من و سینما؛ از جدایی تا اخراجی‌ها، شیار و عمار

۱- سؤالی که آخر فیلم‌ها می‌پرسیدم قدیم‌، زبان فیلم‌ها و سریال‌ها را نمی‌فهمیدم، یا اگر هم می‌‌فهمیدم درک نمی‌کردم. آخر فیلم با خودم می گفتم خوب حالا که چی؟ کارگردان برای چه این را ساخته است؟ مثال بزنم. هرگز این فیلم‌هایی را که سوژه آن‌ها تقلای یک پسر و دختر برای ازدواج با هم است […]

۱- سؤالی که آخر فیلم‌ها می‌پرسیدم

قدیم‌، زبان فیلم‌ها و سریال‌ها را نمی‌فهمیدم، یا اگر هم می‌‌فهمیدم درک نمی‌کردم. آخر فیلم با خودم می گفتم خوب حالا که چی؟ کارگردان برای چه این را ساخته است؟ مثال بزنم. هرگز این فیلم‌هایی را که سوژه آن‌ها تقلای یک پسر و دختر برای ازدواج با هم است درک نکردم. من اگر در بحث ازدواج دغدغه‌ای داشتم در درجه اول اصلش بود نه فرع و مصادیقش. یعنی ازدواج برای حفظ ایمان، رسیدن به آرامش و تشکیل خانواده انقلابی، نه ازدواج برای رسیدن به یک مصداق. اتفاقاً بدون این که چیزی از سینما بفهمم یا دغدغه‌ای داشته باشم برایم سؤال بود که چرا هیچ‌کدام از سوژه‌های فیلم‌ها دغدغه من را ندارند.

۲- سینما به مثابه مُسکن

شاید اولین بار حدود سال ۸۲، با دیدن یک مستند درباره عدالتخواهی بود که به قالب «مستند» علاقه‌مند شدم و احساس کردم مستند می‌تواند ابزاری برای آگاهی باشد. تک‌و‌توک فیلمی‌ هم بود که با دیدنش نفسم به چالش کشیده می‌شد و درونم دعوا می‌شد، لااقل مُسکن خوبی برای چند روز بهتر و خدایی‌تر زندگی کردن بودند. ولی باز هم با صوت (سخنرانی، مداحی، موسیقی‌های خاص و…) و متن (کتاب خاطرات، رمان، و…) خیلی بیشتر از سینما مأنوس بودم و چیزمیز یاد می‌گرفتم.

۳- طوفان اخراجیها

سال ۸۶ شعار «ای‌ول، ای‌ول، داش‌مجیدو ای‌ول» سر زبان‌ها بود و این‌طرف و آن‌طرف از فیلم خیلی قشنگی حرف می‌زنند. ماه‌ها گذشت تا اینکه گفتند این فیلم در دانشگاه اکران می‌شود. فکر می‌کنم آن زمان به شبکه نمایش خانگی هم آمده بود. از ده‌نمکی به خاطر مستندهایش ذهنیت خوبی داشتم. رفتم تا فیلم را ببینم. صندلی های سمت راست آمفی تئاتر، دو سه ردیف مانده به آخر نشسته بودم. باور نکردنی بود، در فیلم غرق شده بودم، انگار خودم اخراجی‌ها بودم و هر چه به آن‌ها می‌گذرد به من هم می گذرد. برای همین وقتی آن بسیجی خودش را روی نارنجک انداخت یا بیژن دختر هفت، هشت ساله شیمیایی شده را از کمد بیرون کشید و از همه بیشتر مجید سوزوکی به معبر زد من هم هق‌هق کنان گریه می‌کردم و خیلی سخت توانستم جلوی بلند شدن صدایم را بگیرم. بعدش هم تا چند روز کاملاً در فضای فیلم قرار داشتم. اخراجی‌ها، امیدم را به سینما زنده کرد و فهمیدم اگر خوب از این رسانه استفاده شود چقدر قدرت دارد. بعدها چهار پنج بار دیگر اخراجی‌ها را دیدم و هم‌چنان بدون استثنا آن اوضاع برایم تکرار می‌شد. اصلاً اخراجی‌ها می‌دیدم تا اراده‌ام قوی شود و توبه کنم.

