معنای عقل در روایات

دکتر ابوالفضل امامی میبدی

حجت الاسلام ابوالفضل امامی میبدی

محمد بن یعقوب کلینی، بخش نخست از کتاب شریف «الکافی» را «کتاب عقل و جهل» قرار داده است و این نشان از توجه ایشان به اهمیت «عقل» در اسلام است. عقل عامل تحقق عبودیت و کمال است. آنچه از مجموع روایات بر می آید این است که عقل گوهر حقیقی وجود انسان است و البته حقیقت آن صد در صد با حقیقت فکر تفاوت دارد. عقل، گرامی ترین[۱] و محبوبترین مخلوق و نخستین خلق است؛ امام باقر (ع):

لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ … وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقَاً هُوَ أَحَبُ‏ إِلَیَ‏ مِنْکَ، وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِی مَنْ أُحِبُّ …[۲] هنگامی که خداوند عقل را آفرید به وی فرمود فرمود … به عزت و شکوهم سوگند آفریده ای را نیافریدم که از تو برایم دوست داشتنی تر باشد و ترا جز در کسی که دوستش دارم کامل نمی کنم.

همچنین اولین مخلوق در سلسله مراتب خلقت الهی، لزوما برترین مخلوق هم هست. از آن جا که اولین مخلوق عقل است، پس عقل اشرف مخلوقات است. رسول الله (ص) می فرماید: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ».[۳] از سویی روایات دیگری می گوید که نخستین مخلوق رسول الله (ص) است؛ حضرت محمد (ص) می فرماید: «أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَّهُ نُورِی».[۴] پس وجود نوری رسول الله، همان عقل است. روایاتی نیز وجود دارد که می گوید هویت عقل، همان هویت نوری است. رسول الله (ص) در این باره می فرماید:

العقل نور فی القلب یفرق به بین الحق و الباطل‏؛[۵] عقل نوری است که با آن بین حق و باطل از هم جدا می شود.

نه آن گونه که مناطقه و فلاسفه ادعا کرده اند که عقل برای نشان دادن تفاوت بین گزاره صادق و گزاره کاذب باشد؛ زیرا صدق و کذب، غیر از حق و باطل است و اساساً حق و باطل، لزوماً از سنخ گزاره نیست. روایات دیگری وجود دارد که می گوید نور رسول الله و نور عقل از یک سنخ اند؛ یعنی یکی حجت و امام برون و جامعه است و یکی حجت و امام درون. امام صادق (ع) می فرماید:

حُجَّهُ اللَّهِ عَلَی الْعِبَادِ النَّبِیُّ وَ الْحُجَّهُ فِیمَا بَینَ الْعِبَادِ وَ بَینَ اللَّهِ الْعَقْل.[۶] حجت خداوند بر بندگان، پیامبر (ص) است و حجت در آنچه میان بندگان و میان خداوند است، عقل می باشد.

عقل ارزش حیاتی و نجاتی دارد. منظور از ارزش حیاتی، یعنی تنها ارزشی است که عامل کمال و نجات است. این ارزش هم در عقل درون و هم در عقل برون برجسته شده است:

فَقْدُ الْعَقْلِ فَقْدُ الْحَیاهِ وَ لَا یقَاسُ إِلَّا بِالْأَمْوَات.[۷] نبودن عقل، همان نبودن حیات است و بی عقلی، فقط با مرگ مقایسه می شود. و أَنَّ مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیهً فَقَالَ إِنَّ هَذَا حَقٌّ کمَا أَنَّ النَّهَارَ حَق. و این که هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است؛ پس فرمود همانا این حق است، چونان که روز حق است.[۸]

خداوند عقل را به همه می دهد، ولی کسی که تعقل کند؛ یعنی عبودیت خداوند را دنبال کند، خدا آن را زیاد می کند و کسی که عصیان کند، قدرت تعقلش کم شده، پس از مدتی عقلش از نورانیت به سمت ظلمت تغییر ماهیت می دهد. لذا خداوند می فرماید: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» شمس، ۸؛ یعنی عقل که همان عامل جداسازی بین حق و باطل و فجور و تقوا است را به انسان می دهد؛ اما کسی که تعقل کند و آن را رشد بدهد (قَدْ أَفْلَحَ‏ مَنْ زَکَّاها؛ شمس، ۹. قَدْ أَفْلَحَ‏ مَنْ تَزَکَّى؛ اعلی، ۱۴)، این عقل ورزی هم خودش توفیق الهی است و هم این که عامل جلب الهام عقل بیشتر است؛ چیزی که بدان از آن بی بهره اند: «وَالْعَقْلُ یُلْهِمُهُ اللّهُ السُّعَداءَ وَ یَحْرِمُهُ الاْشْقِیاء».[۹]

نور عقل در سینه هر کسی نهاده شده است، اما کسی که تعقل نورزد و شیطنت بورزد، ذره ذره این نور را می کاهد تا جایی که به ظلمات بی عقلی کشیده می شود.[۱۰] مهمترین عامل از دست دادن عقل، برگزیدن امام طاغوت است:

اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ‏ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ. بقره، ۲۵۷.

