نقش شلاق در بهشت رفتن افراد

حجت الاسلام و المسلمین ابوالفضل امامی

  • حجت الاسلام و المسلمین ابوالفضل امامی میبدی

سخنی گفته شده است که نمی توان مردم را با شلاق به بهشت برد! در این نوشته، حرف یاد شده، به صورت علمی و فقهی بررسی شده است.

الف. تأثیر شلاق، بر بهشت رفتن فرد خاطی به صورت مستقیم یا غیر مستقیم

۱٫ دلیل نخست: شلاق در نظام کیفری: وجود شلاق و نظام کیفری، به عنوان یکی از مصادیق انذار و تنبیه، می تواند به روشنی نقش بازدارندگی در بدکاری و خروج از مسیر شقاوت و ورود به مسیر سعادت باشد[۱]؛ این امر از بدیهیات نظام های کیفری جهان و نیز علوم تربیتی و روان شناسی است. هر کسی می تواند در زندگی خود و آشنایان، نمونه هایی از این دست را بیابد: و انزلنا معهم الکتاب و المیزان؛ لیقوم الناس بالقسط؛ پس وجود میزان و نظام کیفری، قطعاً یکی از عوامل بسیار مؤثر در رعایت قسط و عدل است و درگاه بهشت است. روشن است که برخی را نمی توان با شلاق و شمشیر هم به بهشت برد، اما می توان جلوی زمینه سازی این افراد برای جهنمی شدن را گرفت.

۲٫ دلیل دوم: وجود شلاق در نظام امر به معروف و نهی از منکر: تقریباً همه افراد متدین می دانند که که امر به معروف و نهی از منکر، از ضروریات دین اسلام است. گستره شمول امر و نهی، همه اموری است که عقلاً یا شرعاً زشت شمرده می شود و هم شامل گناه و هم شامل جرم می شود. هدف از امر به معروف و نهی از منکر، دور کردن یک نفر از جهنم و نزدیک کردن او به بهشت است. از مسلمات فقه اسلامی این است که یکی از مراتب امر به معروف و نهی از منکر، شلاق و تنبیه است که البته در «نظام اسلامی»، باید با اذن ولیّ امر باشد.

۳٫ دلیل سوم: شلاق کفاره گناهان و عامل تطهیر گنهکار: در روایات بسیاری، به فلسفه نظام کیفری اسلام اشاره شده است؛ حدود اسلامی، کفاره و پاک کننده گناهان است؛ بنابراین اگر کسی شرابخواری کرد و شلاق بر تنش فرود آمد، این شلاق عامل تطهیر وی از آن گناه است و می تواند او را بهشتی کند. نمونه هایی از این روایات نیز در پی می آید:

آ. حدیث صحیح حمران: از امام صادق یا امام باقر پرسیدم که آیا کسی که در این دنیا به مجازات مشخص (حد) گناهش می رسد،  در آخرت هم عذاب می شود؟ ایشان فرمودند که خداوند کریم تر از این کار است: «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّه أَوْ أَبَا جَعْفَرٍ (ع) عَنْ رَجُلٍ أُقِیمَ عَلَیه الْحَدُّ فِی الدُّنْیا، أَ یعَاقَبُ‏ فِی الْآخِرَهِ؟ فَقَالَ اللَّه أَکرَمُ مِنْ ذَلِک»[۲].

ب. حدیث صحیح از امام صادق (ع) درباره نقش پاک کنندگی «حدود» نسبت به اثر گناه است[۳]:

امام صادق علیه السلام فرمود: «در حالی که امیرالمؤمنین علیه السلام همراه با گروهی از یارانش بود، مردی نزد ایشان آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین، من با پسری آمیزش کرده‏ام؛ مرا پاک کن». در این جا امام (ع) می کوشد که به نحوی اقرار او را مخدوش کند، اما با اصرار وی و چهار مرتبه اقرار، حضرت فرمودند که یکی از این سه مجازات را انتخاب کن؛ و او سوزانده شدن که سخت ترین بود انتخاب کرد و گفت: «خدایا، من گناهی کرده‏ام که تو خود می‏دانی و من از این کار ترسیده‏ام و آمده‏ام نزد وصی رسول تو و پسر عموی پیامبرت و از او خواسته‏ام تا مرا پاک کند. او هم مرا بین سه نوع از عذاب مخیر ساخت. خدایا، من هم سخت‏ترین آن را اختیار کردم. خدایا، از تو می‏خواهم که این را کفاره گناهانم قرار دهی و مرا با آتشت در آخرت نسوزانی. سپس در حالی که می‏گریست بپا خاست تا آن که در چاله‏ای که امیرالمؤمنین علیه السلام برای وی کنده بود، نشست- در حالی که می‏دید آتش در اطرافش شعله می‏کشد. امام صادق علیه السلام فرمود: در اینجا امیرالمؤمنین علیه السلام گریست و یارانش هم گریستند. امیرالمؤمنین علیه السلام به آن مرد گفت: ای فلان، برخیز؛ تو فرشتگان آسمان و زمین را به گریه درآوردی. خداوند توبه‏ات را پذیرفت. بپا خیز و دیگر به سراغ آنچه انجام دادی، مرو».

