بنازم به حسینی که سرش رفت ولی دینش نه

روی دستش پسرش رفت ولی دینش نه؛ نیزه ها تاجگرش رفت ولی دینش نه ؛ این چه خورشید غریبی است که باحال نزار؛ پای نعش “قمر”ش رفت ولی دینش نه؛ شیرمردی که درآن واقعه هفتاد و دو بار؛ دست غم بر کمرش رفت ولی دینش نه؛ هر طرف می نگری نام” حسین” است وحسین! ای […]

روی دستش پسرش رفت ولی دینش نه؛
نیزه ها تاجگرش رفت ولی دینش نه ؛
این چه خورشید غریبی است که باحال نزار؛
پای نعش “قمر”ش رفت ولی دینش نه؛
شیرمردی که درآن واقعه هفتاد و دو بار؛
دست غم بر کمرش رفت ولی دینش نه؛
هر طرف می نگری نام” حسین” است وحسین!
ای بنازم به حسینی که! سرش رفت ولی دینش نه.