بر اساس آنچه گفته شد، «عقل» عمق حیاتی است و سایر حوزه ها (فکر، قلب، حواس و اعضاء) نسبت به آن، در جایگاه سطح می باشند.

ممکن است که کسی عمق داشته باشد ولی سطح همسو یا متناسب با آن، نداشته باشد همان گونه که سطح درست، ولی بدون عمق هم ممکن است. ممکن است کسی عقل نداشته باشد ولی تدین داشته باشد و عبادت هم بکند؛ ولی باید مراقب بود که این دینداری و عبادت اگر بدون عقل درون و امام برون باشد، هیچ ارزشی ندارد. در این باره امام صادق (ع) می فرماید:

قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) فُلَانٌ مِنْ عِبَادَتِهِ وَ دِینِهِ وَ فَضْلِهِ فَقَالَ کیفَ عَقْلُهُ قُلْتُ لَا أَدْرِی فَقَالَ إِنَّ الثَّوَابَ عَلَی قَدْرِ الْعَقْل ….[۱۱]

آنگاه امام (ع)، ماجرای یک عابد بنی اسرائیل را نقل می کند که در جای سرسبزی مشغول عبادت بود و فرشته ای بر او گذشت و از خداوند خواست که میزان ثواب این مرد را بداند، وقتی خداوند بهره ان عابد را به وی نشان داد، آن ثواب در نظر فرشه کم آمد. خداوند وی را گفت که در صورت انسانی با او باش تا خودت سبب کمی پاداش را بفهمی. روزی فرشته به مرد عابد گفت: عجب مکان پاکیزه ای! به درستی که جز برای عبادت نمی شاید! آنگاه مرد عابد گفت: عیب این مکان، آن است که خداوند خری ندارد که ما آن را در اینجا بچرانیم و این علفها هدر نرود! فرشته گف: اما خدای تو که خر ندارد؟ عابد گفت: اگر خداوند خر داشت، این علفها از بین نمی رفت! آنگاه خداوند فرمود که به اندازه عقل وی به او ثواب می دهم.[۱۲] این روایت علاوه بر اینکه به انسان شناسی استراتژیک کمک می کند، می تواند اندازه درک استراتژیک یا ساده انگاری برخی از فرشتگان را نیز نشان دهد. یعنی آن فرشته متوجه ارزش استراتژیک انسان نبود و فکر می کرد که چون عبادت آن مرد زیاداست، باید ثوابش هم زیاد باشد. وقتی که این فقر استراتژیک در برخی از فرشته های خداوند وجود دارد، عجب نیست که برخی از علما و بزرگان فاقد درک مناسب در انسان شناسی استراتژیک باشند.

چون ارزش عقل، ارزشی حیاتی و نجاتی است، لذا هدف خلقت هم باید کمال عقل باشد و هدفهای دیگر مانند ارتقاء مکارم اخلاق در انسان یا عبادت یا … هدفی تبعی است و هدف ذاتی و اساسی، همان استکمال عقل است. حضرت رَسُولُ اللَّهِ (ص) می فرماید:

مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْل فَنَوْمُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ سَهَرِ الْجَاهِلِ وَ إِقَامَهُ الْعَاقِلِ أَفْضَلُ مِنْ شُخُوصِ الْجَاهِلِ وَ لَا بَعَثَ اللَّهُ نَبِیاً وَ لَا رَسُولًا حَتَّی یسْتَکمِلَ الْعَقْلَ وَ یکونَ عَقْلُهُ أَفْضَلَ مِنْ عُقُولِ جمیع أُمَّتِه… .[۱۳] خداوند چیزی را برای بندگان بهتر از عقل، بخش نکرد؛ پس خواب عاقل، بهتر از شب زنده داری جاهل است و ماندن عاقل در سرزمینی، بهتر از مهاجرت جاهل از سرزمینی به سرزمین دیگر برای ثواب است و خداوند نبی ای را برنینگیخت و پیامبری را نفرستاد تا این که عقل را به کمال برساند و عقل او (فرستاده) برتر از عقل های همه امت او است.

در پایان مجدداً امیرپردازه را به عنوان جمع بندی ذکر می کنیم:

الْعُقُولُ أَئِمَّهُ الْأَفْکارِ وَ الْأَفْکارُ أَئِمَّهُ الْقُلُوبِ وَ الْقُلُوبُ أَئِمَّهُ الْحَوَاسِّ وَ الْحَوَاسُّ أَئِمَّهُ الْأَعْضَاء؛[۱۴] عقلها، امامان افکار هستند و افکار، ائمه قلبها هستند و قلبها امامان حواس هستند و حس ها، ائمه اعضاء هستند.