ج. امیرالمؤمنین یکی از مداحان خود را به سبب ارتکاب گناهی، «حد» زد. طارق از اهل قبیله وی، به امیرالمؤمین (ع) اعتراض کرد و امام فرمود: آیا غیر از این است که او یکی از مسلمانان است و حرمتی از حرمت های الله را دریده است و ما «حد»ی را بر او جاری کردیم که کفاره و از بین برنده اثر آن گناه است؟: «هلْ هوَ إِلَّا رَجُلٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ انْتَهک حُرْمَهً مِنْ حُرَمِ اللَّه‏ فَأَقَمْنَا عَلَیه حَدّاً کانَ‏ کفَّارَتَه‏»[۴]. این امر باعث شد که نجاشی و طارق به سمت معاویه بروند و طارق اما در نزد معاویه سخنان بسیار سنگینی به معاویه زد! اینکه معاویه فکر نکند که آنها به سبب چیزی جز تلخی حق، از علی (ع) دور شده اند.

د. «اسود» بر امیرالمؤمنین وارد شد و به دزدی اقرار کرد و درخواست اجرای حد برای پاک شدن از اثر گناه کرد: «یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنِّی سَرَقْتُ فَطَهرْنِی»؛ در این جا بحث برگرداندن مال مسروقه، مسلم است، اما اسود برای پاک شدن، اصرار به اجرای حد کرد و با وجود طرح احتمالاتی از سوی امام علی (ع) برای ثابت نشدن مساله، اسود سه بار به دزدی با شرایطی که اسباب قطع انگشت می شود، اقرار کرد و درخواست اجرای حد برای «طاهر شدن» کرد: «فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ سَرَقْتُ مِنَ الْحِرْزِ فَطَهرْنِی». آنگاه امیرالمؤمنین دست او را قطع کرد. اسود انگشتان قطع شده را برداشت و در کوی و برزن بانگ برآورده بود و امیرالمؤمنین را به سبب این کار، ستایش می کرد. امام حسن و امام حسین علیهما الاسلام، با ماجرا روبرو شدند و امیرالمؤمنین گفتند که دست اسود را قطع کرده ای و او در ستایش تو غوغا به راه انداخته است. آنگاه او را خواست و گفت، دستت را بریده ام و تو مرا ستایس می کنی!: «قَطَعْتُ یمِینَک‏ وَ أَنْتَ تَمْدَحُنِی». در این هنگام اسود گفت: تو مرا پاکیزه کرده ای و اگر مرا پاره پاره کنی، مهر تو از دلم نمی رود: «فَقَالَ یا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ إِنَّک طَهرْتَنِی وَ إِنَّ حُبَّک قَدْ خَالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی وَ عَظْمِی فَلَوْ قَطَعْتَنِی إِرْباً إِرْباً لَمَا ذَهبَ حُبُّک مِنْ قَلْبِی»[۵].

ه. روایت شده است که واجب است حدود (مجازات مشخص اسلامی) را بر پا بداریم و واگذاشتن آن حرام است و اینکه اگر کسی  در دنیا حد بر او جاری شد، در آخرت عذاب نمی شود: «یجِبُ إِقَامَهُ الْحُدُودِ، وَ یحْرُمُ تَعْطِیلُها، وَ أَنَّ مَنْ أُقِیمَ‏ عَلَیه حَدٌّ فِی الدُّنْیا لَمْ یعَاقَبْ فِی الْآخِرَهِ»[۶].

و. هر کس مرتکب گناه (دارای حد شرعی) شود و حد آن بر او اجرا گردد، کفاره آن خواهد بود: «مَن أذنَبَ ذَنباً فَأُقیمَ عَلیه حَدُّ ذلک الذّنبِ فَهوَ کفَّارَتُه»[۷].

