پرخشه‌هایی از زبان فارسی؛ وندپژوهی «چم»

دکتر ابوالفضل امامی میبدی/ دبیر ادبیات فارسی مجتمع شهید باهنر در رم/ ایتالیا

اگر شگرفی و شکوه واژه هایی چون «پرخشه» را می‌دانستیم، به استواری زبان مان سوگند می خوردیم. به راستی چه کسی زبان زایا (اشتقاقی) و پیوند پذیری فارسی را در دهان مان نهاد؟ «خَلق الانسانَ، عَلَّمَه البَیان»: انسان را آفرید؛ گفتارش آموخت.
پیایند وندپژوهی ها، بهره سه دهه توجه به زبان فارسی و سنجش ریزبینانه به زبان های فارسی، عربی، انگلیسی و ایتالیایی و الهام از نوشته های برخی پژوهندگان ارجمند است که در قواره یک واکاوی نسبتاً خام به دوست داران زبان فارسی تقدیم می شود.
پَرَخشَه۱؛ وندپژوهی چم
وندواژه «چم» در اصل، «بن مضارع» از مصدر چمیدن است. چم به معنای راست و کشیده است. این معنا را می توان در کاربردهای پیشوندی و پسوندی زیبای این واژه دید:
۱٫ خم و چم: کج و راست.
۲٫ چم + ران؛ چمران: کسی که راست و مستقیم می راند؛ روحش شاد.
۳٫ چم + دان؛ چمدان: جایی که چیزها را می توان به گونه راست و بدون خم و تا شدن، در آن نهاد؛ چمدان در برابر بقچه است (پارچه ای که چیزها را در آن می گذاشتند و قاعدتاً چیزها تا می خوردند و چهار گوشه پارچه را بالا می‌آوردند و به هم گره می زدند. بنابراین چم دان در اصل، جامه دان نبوده است.
۴٫ پر + چم؛ پرچم: «پر»ی که چم یعنی راست و کشیده است.
۵٫ چم + وش: حیوانی که سرش را سیخ و سرکش نگه می دارد و در برابر فرمان راکب، انعطافی نشان نمی دهد.
۶٫ چمیدن: راه رفتنی حیوانی مثل آهو در بیشه با «سر و سینه کشیده». این گونه راه رفتن، همراه با خرامش و عشوه و ناز است.
۷٫ چم + ان؛ چمان: چم بُن مضارع از چمیدن که وقتی با «ان» بیاید، قید حالت می سازند، مثل خندان و روان؛ بنابراین «چَمان» یعنی افراشته و راستوار (مجازاً یعنی هماره با خرامش و ناز).
۸٫ چم + میان وند «ا» برای ساخت حاصل مصدر: چام (چامه) شعری که برافراشته و برجسته و دلربا است و به ترانه و نعمه می انجامد.
۹٫ چم + ن؛ چمن: چم بن مضارع به اضافه پسوند «ن» که یکی از پسوندهای «همراه»ی است: چَمن: یعنی سبزه همراه با افراشتگی و مجازاً همراه با خرامش؛ نه سبزه خمان و در هم پیچیده. بنابراین معنای «سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند»؛ یعنی سرو راستوار و افراشته (و ناز) من چرا میل چمن (سبزه های راستوار و ناز) نمی کند؟
۱۰٫ چم+ پا + تمه (احتمالا چم پا تنه بوده است: چمپاتَنَه): نوعی نشستن که پای انسان در آن حالت، چم (صاف) است (چمپا) و تنه نیز همین حالت دارد؛ سرپا نشستن؛ در این حالت از نشستن، کف پاها بر زمین است، و زانوها در بغل و کمر تقریباً حالت صاف دارد.
۱۱٫ چم + بِه؛ چَمبه: (در گویش میبدی امروزی: چُمبه) چَم بِه= چمبه (در گویش میبدی امروزی: چُمبِه) زدن برای راست و درست کردن کسی که چم بودن برایش بِه از کژ بودن است.
۱۲٫ چَم (در گویش میبدی: چُم) یعنی راست و خوش تراش. مثلا میگویند: چیز چُمی نیست؛ یعنی راست وار و خوشتراش و نازی نیست.
– فرهنگ لغت های بزرگی فارسی نیز واژه «چم» را به درستی معنا نکرده اند و گاهی دقیقاً واژگون معنا کرده اند.

ادامه دارد …