۴-تبعات اخراجی‌ها

از وقتی اخراجی‌ها را دیدم سعی کردم فیلمی را که مردم خیلی از آن تعریف می‌کنند از دست ندهم. مثلاً کارهای بعدی ده‌نمکی را نگاه کردم که هیچ‌کدام به گرد پای اخراجی‌ها یک‌اش نمی‌رسید. آواز گنجشک‌ها خوب بود، تنهای تنهای تنها را دیدم، خوب بود. روزهای زندگی خیلی خوب بود. قلاده‌های طلا خوب بود. دل‌شکسته و کتاب قانون می‌توانستند خوب باشند. بید مجنون مجیدی را هم دوباره نگاه کردم، فوق العاده عالی بود و منطبق بر دغدغه هایی که داشتم. فیلم‌های دیگری هم بودند که یادم نیست. اما همچنان هر فیلمی نگاه نمی‌کردم.

۵- روزهای سخت تا شیار ۱۴۳

قبل از جشنواره فجر پارسال همه از «چ» می‌گفتند، من نتوانستم «چ» را ببینم اما چند فیلم دیگر دیدم. مثل «مهمان داریم» که حالم از فیلم بهم خورد و داشتم دیوانه می شدم، وسطش ترجیح دادم بخوابم! یا «پنجاه قدم مانده به آخر» را هم دیدم که بد نبود، ولی خوب هم نبود. اما هیچ‌کدام نچسبیدند. همان روزها حاتمی‌کیا چ را به «شیار ۱۴۳» تقدیم کرد، خیلی حرف‌های دیگر هم بود که مجموعاً باعث شد شور شیار پیدا کنم. هفت هشت ماهی که در انتظار شیار بودم خیلی سخت گذشت، اما بالأخره هفته دفاع مقدس در جشنواره مقاومت به سینما فلسطین رفتم و پای «شیار ۱۴۳» نشستم. شیار کاری کرد که تصوراتم از الفت‌های ایران واقعی‌تر بشود، قبلاً شنیده بودم اما با این فیلم دیدم و در قد و قواره فیلم درکش کردم. در اوایل فیلم که الفت در جواب اصرارهای یونس برای رضایت می‌گوید «به همین چراغ راضی‌ام» خیالت راحت می‌شود که فیلم ضد جنگ نیست. اتفاقاً گریه‌ها هم از همین‌جا شروع می‌شود و تقریباً بجز چند دقیقه، تا آخر فیلم ادامه دارد و بعضی جاها به اوج می‌رسد، به قدری درگیر فیلم بودم که نفهمیدم کی به آخرش رسید. وقتی هم فیلم تمام شد من یکی که تا چند دقیقه داشتم گریه می‌کردم، آخرش هم دیگر احساس کردم همه دارند سینما را ترک می‌کنند که بلند شدم. پیش بینی‌ام درباره شیار درست درآمده بود، تنها بدی‌اش این بود که تا حدی فضای جشنواره‌ای حاکم بود و احساس تماشای فیلم با مردم به من دست نداد.

