گفتگویی شیرین با معلم بازنشسته میبدی

محمود آباد ما/ عبدالرضا زارعی – مجید زارعی دوازدهم اردیبهشت، سالروز شهادت اندیشمند جهان اسلام و متفکر انقلاب اسلامی علامه آیت الله مرتضی مطهری و روز معلم گرامی باد. به همین مناسبت سایت “محمودابادما” مصاحبه ای با آقای علی ذبیحی یکی از معلمان قدیم محله محموداباد انجام داده است این مصاحبه بسیار خواندنی و آموزنده در کانون […]

  • محمود آباد ما/ عبدالرضا زارعی – مجید زارعی

دوازدهم اردیبهشت، سالروز شهادت اندیشمند جهان اسلام و متفکر انقلاب اسلامی علامه آیت الله مرتضی مطهری و روز معلم گرامی باد. به همین مناسبت سایت “محمودابادما” مصاحبه ای با آقای علی ذبیحی یکی از معلمان قدیم محله محموداباد انجام داده است این مصاحبه بسیار خواندنی و آموزنده در کانون رسانه ای محموداباد واقع در پایگاه شهید رجایی صورت گرفته که در ادامه می خوانیم:

ضمن تبریک روز معلم از اینکه وقتتان را در اختیار ما قرار داده اید سپاسگزاریم. در ابتدا لطفا خودتان را معرفی کنید؟

بنده علی ذبیحی فرزند شیخ مرتضی نوه مرحوم حاج شیخ اسماعیل (معروف به حاج اقا خون) بنیان گذار اولین مدرسه در میبد متولد ۱۳۱۹ و ساکن محموداباد.

چه شد که شغل معلمی را انتخاب کردید و یا بهتر است بپرسم چرا معلم شدید؟

در این مورد که چگونه معلم شدم یک کتاب پانصد صفحه الی بیشتر می توان نوشت. اخذ دیپلم طبیعی دردبیرستان مفید میبد بعد به تهران رفتم به تدریس تربیت معلم دینی در سال ۱۳۴۲ شبانه درس می خواندم و روز در شرکتی کار می کردم که هم خرج خود و هم خرج برادرم نیز می دادم .بعد در یکی از مناطق تهران استخدام شدم و بعد از استخدام دوره راهنمایی قبول شدم و دوباره امتحان دادم و فوق دیپلم علوم تجربی و ریاضی گرفتم و در دبیرستان های تهران شروع به درس دادن کردم در مقطع راهنمایی. در دبیرستان فرم استخدامی پر کردم هنگامی که به این مدرسه امدم دیدم که همه معلم ها لیسانس و فوق لیسانس دارند و برای همین دوباره کنکور امتحان دادم و لیسانس هم گرفتم. در حین تدریس هم مدرک اموزش دوره راهنمایی و هم مدرک دوره دبیرستان را گرفتم قبل از دیپلم ام در کل میبد هیچ کس مثل من تنوع کاری نداشته است. این را به عنوان یک مطلب به بچه های محمود اباد خود بگویم که در زمان قدیم بعد از جنگ جهانی دوم یک وضعی پیش امده بود که نان خالی گیر نمی امد که بخوریم من بعد از شش سال ابتدایی چون که پدرم نمی توانست هزینه مدرسه ما را تامین کند ترک تحصیل کردم و به نجاری رفتم مادرم هنگامی که دید تحمل نجاری را ندارم به من گفت به زیلو بافی برو وبه زیلو بافی رفتم. در سال ۱۳۳۹ اقای صفایی کارخانه محلی برق به میبد اورد و شروع به برق کشی کردم و بعد از ان سیم کشی خانه ها می کردم شب ها سیم کشی می کردم نجاری را ترک کردم و زیلو هم می بافتم وبه مدرسه هم می رفتم. می خواهم به بچه های الان بگویم کار مانع درس نیست بلکه قدر درس خواندن هست من در تهران نیز چهار و پنج جا کار می کردم.

