به بهانه دهه کرامت/ از مشهدالرضا تا کربلای معلا

مددجوی میبدی که تاکنون به مشهد نرفته بود به همت کمیته امداد استان یزد موفق به زیارت حرم مطهر رضوی شد.

به گزارش میبدما به نقل از سایت خبری کمیته امداد؛ برگزاری اردوهای زیارتی، آموزشی برای جامعه هدف تحت حمایت ازجمله برنامه‌های فرهنگی این نهاداست که نقش مهمی در تقویت بنیه اعتقادی و تغییر در سبک زندگی مددجویان دارد، مطلب زیر داستانی واقعی از یک مددجوی میبدی است که به نقل از مددکار کمیته امداد درج‌شده است.

طبق روال کار، یک هفته قبل از حرکت به سمت بارگاه ملکوتی حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) برای اعلام برنامه زیارتی مشهد مقدس با مددجویان اعزامی تماس گرفته شد. در تماس تلفنی که با یکی از مددجویان، پس از شنیدن خبر اردوی زیارتی مشهد، برای چند لحظه سکوت غریبی بین ما حاکم شد. اول فکر کردم ارتباط قطع‌شده، ولی پس از مدتی بغض سنگینی را در صدایش احساس کردم. هر چه تلاش کرد نتوانست بغضش را فروخورد و سیل اشک، بغضش راشکست و صدای گریه‌اش از پشت تلفن به‌خوبی شنیده می‌شد.

وقتی علت گریه‌اش را جویا شدم، ناله‌ای کرد و سخن را این‌گونه آغاز کرد: به خاطر شرایط سخت زندگی هرگز به ذهنم خطور نمی‌کرد که بتوانم به یک سفر زیارتی بروم و زیارت امامان معصوم را بر اساس گفته‌ها و شنیده‌ها و تصاویر تلویزیونی در ذهنم مرور می‌کردم. تا اینکه چند وقت پیش در مسابقه‌ای قرانی که یکی از جوایز آن زیارت کربلای امام حسین (ع) بود شرکت کردم؛ اما خبری نشد و با خودم گفتم بااین‌همه شرکت‌کننده، خوش‌خیالی است که من بتوانم برنده شوم، خیلی دلم شکسته بود.

چند روز قبل در حین تماشای تلویزیون که برنامه‌ای از حرم مطهر رضوی پخش می‌کرد، دلم خیلی هوای حرم و آستان مقدسش را کرد. با خودم گفتم خدایا حداقل زیارت امام رضا (ع) را نصیبم کن، تا اینکه امروز شما با من تماس گرفتید و خبر این سفر را به من دادید. درحالی‌که هنوز صدای هق‌هق گریه‌اش شنیده می‌شد زمان حرکت را به او اعلام کرده و خداحافظی کردم.

بعد از قطع تلفن، خیلی مشتاق بودم که دوباره با او هم‌سخن شوم. روز حرکت و لحظه اولین دیدار با وی فرارسید. خانمی ۲۶ ساله که شرایط زمانه او را از داشتن یک زندگی آرام وبی دغدغه محروم کرده بود. علی‌رغم سن کم، رنگ رخسارش از اوضاع ناخوشایند درون خبر می‌داد و دست‌های کرخت شده‌اش بیانگر زحمت و رنج بود.

برای اولین بار بود که در طول عمرش به زیارت امام رضا (ع) می‌رفت و در عمق نگاهش شور و اشتیاق زیارت موج می‌زد و سر از پا نمی‌شناخت.

پس از جاسازی وسایل در اتوبوس، سفر معنوی آغاز شد. سعی کردم در طول مسیر بتوانم بیشتر با او هم‌کلام شده و بیشتر با وضعیت زندگی‌اش آشنا شوم، این بود که در شرایطی که پیش می‌آمد از وضعیتش سخن می‌گفت، چون اولین سفر زیارتی مشهد مقدس را تجربه می‌کرد، انگار که تمام مسائل و مشکلاتش را فراموش کرده و آرام و سبک‌بال فقط به زیارت فکر می‌کرد.

