از مصرف مشروبات الکلی، هروئین، کراک و شیشه تا بازگشت به زندگی

از سن ۱۴ سالگی، با مشروبات الکلی شروع کردم. پله پله با حشیش آشنا شدم و بعد از آن به تریاک معتاد شدم. بعد از ۳ الی ۴ سال مصرف، رو به هروئین آوردم و سپس کراک و شیشه مورد مصرفم بود

خبرنگار: احمد کریمی

سپرده بودم معتادی را معرفی کنند تا به مناسبت روز جهانی مبارزه با مواد مخدر در مورد حواشی زندگی و اعتیادش، با او مصاحبه ای داشته باشم.

پیگیری ها به جایی نرسید و حتی رابط هایی که قرار بود مرا به این افراد وصل کنند، به هر علتی که نمایان ترین آن، “نوعی ترس و یا حسی مبهم” بود، کنار کشیدند، حس مبهمی که موجب ترسیدن از بازخورد این ارتباط و درخواست مصاحبه رسمی داشت.

اما بالاخره فردی معرفی شد که البته اعتیاد را در هم شکسته بود و دوران معتادی را گذرانده بود؛ همین هم جای شکرش باقی بود که به نتیجه ای رسیدم.

به هر حال به سمت گزینه معرفی شده رفتم. راستش را بخواهید با اینکه طرف مقابلم دیگر اعتیاد نداشت، انگار همان حس مبهم و خاص به سراغم آمده بود، ولی باور کنید به کتک خوردن هم می ارزید، و بی خیال گزینه روی میز نشدم.

اتفاقا آقای “…” با روی خوش هم پذیرایم شد، اما از وقت کم و مشغله زیادش گفت و همان جا ترتیب دیداری با یک “بازگشته” دیگر را داد. تماسی گرفت و مرا به پاتوقی از دوستان “ترک کرده” معرفی کرد و به آنجا فرستادم.

به مکان مورد نظر که رفتم، بوی سیگار شاید عادی ترین بوئی بود که شامه حساسم به سیگار را تحریک می کرد. اما چهره های باز و شاد افراد آنجا و مخصوصاً گزینه معرفی شده، حال گرفته شده از بوی سیگار را باز گرداند.

هرچند این فرد مشغله داشت و زیاد فرصت صحبت کردن نداشت، اما همین دقایق هم غنیمتی بود که نصیب شد و آنها که باید از این چند خط سرگذشت، چیزی بیاموزند، غنیمت می شمارند.

قرار است فردی که در این گفتگو، سخنش را می شنویم، گمنام باقی بماند. همان طور که خواسته بود نه تصویری و نه اسمی از ایشان، در این متن نمی آید. حاصل گفتگوی ما با ایشان، که راه سختی را پشت سر گذارده و به ساحل آرامش رسیده است، تقدیم به مخاطبین عزیز میبدما؛

چند سال دارید و اعتیاد شما از کی شروع شد؟

من ۳۲ ساله هستم و از سن ۱۴ سالگی، با مشروبات الکلی شروع کردم. پله پله با حشیش آشنا شدم و بعد از آن به تریاک معتاد شدم. بعد از ۳ الی ۴ سال مصرف، رو به هروئین آوردم و سپس کراک و شیشه مورد مصرفم بود، در آخر هم حدود ۷ الی ۸ سال، هروئین و کراک و شیشه را با هم استفاده می کردم.

چطور پای تو به این ماجرا باز شد؟ یعنی همان ۱۴ سالگی و شروع با مشروبات الکلی؟

شب تا صبح با رفقا، دور هم نشینی داشتیم و دلخوش به غرور جوانی بودیم، لات و لات بازی هم می کردیم. به هر حال  با مشروبات شروع شد و تا بالا به هر چیزی دست زدم.

خانواده برخوردشان چطور بود، منظورم وقتی مطلع شدند؟

با مصرف حرفه ای، کارم به جایی رسیده بود که کسی مرا نمی پذیرفت و خانواده مرا طرد کرده بودند و به انزوا و گوشه نشینی هم کشیده شده بودم. از روی غروری که داشتم هیچ جور قبول نداشتم که معتادم و نیاز به کمک دارم، حتی ذره ای هم کمک نمی خواستم. البته خودم به نوعی، هم می خواستم و هم نمی خواستم از این حالت بیرون بیایم. به نوعی ۶۰ درصد می خواستم، و ۴۰ درصد نمی خواستم چون می ترسیدم و از فضای کمک خواستن گریزان بودم.

چطور شد که به سمت ترک کردن و کنار گذاشتن مواد رفتید؟

در اوج مصرف محرک، یا همان شیشه بودم، که مشکلات روانی بدی پیدا کردم، تو سری خور شده بودم و از خانه بیرونم کردند. بعداً مرا به اجبار به کمپ ترک اعتیاد بردند. آن قدر مشکلات روانی ام جدی بود که در سال اول فقط بد دهنی و بی احترامی می کردم و به شدت پرخاشگر شده بودم.

روی من خیلی کار کردند، و بعد از مدتی مرا با “انجمن معتادان گمنام” آشنا کردند و آنها دوباره زندگی را به من هدیه دادند. ترک نیکوتین کردم، راهنما گرفتم و قدم ها را با راهنما کار کردم. کم کم فهمیدم بیماری من چیست و چرا معتاد شدم. کم کم خودم را شناختم و خدا را به من شناساندند.