چرا از بین این همه کار معلم شدید ؟

چون پدر بزگ و تمام خاندان من معلم و پددربزرگ من بنیان گذار فرهنگ میبد بود و در خانواده ما بیش از سی معلم وجود دارد و برادر بزرگ من نیز سی ونه سال در میبد معلم بود وبارها وبارها گفته ام شریف ترین شغل معلمی است و همچنین امام خمینی(ره) نیز فرموده اند که معلمی شغل انبیا است من سی ویک سال در اموزش و پرورش خدمت کرده ام در سه مقطع ابتدایی و راهنمایی ودبیرستان و به مدت ۱۳ سال در دانشگاه ازاد نفر اول بوده ام که کار اداری می کردم. اولین مقطع در ابتدایی در شمال تهران و درس ریاضی در سه کلاس ابتدایی و بعدا در راهنمایی علوم وریاضی درس می دادم به طوری بود که همه درس ها را من درس دادم بجز زبان انگلیسی. هنگامی که به میبد آمدم یعنی سال ۱۳۵۵ فقط چهار لیسانس وجود داشت یکی من ، یکی استاد قانعی ، یکی علی رضا کریمی ، یکی هم اقای ذوالفقاری که بچه اصفهان بود حالا مدرک زیاد شده.

الان شغل معلمی با قدیم زیاد فرق کرده یا نه ؟

الان همه چیز فرق کرده است من همیشه به محور کاری ام اصالت می دادم به دانش اموز و به خود می گفتم اگر دانش اموز نباشد من دیگر معلم نیستم من طی سال هایی که معلم بوده ام یک مورد نشده است که تنبیه کنم حتی با لفظ و نتیجتا هم اولیا خاطر مرا می خواستند وهم دانش اموزان و تا اکنون فکر نمی کنم کسی در این زمینه از دست من ناراحت باشد.

آیا با دانش اموزان قدیمی خود رابطه هم دارید ؟

شدیدا با دانش اموزانم رابطه پدر فرزندی داریم مثل پدر و فرزند به طوری که زنگم میزنند و ساعت ها باهم صحبت می کنیم. مدرسه قدس نیز نامگذاریش توسط من بود ابتدا مدرسه به نام فاطمه امینی بود که بعد ها خواستند تا اسمش عوض کنند از پنج پیشنهاد من نام قدس که من انتخاب کرده بودم انتخاب شد و به انها گفتم هیچ وقت عوض نمی شود. یکی دیگر از مدارس مدرسه دکتر محمد مصدق که الان معارف شده است و چهار سال در انجا درس می دادم و اقای غفوری مدیر بود می خواستند تا اسمش عوض کننند به انها گفتم تابلوی به این بزرگی چه طور می خواهید عوض کنید به انها پیشنهاد دادم که دکتر محمد مصدق را به دکتر محمد مفتح تبدیل کنند. امروزه هنگامی که دانش اموزان قدیمی خود را می بینم که اکنون بعضیشان نوه دارند مثل پدر فرزندی است بعضی هایشان در تهران به خانه شان دعوتم می کنند در حالی که نوه دارند و فوق العاده انها را دوستشان دارم به عنوان خواهر وبرادر.

الان معلم های جدید دلسوز تر هستن یا قدیم ؟

اگر شغل معلمی خوب اننتخاب شود یعنی معلم خوب انتخاب شود دلسوزی نیز در معلم هست شما کدام دکتر سراغ دارید که بخواهد مریض خویش را بکشد یا بمیرد منتها تفاوت های فردی مثل انگشتان دست است اگر انگشتان دست یکیشان کم شود نمیشود هیچ کار کرد پس تفاوت های فردی نباید فراموش شود. من تا اانجایی که سراغ دارم معلم های الان هم اگر خوب انتخاب شده باشند دلسوزند.