۶- شیار، همراه با مردم

لحظه‌ای که از سینما فلسطین خارج می‌شدم تصمیم گرفته بودم دوباره شیار را ببینم. نه برای اینکه آمار فروشش بالا برود ـ که البته این انگیزه هم بد نیست ـ بلکه برای دل خودم. امروز بعد از سه ماه به سینما بهمن رفتم. جمعیت منتظر شروع فیلم در سالن هم‌کف بیشتر از سالن طبقه بالا بود. متأسف شدم که ملت شیار را ول کرده‌اند می‌خواهند «میهمان داریم» ببینند. وقتی درهای سالن باز شد دیدم همه آمدند شیار ببینند! یواشکی شمردم، ۸۴ نفر که ۴،۵ نفرشان بچه بودند. این تعداد در مقایسه با دفعات دیگری که سینما رفته بودم، بجز یک مورد، خیلی خوب بود.
فیلم شروع شد، حال و هوای من تقریباً مثل قبل بود، جمعیت این سالن مردمی‌تر از مخاطبان اکران شیار در جشنواره مقاومت بود، این را از گریه کردن یواشکی آن‌ها در طول فیلم فهمیدم. بعضی جاها دیگر صدای گریه کمی بلند می‌شد. آخر فیلم همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند. مخصوصاً آنجا که فکر می‌کنیم فیلم دارد تمام می‌شود و نمی‌شود.
ته فیلم، ملت اشک‌هایشان را پاک می‌کنند، اما مثل مخاطبان سینما فلسطین کف نمی‌زنند، نه که چون اربعین است، به نظرم حسش را ندارند. یک نفر، نه خیلی با صدای بلند، می‌گوید «برای سلامتی همه مادرها صلوات». ملت صلوات می‌فرستند، طوری که باز می‌فهمی در حال و هوای خودشان هستند. بجز یک دو پسر جوان که آرام می‌خندند بقیه ساکت هستند. من همچنان نشسته‌ام. خانمی از کنارم رد می‌شود، دماغ‌کشیدن‌های بعد از گریه‌اش ادامه دارد. متصدی سالن به من می‌گوید «پاشو برو، تمام شد». ساختار سینماست دیگر، اجازه نمی‌دهد بعد از تماشای فیلم فکر کنی. باید سریع به شلوغی شهر برسی تا مبادا افکارت تو را به جایی برساند. از سالن بیرون نیامده احساس می‌کنم حتماً باید یک‌بار دیگر هم شیار را ببینم. به هر حال فرصت زیادی برای دیدن آن در یک پرده بزرگ نمانده است، حیف است این فرصت از دست برود.

۷- اخراجیها و شیار و عمار چه دارند؟

امثال شیار و اخراجی‌ها چه چیزی دارند که میانه‌ی شکرآب من و سینما را وارونه کردند؟ به عنوان یک مخاطب عام که چیزی از تکنیک سینما نمی‌دانم باید بگویم که من هر وقت خودم را در تصویر ببینم می‌توانم با آن ارتباط برقرار کنم. نمی‌توانم ادعای مؤمن بودن کنم، اما اینی را هم که دغدغه دینی و دغدغه خوب بودن دارم نمی‌توانم انکار کنم. برای همین است که خیلی اوقات از یک خاطره متنی، چیزهایی یاد می‌گیرم که از خیلی فیلم‌ها نمی‌گیرم و به همین دلیل برای من بسیاری از مستندهای جشنواره عمار (مثل چریکه بی‌دنگ، ننه قربون، مشتی اسماعیل، شور و سرور و…) و حتی نماهنگ‌های آن (مثل بابا خون داد، مشق خون، گزینه‌های روی میز و….) از خیلی از فیلم‌های سینمایی خوب هم بهتر و به یادماندنی‌تر هستند.

۸- حرف آخر؛ خدا مهمتر است

گذرگاه مهمی که فیلم‌سازان ما باید درموردش تصمیم بگیرند همین‌ پیام و محتواست. مخاطب برای سینما مهم است اما اولاً تجربه های مختلف (و از جمله همین اخراجیها و شیار) نشان داده اند که فیلمی که محتوا داشته باشد مخاطبان بیشتری دارد، ثانیاً ما نباید اهمیت مخاطب را با اهمیت فروش یکی بگیریم. به قول یکی که نیاز مخاطب خیلی بیشتر از نیاز به مخاطب مهم است. و نکته آخر این که مخاطب و فرم و فروش هر چه هم مهم باشند خداوند و مسئولیتی که او به دوش هنرمندان گذاشته است از همه مهمتر است.
من شاید فیلمی را که محتوا ندارد و فقط سرگرمی و چیزهای پوچ است را هم احیاناً نگاه کنم و با آن بخندم، اما احتمالاً سر پل صراط یقه کارگردان و نویسنده‌اش را خواهم گرفت.

پی نوشت:

۱- روایت یک همکلاسی دوران دانشگاهم از تماشای شیار: (در وایبر کلاس پرسیده بودم و این خانم محترم هم که شاید من فکرش رو هم نمی کردم اهل دیدن این فیلم باشه جواب داده بود)