۴٫ تأکید امام صادق (ع) بر شلاق برای سر اصحابش: امام صادق (ع): براستی که دوست داشتم شلاق بر سر اصحابم فرود آید تا در دین دانا شوند. «لَوَدِدْتُ أَنَّ أَصْحَابِی ضُرِبَتْ رُؤُوسُهمْ بِالسِّیاطِ حَتّی‏ یتَفَقَّهوا»[۸].

ب. تأثیر شلاق، بر بهشت رفتن کسانی غیر از فرد خاطی[۹]

خداوند پس از تعیین حکم ۸۰ تازیانه برای مرد و زن زناکار [غیر محصن] می فرماید که مبادا دچار ترحم بشوید و حتما باید شلاق خوردن اینان را گروهی از مؤمنین مشاهده کنند. در این جا کاملاً اثر بازدارندگی مشاهده بر فردی که شلاق می خورد و نیز فردی که مشاهده می کند، مورد توجه است: «الزَّانِیهُ وَ الزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ واحِدٍ مِنْهما مِائَهَ جَلْدَهٍ وَ لا تَأْخُذْکمْ بِهما رَأْفَهٌ فِی دِینِ اللَّه إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّه وَ الْیوْمِ الْآخِرِ وَ لْیشْهدْ عَذابَهما طائِفَهٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ». در روایات بسیاری هم به اثر بازدارندگی این کار اشاره شده است.

ج. شلاق برای اقامه دین که آن هم در راستای بهشتی شدن مردم است

حداد بن یزید صائغ به امام صادق (ع) عرض می کند که مردم این حکم شما را نمی پذیرند و امام علیه السلام می فرماید: آن گاه که سرپرستی امور به دست ما برسد، و مردم به حکم خدا راضی نشوند، با شلاق بر آنان می زنیم و اگر درست نشدند، با شمشیر آنان را درست می کنیم: «إِذَا وُلِّینَا فَلَمْ یرْضَ النَّاسُ بِذَلِک ضَرَبْنَاهمْ بِالسَّوْطِ فَإِنْ لَمْ یسْتَقِیمُوا ضَرَبْنَاهمْ بِالسَّیفِ»[۱۰].  در این زمینه روایات زیادی داریم[۱۱].

د. تأثیر شلاق بر محیط زیست!

از آن جا که سخن یاد در اینکه با شلاق نمی توان مردم را به بهشت برد، در جمعی محیط زیستی بیان شده است؛ توجه به اثر شلاق بر محیط زیست هم بررسی می کنیم. وقتی در حدیث موثق، اثر اجرای یک «حد» الهی بر فرد گناهکار، مثلاً ۸۰ شلاق، برای محیط زیست، و مثلا بحران دریاچه ارومیه، یا هوای آلوده تهران، بیش از ۴۰ شبانه روز باران باریدن مفید است، یا باید در عصمت معصومین (ع) شک کرد یا در چارچوب های پوسیده فکری ماتریالیستی. در این زمینه روایات صحیح یا موثق بیان شده است:

آ. حدیث موثق از امام باقر (ع): «حَدٌّ یقَامُ فِی الْأَرْضِ أَزْکی فِیها مِنْ مَطَرِ أَرْبَعِینَ لَیلَهً وَ أَیامِها». شیخ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، اول، ۱۴۰۹ ق. ج‏۲۸، ص ۱۲٫ و نیز موثقه سکونی. همان.

ب. روایت دیگر از ابی ابراهیم (موسی بن جعفر) علیه السلام: «‏یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها؛ قَالَ لَیسَ یحْییها بِالْقَطْرِ وَ لَکنْ یبْعَثُ اللَّه رِجَالًا فَیحْیونَ الْعَدْلَ فَتُحْیا الْأَرْضُ لِإِحْیاءِ الْعَدْلِ وَ لَإِقَامَهُ الْحَدِّ فِیه‏ أَنْفَعُ فِی الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِینَ صَبَاحاً». همان.