در چه سالی بازنشسته شدید؟

در سال ۱۳۷۲ بازنشست شدم و بعد چند سالی بعد از بازنشستگی در دانشگاه ازاد مشغول بودم .

غیر از معلمی به چه کارهایی مشغول بودید؟

زیلوبافی نجاری سیم کشی قبل از معلمی وبعد از معلمی غیر از معلمی اضافه کار می کردم و درس پاسدارها می دادم. و در مجتمع رزمندها به صورت شبانه تمام درسها را تدریس میکردم.

امروزه چه کار کنیم تا جوانان به سوی غرب گرایش پیدا نکنند ؟

امروزه محدود کردن جوانان باعث تمایل انها به سوی بدی است چون گرایش انسان ها به سمت بدی خیلی زیاد است. اسوه ی ما باید امام حسین باشد و زور و فشار را بباید بردارن هنگامی الگو هستیم ک خودمان موفق باشیم و مراقب دوستانمان باشیم.
پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد
اگر اگاهی خود را بالا بریم هیچ موقع اسیر غرب نمی شویم
اسلام ندارد به ذات خود عیبی هر عیبی که هست از مسلمانی ماست
ما اگر اسلام را خوب درک کنیم نگاه به غرب نمی کنیم. امروزه تکنیک غرب نیز بچه ها را فریب می دهد
ما اگر اسلام را خوب به جوانان بشناسانیم و زیاد انها را تحت فشار قرار ندهیم هیچ وقت به سراغ غرب نمی روند
امروزه وظیفه روحانی های ما این است که به جای صحبت هایی که جوانان را از اسلام خسته کند به سمت سخنانی در مورد زندگی ونشاط و خانواده سخن بگویند.
امروزه خانواده محور است و بعد از خانواده لقمه بسیار اثرگذار است لقمه حلال
تربیت را ناعقل گردکان برگنبد است پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است

ایا در جنگ تحملی هم شرکت کرده اید ؟

نه من موقع جنگ درمجتمع رزمندگان درس می دادم. به قول اقای رفسنجانی در نماز جمعه هایش این گونه می گفت : اگر یک نفر بخواهد در جبهه موفق باشد باید ده نفر پشت جبهه او را حمایت کنند و من سنم به گونه ای بود که نمی توانستم بروم خیلی از بچه ها که می رفتن محصل های خودم بودن که دوتای انها شهید شدند از جمله شهید عبدالرضا زارعی و شهید ناصر زارعی که معلم شدند. و همچنین شهید درویشی که شاگرد خودم بود که کمکم زیلو می بافت که هنگام رفتن به جبهه سر از ماشین بیرون داشت و گفت: مادرم اجازه ام داده مادرم اجازه ام داده و بار اخر بود که او را دیدم. متاسفانه امروزه بسیاری از ما چون در صحنه نبودیم و ان زمان را ندیدیم قدر انقلاب را نداریم و ما که در ان زمان بودیم می دانیم که این زمانه زمانه خوبی است.

