشتید؟
جلسه انگیزشی را نه. ولی جلسات دیگر را میگذاشتیم. دهها نفر زیرمجموعه در کل داشتم و حتی رشد بسیار خوبی را برای شرکت به ارمغان آوردم. تا جایی که توقع بالادستیها هم بالاتر رفت و انتظار داشتند بقیه هم خرید را بالا ببرند. در این مسیر خیلیها متضرر شدند چون واقعاً ظرفیت فروش آنقدر بالا نبود. البته کری خوانی بین شاخههای مختلف بود و خرید ها را اعلام میکردند که بقیه را ترغیب به خرید بیشتر کنند. و با اسمهای مختلفی هم فعالیت میکنند و بهصورت شاخهای فعالیت دارند.
این ریزشهای شبکهای که به نقل سایتهای رسمی در حدود ۷۵ درصد اعضای بازاریابی را تشکیل میدهد، را دیدهاید؟
ببینید، من چیزی که فهمیدهام و تجربه کردم این است که مردم در این شبکهها جذب میشوند، مدتزمان مصرفشان هم دیر یا زود که به پایان رسید، حذف میشوند و همینطور به سراغ تعدادی دیگر میروند و این تکرار ادامه دارد تا برخی جیبشان پر شود.
راست است که بیشتر به سراغ جوانها میروند؟
فقط جوانها نه، به سراغ هرکسی میروند، پولدار باشد، یا برایش پولدار شدن مهم باشد، پیر، جوان، زن و مرد برایشان فرقی نمیکند، فقط باید بتواند سود خوبی برای آنها به ارمغان بیاورد. یادم هست که مثلاً جلسه با لیدر اصلی میگذاشتند و در آن جلسه باید خرید میزدیم، باور کنید هرکسی به هر بهانهای که خرید نمیزد، بهراحتی از جلسه اخراج میشد.
ترفند دیگری هم داشتند برای جذب؟ مثلا برگزاری کلاس های طب سنتی و زبان شناسی؟ یا اجرای برخی از فعالیت های فرهنگی و ورزشی؟
بله، بهنوعی خود را در لایههای دیگری به مردم تحمیل میکنند. نمیدانم چرا هم با این جلسات برخورد نمیشود؟!
و صحبت پایانی خود را بفرمائید؟
از اینکه حرف هایم را خانم های میبدی بخوانند و دچار چنین تجربه تلخی نشوند، خوشحال می شوم. همسرم نیز از اینکه حرف هایم منتشر شود خوشحال است. ممنونم که حرفهایم را به مردم می رسانید.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