[۱]. «أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَ أَدَبَ‏ هَذِهِ‏ الْأُمَّهِ بِالسَّوْطِ وَ السَّیْفِ لَیْسَ عِنْدَ إِمَامٍ فِیهِمَا هَوَادَهٌ» شرح الأخبار فی فضائل الأئمه الأطهار علیهم السلام، ج‏۱، ص ۳۷۳٫ و نیز مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوار، دار إحیاء التراث العربی، بیروت‏، ۱۴۰۳ ق‏. ج‏۳۲، ص ۱۶٫

[۲]. کلینی، کافی، تحقیق و نشر دارالحدیث، قم، اول، ‏۱۴۲۹ق.ج۱۴، ص ۲۵۸ و ۲۵۹٫ شیخ حر عاملى، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، قم، اول، ۱۴۰۹ ق. ج‏۲۸، ص ۱۴٫

[۳]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق و نشر دار الحدیث، ج‏۱۴، ص ۸۲٫ و نیز طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الأحکام، با تحقیق خرسان، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۴۰۷، ج‏۱۰، ص ۵۴ و نیز حر عالمی، محمد حسن، مؤسسه آل البیت علیهم السلام، قم، ۱۴۰۹، ج ۲۸، ص۱۶۱ و ۱۶۲: «… إِنِّی أَوْقَبْتُ عَلَى غُلَامٍ فَطَهِّرْنِی … فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی قَدْ أَتَیْتُ مِنَ الذَّنْبِ مَا قَدْ عَلِمْتَهُ وَ إِنِّی تَخَوَّفْتُ مِنْ ذَلِکَ فَأَتَیْتُ إِلَى وَصِیِّ رَسُولِکَ وَ ابْنِ عَمِّ نَبِیِّکَ- فَسَأَلْتُهُ أَنْ یُطَهِّرَنِی فَخَیَّرَنِی ثَلَاثَهَ أَصْنَافٍ مِنَ الْعَذَابِ اللَّهُمَّ فَإِنِّی اخْتَرْتُ أَشَدَّهُنَّ اللَّهُمَّ فَإِنِّی أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَ ذَلِکَ کَفَّارَهً لِذُنُوبِی وَ أَنْ لَا تُحْرِقَنِی بِنَارِکَ فِی آخِرَتِی …»

[۴]. الغارات، چاپ قدیم، ج‏۲، ص۳۶۹؛ و بحار الأنوار چاپ بیروت، ج‏۳۴، ص ۲۹۲٫

[۵]. قطب الدین راوندى، سعید بن هبه الله، الخرائج و الجرائح، قم، اول، ۱۴۰۹ ق. ج۲، ۵۶۱

[۶]. شیخ حر عاملی، محمد بن حسن‏، هدایه الأمه إلی أحکام الأئمه علیهم السلام‏،تحقیق و نشر آستانه الرضویه المقدسه، مجمع البحوث الإسلامیه، مشهد، ۱۴۱۴ ق‏.ج۸، ص ۴۴۷٫

[۷]. کنزالعمال ، ج ۵، ص ۳۰۷، ش ۱۲۹۶۴٫ میزان الحکمه، ج ۲، ص ۳۱۱ – ۳۱۲٫

[۸]. کافی، چاپ دار الحدیث، ج‏۱، ص ۷۵٫

[۹]. واضح است کسی که حد غیر شرعی مانند زندان در موردش اجرا شود، پاک شدن از گناه در حقش منتفی است.

[۱۰]. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، تحقیق و نشر دار الکتب الإسلامیه، تهران، چهارم، ۱۴۰۷ ق. ج‏۷، ص ۷۸٫

[۱۱]. «إِذَا وُلِّینَاهمْ ضَرَبْنَاهمْ بِالسَّوْطِ، فَإِنِ انْتَهوْا، وَ إِلَّا ضَرَبْنَاهمْ عَلَیه‏ بِالسَّیفِ». همان، ج‏۱۳، ص۵۲۱ و نیز ص۶۴۹٫ «یکره من أبی طاعته و یضربه بالسوط و السیف علی ذلک حتی یفی‏ء إلی أمر الله تعالی و الانقیاد له و یأمن بذلک ما یحذر من فتنته و فساده». مفید، محمد بن محمد، الجمل و النصره لسید العتره فی حرب البصره – ایران ؛ قم، چاپ: اول، ۱۴۱۳ق. ص ۱۱۴٫ «… إِنَّ النَّاسَ لَا یأْخُذُونَ بِهذَا فَقَالَ إِذَا وُلِّینَا ضَرَبْنَاهمْ بِالسَّوْطِ فَإِنِ انْتَهوْا وَ إِلَّا ضَرَبْنَاهمْ بِالسَّیفِ.» طوسی، محمد بن حسن، الإستبصار فیما اختلف من الأخبار، تحقیق خراسان، حسن الموسوی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، ۱۳۹۰ق. ج‏۴، ص ۱۵۲٫