جناب آقای ذبیحی اگر خاطره ای مدنظر دارید بیان فرمائید؟

در دبیرستان بوعلی سینا تهران یک روز شورای معلمان تشکیل شد و من هم دعوت شدم و معلمان دورتا دور نشستند و حدودا ۵۰ الی ۶۰ نفر بودند و مرد در میان انها دو نفر بودن یکی من و یکی هم اقای جمشیدی و خانم مدیر که فوق لیسانس اون موقع داشت دستور شورا را خواند که یکی از دانش اموزان دختر مادرش شکایت کرده است که دخترم روابط نامشروع با یک اقایی دارد و ابروی مدرسه در خطر است و می خواهیم اخراجش کنیم صورت جلسه را نوشتند و قرار شد تا اخراجش کنند و یک به یک معلمان امضا می کردند چهار نفر که امضا کردند نفر پنجم من بودم من به مدیر گفتم این را امضا نمی کنم اون خانم مدیر گفت برای چی اقای ذبیحی اون دختر ابروی مدرسه ما رو برده به خانم مدیر گفتم شمامطمئن هستید که مادره دروغ نمی گوید و پالونش کج نیست که دروغ روی دخترش گذاشته؟ گفت: هیچ مادری دروغ روی بچه خود نمیگذارد گفتمش من امضا نمی کنم مدیر به من گفت من به شما ماموریت می دهم که تحقیق کنیدد قضیه از چه قرار است روز بعد من دختر را به دفتر خود برده از او قضیه را جویا شدم وقضیه اخراجش از مدرسه را به او گفتم متوجه شدم که مادرش رابطه نامشروع با مردی داره و برای اینکه دختر اعتراض کرده بوده است به مادرش مادرش هم این دروغ رو به دختره نسبت داده و قضیه را به مدیر مدرسه رساندم مدیر هم مادر ان دختر را خبر کرد تا بیاید هنگامی که جمع معلم ها جمع بود مادر دختر به دفتر امد هنگامی که دفتر امد مدیر او را به نزد خود اورد و دوتا سیلی محکم به گوش اون زد و به او گفت ابروی مدرسه رو بردی واگر بچه ات رو بیرون می کردیم معلوم نبود چی می شد و چه کاره از اب در می امد. این شیرین ترین خاطره من است همین دختر خانم الان مدارج علمی رو طی کرده و هنوزم که هنوزه ب من زنگ می زند و واقعا او را نجات دادم.

و خاطره ای از دبیرستان هنرستان شهید چمران میبد : یکی از شاگردانم به اسم مجید شاگرد من بود و هر روز در کلاس دور می امد حدود ده دقیقه الی یک ربع یک روز جلوی او را گرفتم از او قضیه را پرسیدم گفت اقا ما یکی خر داریم صبح ها تیمارش مکنم تا تیمارش کنم و به کارام برسم ده دقیقه دور می شه بهش گفتم اشکالی نداره. یک روز سر وقت اومد سر کلاس گفتمش مجید امروز چه طور شده سر وقت اومدی گفت اقا خرکم عمرش به شما داده.

در زمان قدیم پسر عمه ما در نازی اباد تهران زندگی می کرد در تهران قدیم دزدی زیاد بود برای همین من ده تا تک تومانی در بانک صادرات گذاشتم که پس انداز داشته باشم روز پنج شنبه راه افتادم که به خانه پسر عمه بروم دو تا اتوبوس باید سوار شویم هنگامی که اتوبوس اولی به بانک مورد نظر من بود رسید که باید پول بگیریم برای اتوبوس دومی ساعت بانک تعطیل شده بود ان زمان ما هم کراوات زده بودیم وتیپ زده بودیم اگر دست دراز می کردیم که از کسی پول بگیریم می گفتند دروغ می گویدد و پول دارد واگر می خواستیم مجانی سوار شویم راننده نمی گذاشت مثل اینکه وحی بر ما نازل می شه دیدم کوری کنار خیابان نشسته و گدایی می کند وداخل ظرفش پر از پول بود من هم که یک ریال داشتم و یک ریال دیگر کم داشتم یک ریالی را داخل ظرف ان گدای کور گذاشتم و دوریالی برداشتم و سوار اتوبوس به سمت خانه پسر عمه رفتم هنگامی که به خانه پسر عمه رسیدم پولی از پسر عمه قرض گرفتم و به مکانی که کور گدا بود برگشتم و به او پنج ریال پس دادم و قضیه را برایش تعریفف کردم.

پایگاه اطلاع رسانی “محمودآباد ما” این روز گرانقدر را به همه معلمان و فرهنگیان فرهیخته تبریک می‏گوید و از خداوند منان می خواهیم ما را در مسیر خدمتگزاری به استادان و معلمان که منشاء تحصیل و تهذیب هستند بیش از پیش یاری نماید.