حرف زور …!

وحید کریم بیکی

دیروز معلمی در یزد حُکم کرد دانش آموزان مدرسه اش سَر بتراشند و آنان را به اصطلاح کَچل کرد. اما ساعاتی نپایید و با این اقدام حکم برکناری خودش را امضا نمود.
بخاطر دارم طی دهه های ۶۰ و ۷۰ چگونه در مراسم صبحگاه مدرسه، موی دانش آموزان را می چیدند و با رفتارهایی از این دست موجب سرخوردگی کودکان و نوجوانان می شدند. البته هیچ کس هم حق اعتراض نداشت.
تمام دوران دبستان و راهنمایی و دبیرستان را تمکین کردم و تقریبا این مقاطع بدون هیچگونه تذکری سپری شد تا اینکه در روزهای پایانی دوره دبیرستان و در آستانه اخذ دیپلم با فشار مدیر مدرسه برای تَراشیدن سر مواجه شدم. او اصرار بر دستورش داشت و من زیر بار حرفش نمی رفتم. به نظر خودم حرف زور می زد. در نهایت گفت پرونده ات را میدهم از این مدرسه بروی!
ماجرا جور دیگری رقم خورد؛ هر چه بود انگار راهی برای فرار از حرف زور پیدا شده بود. (حالا اسمش را هر چه میخواهید بگذارید، حماقت، جسارت و یا …) پرونده تحصیلی ام را گرفتم و از آن دبیرستان رفتم.
از آنجا که علاقه زیادی به هنر داشتم و به لطف مشاوره یکی از معلمان، دروس تخصصی را در هنرستان تجسمی گذراندم و نهایت پس از چند سال تاخیر در تحصیل، دانش آموخته ادبیات دبیرستان طالقانی شد دیپلم گرافیک هنرهای تجسمی! بعدها هم مسیر ادامه تحصیل جور دیگری رقم خورد که حکایت دیگری دارد.
هر چه بود زیر بار حرف زور نرفتم اما مسیر زندگی و کار جور دیگری رقم خورد.
حالا دیگر دهه ۹۰ است. همه چیز فرق کرده. بجای دانش آموز، معلم باید توبیخ شود.
هر چه بود بر ما گذشت و هر چه بود از ما که گذشت. امروز به نشانه اعتراض به اینگونه تصمیمات نسنجیده، خودم و کودکانم را کَچل کردم. شاید مرهمی باشد بر احوال دانش آموزان مدرسه محله شیخداد و بچه های دهه شصت…