راهنمای شما چه کسی بود؟

راهنمای من معتادی هست که در مسیر ترک کردن قدم هایی از من بالاتر است و او هم راهنمایی داشته است. من هم امروز به همین ترتیب راهنمای کسانی هستم که از من پله هایی پایین تر هستند و این زنجیره برای پاک شدن، تا خدا به هم وصل است.

دوره ترک اعتیاد چگونه گذشت؟

دو سال و نیم درگیر ترک بودم، البته به خاطر حال بسیار بد من این دوره اینقدر طول کشید، به نوعی که بعد از یک سال که در ترک بودم، کشش زیادی به شیشه داشتم و با خود می گفتم به محض بیرون رفتن از کمپ ترک اعتیاد، دوباره به سراغش می روم.

با مشاوره ای که به من دادند، فهمیدم باید یک سال دیگر هم باشم تا این فکر هم از ذهنم بیرون برود. بعد از یک سال، باز هم نیمی از سال را ماندم و کم کم حس کردم کششی به سمت مواد ندارم و ذهنم نیز از آن پاک شده است. کم کم به اجتماع وارد شدم، خانواده باورم کردند و مرا پذیرفتند. خداوند هم نعمت هایش را نصیبم کرد و گره از کار و زندگیم باز کرد.

گفتی خانواده، ازدواج هم کرده بودید؟

ازدواج نکردم چون اعتقاد داشتم دیگری را نباید بدبخت کنم. به من می گفتند ازدواج کن خوب می شوی، ولی من با شرایطم می دانستم که با ازدواج خوب نمی شوم و بدتر اینکه یکی دیگر را هم بدبخت می کردم.

در زمان اعتیاد عذاب وجدان نداشتی؟ مثلا به خودت بگویی این چه کاری است که می کنم؟

من عذاب وجدانی نداشتم، مصرف می کردم که زندگی کنم و زندگی می کردم که مصرف کنم. باور کن، از مغرب به منزل دوستانم می رفتم و تا اذان صبح در حال مصرف کردن بودم.

پول مواد را از کجا جور می کردی؟ به مشکل مالی نمی خوردی؟

من استاد بنا بودم و در آمد داشتم، البته مواد هم زیاد در دست و بالم موجود بود و می فروختم، پس مشکلی نداشتم.

زندان هم رفتی؟ چند بار؟

بله، یکبار به زندان رفتم، به خاطر مواد روز ۱۳ نورزو مرا گرفتند، باور کنید بعد از مصرف زیاد ۱۳ تا ۱۵ نوروز خواب بودم، بیدار که شدم دستبند را در دستم دیدم، حدود ۹ ماه در زندان بودم و البته مصرف هم نداشتم. بیرون که آمدم از سر نادانی و بی تجربگی باز هم سراغ مواد رفتم. یکبار هم جلوی خانواده ام شلاق خوردم و …

هیچ گاه قبل از رفتن به کمپ و انجمن، تلاشی برای ترک مواد داشتی؟

دوبار تلاش برای ترک داشتم، هر بار هم ۱۰ الی ۲۰ روز ترک می کردم ولی مهم تر، ماندن در پاکی بود که نمی ماندم و دوباره به سمت مواد بر می گشتم. درد فکری در این موضوع بسیار بدتر از درد بدنی است. بدی من معتاد این بود که حاضر نبودم به تجربه و نصیحت دیگران گوش کنم. اما در کنار انجمن توانستم به آن نتیجه که باید برسم.

چه مدت زمانی از ترک اصلی گذشته است؟

الان سه سال و پنج ماه و پنج روز است که اعتیاد را کنار گذاشته ام.

در این مدت اتفاق افتاده که به خاطر مشکلات زندگی دوباره یادی از مواد بکنید؟

بعد از دوره ترک در انجمن، به سختی های زندگی که می خوردم، به تنها چیزی که فکر نمی کردم برگشت به مواد بود. اتفاق بدی برایم افتاد و در مسیر رفتن به جلسه مشکل بزرگی برایم پیش آمد. فکر مواد و پناه بردن به انزوای دوباره را به ذهنم راه ندادم، و به جلسه انجمن رفتم، آنجا گریه کردم و خدا را صدا زدم. خداوند هم مشکل را حل کرد و راه را باز کرد.

الان رابطه شما با خانواده چطور است؟

قبلا سال می گذشت و پدرم را نمی دیدم. او فردی بود مذهبی و نمازخوان که حتی سیگار هم نمی کشید. ولی الان با خانواده ام بسیار خوبم، خوشحالند که ترک کردم و حتی اگر روزی به آنها سر نزنم، یا به محل کارم می ایند و یا تماس می گیرند.

و حرف پایانی؟

خوشحالم که امروز به همنوعانم کمک می کنم. این دینی هست که بر گردن من است، دستم را گرفتند و امروز من هم دست دیگران را می گیرم. انجمن واقعا به من کمک کرد، همیشه دعایم این بود که ارتباطم با همنوعانم قطع نشود. حالا هم همینطور است و مرتب با آنها رابطه دارم.

ممنون که وقت خودتان را در اختیارمان گذاشتید

از شما ممنونم