روایت مرحوم یحیی‌زاده ازروزهای تنهایی رمضان درتهران

جمعه، ۶ آبان ۸۴: ماه رمضان هم به روزهای آخر خود رسیده است. متاسفانه نتوانستم خیلی استفاده کنم؛ ولی همین تنها بودن در خانه هم، به دلیل اینکه مقداری مرا وادار به انجام کارهای خانه برای مسائل شخصی خودم می‌نمود، سازنده بود؛ هم از اینکه خلوتی بود، گاهی می‌شد با خدا حرف زد. به هرحال […]

جمعه، ۶ آبان ۸۴:

ماه رمضان هم به روزهای آخر خود رسیده است. متاسفانه نتوانستم خیلی استفاده کنم؛ ولی همین تنها بودن در خانه هم، به دلیل اینکه مقداری مرا وادار به انجام کارهای خانه برای مسائل شخصی خودم می‌نمود، سازنده بود؛ هم از اینکه خلوتی بود، گاهی می‌شد با خدا حرف زد.
به هرحال بر آنچه داده شد، شاکرم و از آنچه به من نرسید، تاسف می‌خورم. امیدوارم خداوند متعال، عنایتش را در حق من اضافه کند و مرا به آنچه که نیاز و ضرورت برای من باشد نایل گرداند.
در بعضی موارد مثل ختم قرآن، نسبت به سال قبل کمی موفق بوده‌ام؛ ولی باز هم اصلاً خوشایند نیست!
… به هرحال بعد از ساعت ۱۱ می‌خوابم. سحر حدود ساعت ۳ بیدار می‌شوم؛ همان باقیمانده برنج شنبه که از میبد آوردم، می‌خورم. سری به زمین می‌سایم. “اللهم لا تجعله آخر العهد من صیامنا ایّاه، فان جعلته فاجعلنی مرحوماً و لا تجعلنی محروماً”

منبع: پایگاه اطلاع رسانی مرحوم یحیی زاده