صبح فرارسید. قبل از ورود به شهر مشهد، کمک‌راننده، رؤیت گنبد امام رضا (ع) را نوید داد و تعدادی از مسافران به‌رسم دیرین، مبالغی را به‌عنوان گنبد نما به‌پاس تشکر از کمک‌راننده به وی تقدیم کردند. نیم ساعت طول کشید تا به محل اقامت رسیدیم؛ اقامتگاه منزلی قدیمی بود که کسی در آن سکونت نداشت و به زائران کرایه داده می‌شد. هر کس در پی جایی مناسب برای استقرار بود، اما او فارغ از این مسائل مانند گنجشکی که مدام جست‌وخیز می‌کند، روی پای خود بند نبود و دیدار یار را لحظه‌شماری می‌کرد.

وقتی این بی‌قراری را در او دیدم، وضو گرفتیم و باهم به سمت حرم مطهر حرکت کردیم. هرچه به حرم مطهر نزدیک‌تر می‌شدیم، شوق زیارت در او بیشتر می‌شد. با توجه به محل اقامت، مسیر ورود به حرم مطهر رضوی، باب الرضا بود. وقتی به باب الرضا رسیدیم و نگاهش در نگاه گنبد یار گره خورد، برای لحظه‌ای آرام و بی‌حرکت ایستاد. حال خوبی داشت؛ جنس نگاه و کلامش با امام رئوف نسبت به دیگران فرق داشت. برای اینکه این حال خوشش را خراب نکنم کمی آن‌طرف‌تر ایستادم و اذن دخول را زمزمه کردم.

پس از ادای سلام و گرفتن اذن دخول وارد حرم شده و در گوشه‌ای به خواندن زیارت و دعا مشغول شدیم. در طول عمرم باوجود دفعاتی که برای زیارت به مشهد آمده بودم، کمتر کسی را باحال و هوای او در زیارت دیده بودم. عطش خاصی داشت؛ مانند کسی که در شوره‌زار بیابان پس از ساعت‌ها دوندگی و تشنگی به چشمه آبی رسیده باشد. بعد از زیارتی دل‌نشین به اقامتگاه برگشتیم.

خیلی دربند مکان و غذا نبود. در مهمان‌پذیر هم برای خود خلوتی داشت. از تمام لحظات عمر کوتاه سفر، حداکثر استفاده را از برنامه‌های فرهنگی حرم مطهر می‌کرد. یک روز در برنامه‌ای که برای مددجویان در رواق دارالحجه تدارک دیده‌شده بود در خصوص احساسات و آرزوهای آن‌ها سؤال شد، احساس خود را وصف‌ناپذیر توصیف کرد و خیلی خوشحال و راضی بود و آرزو داشت هرگز اینجا را ترک نکند و در جوار امام مهربانی‌ها بماند.

طی سفرهای متعددی که به مشهد داشتم علی‌رغم تلاش دوستان و پیگیری مسئولان کاروان، نتوانسته بودم از غذای حضرتی بهره‌ای ببرم. اما این دفعه تمام اعضای کاروان میهمان یک وعده‌غذای حضرت شدیم که این توفیق از برکت وجود مددجویان تحت حمایت و عنایت خاص حضرت به آن‌ها بود.

آخرین روز سفر فرارسید و کم‌کم باید بار سفر را می‌بستیم، از اینکه لحظه وداع فرارسیده بود خیلی گرفته و ناراحت به نظر می‌رسید. برای آخرین بار به حرم مطهر رفتیم، پس از زیارت به خروجی باب الرضا رسیدیم و رو به حرم و دست بر سینه، در حال وداع با امام بودیم، در حین وداع، صدای صلوات خاصه امام رضا (ع) طنین‌انداز شد؛ وقتی خوب دقت کردم، صدای صلوات از گوشی همراهش بود و گویا کسی با او تماس گرفته است. هنگام صحبت کردن با تلفن همراه خیلی خوشحال به نظر می‌رسید و سر از پا نمی‌شناخت.

پس از پایان تماس گفتم خوش‌خبر باشی، با شور و حال وصف‌ناپذیری گفت: راجع به مسابقه قرانی بود که در آن شرکت کرده بودم و هدیه‌اش زیارت کربلا بود؛ در مسابقه برنده شدم والان خبر زیارت کربلای امام حسین (ع) را به من دادند. درحالی‌که اشک شادی بر گونه‌هایش موج می‌زد آخرین سلامش را به حضرت علی بن موسی‌الرضا (ع) داد و می‌رفت تا خود را برای سفری بزرگ‌تر آماده کند و پایان سفر معنوی مشهدالرضا را با آغاز سفر کربلای معلا پیوند دهد.