به جرم انتقاد تا می‌توانستند من را زدند!

 شاهین دانشجویی است که روز دانشجو مورد ضرب و شتم قرار گرفت. به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ ۱۶ آذر ۹۳ با طعم متفاوتی در دانشگاه ها برگزار شد که شرح آن در گزارش های متعدد منتشر شده است(اینجــــا) بایکوت تشکل های دانشجویی، عدم صدور مجوز برای چهره های منتقد و برگزاری مراسم های یک سویه به […]

 شاهین دانشجویی است که روز دانشجو مورد ضرب و شتم قرار گرفت.

به گزارش «خبرنامه دانشجویان ایران»؛ ۱۶ آذر ۹۳ با طعم متفاوتی در دانشگاه ها برگزار شد که شرح آن در گزارش های متعدد منتشر شده است(اینجــــا) بایکوت تشکل های دانشجویی، عدم صدور مجوز برای چهره های منتقد و برگزاری مراسم های یک سویه به میزبانی مسئولان دانشگاه ها همه و همه تا حدی شاید قابل هضم بود اما هیچ کس فکر نمی کرد در روز دانشجو، دانشجویی مورد ضرب و شتم(!) قرار گیرد.

این مسئله آنجایی تاسف بار شد که در چند دانشگاه، دانشجویان مورد ضرب و شتم واقع شدند.

اما در دانشگاه علوم پزشکی شیراز اوضاع وخیم تر بوده است؛ دانشگاهی که با حضور هادی غفاری متشنج شد.

شاهین شرح حضور خود در مراسم روز دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی شیراز رااینگونه به خبرنگار «خبرنامه دانشجویان ایران» توضیح می دهد:

با اعلام خبر حضور غفاری علاقه مند به حضور در این برنامه شدیم؛ حضور وی از چند جهت حائز اهمیت بود؛ اول اینکه سوابق غفاری برایم جالب توجه بود که با این سوابق چطور اجازه حضور در دانشگاه یافته بنابراین از این حیث می خواستم بدانم که چه حرفهایی خواهد زد و نکته دوم که مرا تشویق به حضور می کرد، سوال های خودم بود؛ من جوانی هستم که دهه ۶۰ و انقلاب را درک نکردم بنابراین سوال های بسیاری داشتم که شاید غفاری می توانست پاسخگوی آن باشد؛ البته من علاقه زیادی هم به خبرنگاری دارم.

شاهین ادامه می دهد:

وقتی وارد سالن شدیم جو سالن متفاوت بود چراکه تقریبا سالن با افرادی پر شده بود که چهره های دانشجویی نداشتند و از همان ابتدا نیز برایم معلوم شد که جلسه طور دیگری پیش خواهد رفت.

حضور چهره های غیر دانشجویی باعث شد تا انگیزه های خبرنگاری ام برای خبری کردن این برنامه جلب شود و تصاویری از حضور این افراد که به نوعی پادگانی شدن دانشگاه را به تصویر می کشید تهیه کنم. این افراد با دوربین های هندی کم در حال فیلمبرداری از دانشجویانی بودند که به سخنان غفاری انتقاد داشتند.

خب آقای غفاری حرف های خود را زد و دانشجویان هم در قالب پلاکاردهایی به سخنان وی اعتراض کردند.

هنگامی که برنامه به اتمام رسید قصد خروج از برنامه را داشتم که متوجه شدم می خواهند دوربینم را ضبط کنند؛ فورا مموری و دوربین را به دوستانم دادم اما دوربین را به آنها ندادم و کارت دانشجویی ام را گرفتند من در حال پرس و جو بودم که علت اخذ کارتم چیست و در همین حال چند نفر سراغ دوستم رفتند تا دوربین را از او بگیرند و در نهایت با تهدید و ارعاب دوربین را از دوستم گرفتند. وقتی من اعتراض کردم که دوربینم را بدهید، جلوی چشم همه دانشجویان ۷ یا ۸ نفر بر سرم ریختند و با مشت و لگد من را به اتاقی که نزدیک سالن بود بردند؛ من هرچه تقلا کردم نتوانستم خود را نجات دهم؛ نمی دانستم به جرم انتقاد باید کتک بخورم و فحش های رکیک بشنوم؛ من فقط می توانستم داد و فریاد کنم.

داخل اتاق تعداد بیشتری بودند برخی شان به نظرم از حراست دانشگاه بودند و برخی هم معلوم نبود که کیستند.

من فریاد می زدم به چه حقی با من این رفتار را می کنید؟ آنها فقط فحش می دادند که … بتمرگ سر جات(!)

اصلا چنین برخوردی در طول این سالها که دانشجو هستم برایم قابل تصور نبود.

از طرفی ترسیده بودم و از طرفی این رفتارها برایم قابل هضم نبود؛ وقتی خواستم با تلفن همراهم به دوستانم از وضعیتم اطلاع بدهم؛ آنها متوجه شدند و شروع به زدن من کردند تا حدی که میز و صندلی و بخاری که در اتاق بود کامل بهم ریخت. بچه هایی که بیرون بودند بعدا به من گفتند ما فقط صدای فریاد و ضرب و شتم را می شنیدیم.

خلاصه با داد و فریاد و درخواست شکایت به مراجع قضایی اوضاع آرام تر شد و یکی از مسئولین هم آمد؛ وقتی من اعتراض کردم آن مسئول، هرگونه دخالت حراست را تکذیب کرد و گفت که نمی داند چه کسانی این بلا را سر من آورده اند. در حالی که تصور شخصی من چیز دیگری است.

خلاصه ۱۶ آذر ۹۳ تلخ ترین خاطره دوران دانشجویی من رقم خورد.