در این جا کاملا روشن است که عقل، امام همه مراتب دیگر انسان است و ارزشی حیاتی و نجاتی دارد و اسایر مراتب هویت انسان، ماموم و شیعه امام درون؛ یعنی عقل هستند.

———————————————

[۱]. «… فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی خَلَقْتُک خَلْقاً عَظِیماً وَ کرَّمْتُک عَلَی جَمِیعِ خَلْقِی…» کلینی، محمد، اصول کافی، ج ۱؛ ص۲۰.

[۲]. کلینی، محمد، اصول کافی، دار الحدیث، ج ۱، ص ۲۴.

[۳]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۷.

[۴]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۷.

[۵]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۷.

[۶]. کلینی، محمد، اصول کافی، ج ۱، ۲۵.

[۷]. کلینی، محمد، اصول کافی، ج ۱، ص ۲۷.

[۸]. عاملی، محمد، وسائل الشیعه، ج ۱۶، ص۲۴۶.

[۹]. حرانی، حسن، تحف العقول، ص ۲۹.

[۱۰]. «أن قلب ابن آدم فیه نقطه بیضاء و نقطه سوداء فإذا عمل صالحا زاد البیاض و هکذا حتى یأخذه نور البیاض، فیکون المراد من قوله علیه السّلام: «اتقوا فراسه المؤمن فإنه ینظر بنور اللّه» و إذا ارتکب المعاصی زاد السواد حتى یستغرق قلبه، فإذا انهمک فی المعاصی انتکس قلبه فیسمى القلب المنکوس، فعند ذلک یرى السنّه بدعه و البدعه سنّه و المعروف منکر و المنکر معروفا، و هکذا یکون منتهى الزمان الذی یقارنه ظهور صاحب الزمان علیه و على آبائه السلام». جزائرى، نعمت الله بن عبد الله، ریاض الأبرار فی مناقب الأئمه الأطهار، بیروت: مؤسسه التاریخ العربی، ۱۴۲۷ ق؛ ج‏۳ ؛ ص۱۵۷ و ۱۵۸. منظور از قلب در این جا، روح است که احتمالا همان «عقل، فکر و قلب» باشد. زیرا با سیاه شدن عقل، فکر هم دچار آلودگی می شود و آنگاه قلب نیز.

[۱۱]. کلینی، محمد، اصول کافی، ج ۱، ص ۱۱.

[۱۲]. إِنَّ رَجُلًا مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ کانَ یعْبُدُ اللَّهَ فِی جَزِیرَهٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ خَضْرَاءَ نَضِرَهٍ کثِیرَهِ الشَّجَرِ ظَاهِرَهِ الْمَاءِ وَ إِنَّ مَلَکاً مِنَ الْمَلَائِکهِ مَرَّ بِهِ فَقَالَ یا رَبِّ أَرِنِی ثَوَابَ عَبْدِک هَذَا فَأَرَاهُ اللَّهُ تَعَالَی ذَلِک فَاسْتَقَلَّهُ الْمَلَک فَأَوْحَی اللَّهُ تَعَالَی إِلَیهِ أَنِ اصْحَبْهُ فَأَتَاهُ الْمَلَک فِی صُورَهِ إِنْسِی فَقَالَ لَهُ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا رَجُلٌ عَابِدٌ بَلَغَنِی مَکانُک وَ عِبَادَتُک فِی هَذَا الْمَکانِ فَأَتَیتُک لِأَعْبُدَ اللَّهَ مَعَک فَکانَ مَعَهُ یوْمَهُ ذَلِک فَلَمَّا أَصْبَحَ قَالَ لَهُ الْمَلَک إِنَّ مَکانَک لَنَزِهٌ وَ مَا یصْلُحُ إِلَّا لِلْعِبَادَهِ فَقَالَ لَهُ الْعَابِدُ إِنَّ لِمَکانِنَا هَذَا عَیباً فَقَالَ لَهُ وَ مَا هُوَ قَالَ لَیسَ لِرَبِّنَا بَهِیمَهٌ فَلَوْ کانَ لَهُ حِمَارٌ رَعَینَاهُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ فَإِنَّ هَذَا الْحَشِیشَ یضِیعُ فَقَالَ لَهُ ذَلِک الْمَلَک وَ مَا لِرَبِّک حِمَارٌ فَقَالَ لَوْ کانَ لَهُ حِمَارٌ مَا کانَ یضِیعُ مِثْلُ هَذَا الْحَشِیشِ فَأَوْحَی اللَّهُ إِلَی الْمَلَک إِنَّمَا أُثِیبُهُ عَلَی قَدْرِ عَقْلِه». الکافی، ج ۱، ص ۱۲.

[۱۳]. کافی، محمد بن یعقول کلینی، دار الحدیث، ج۱، ص ۳۰. «وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‏ الْعُقُولِ» بحار الأنوار، محمد باقر مجلسی، ج‏۱۱، ص۶۰.

[۱۴]. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج ۱، ص ۹۶.