رسم “شرح اسم”

مصطفی قاسمی پور

  • مصطفی قاسمی پور

کتاب را از نیمه آن شروع کردم به خواندن، دقیقا از صفحه ۳۴۰ تا آخر و بعد از صفحه اول تا حالا که تقریبا نزدیک ۳۴۰ شده. خودمم متعجب بودم که چرا مثل بچه آدم از اول کتاب نمیخونم و افتادم وسطش. خوب بالاخره هر چی بوده اون اوایلش مهم بوده زیر ساخت کتاب بوده تا رسیده به اینجا. شاید کد داشته و حالا این وسط کتاب افتادن فهم رو نافهم کنه!!. خلاصه ادامه دادم تا اینکه حالا تقریبا ۲۰۰صفحه اول رو هم تمام کردم چقدر خوشحال شدم که چه بهتر از وسط کتاب شروع کردم چون دائم واسم این سوال پیش میومد که این آدم چطور تو بچگی تربیت شده؟ کی مشوق سیاسیش بوده؟ چه جوری درس میخونده؟ چقدر بیخوابی داشته؟ یعنی این همه مصیبت رو با این حجم از زیرکی رد میکنه؟ و خیلی سوالاتی از این دست.

حالا که نیمه اول کتاب رو تقریبا خوندم به نوعی پاسخ نیمه دوم را گرفته ام. مادرش عمامه ای به دور سرش میپیچید و با عبایی در همان خردسالی راهی کوچه اش میکرد پدرش فلان و فلان کتاب را یادش میداد مادرش او را می نشاند کنار خودش و اعمال ام داود تو حیاط منزل بجا میآوردند پدرش او را با خود زیارت میبرد و در اوان کودکیش زیارت جامعه کبیره را حفظ کرد مادرش او را مرد تربیت کرد پدرش فقه و چه و چه را به آموزش داد و دهها تمثیل این دست.

سوال مشخصم در نیمه دوم کتاب یک چیز بود: این مرد با این عظمتش چطور تربیت یافته. و جواب از لابلای صدها سطر نیمه اول کتاب یک چیز بود: زیر دستان پدر و مادری که تربیت فرزند بلد بودند.

سخن از کتاب “شرح اسم” است. مدتها بود میخواستم آنرا بخوانم تا بالاخره توفیقی دست داد. شرحی مختصر از ۴۰سال ابتدایی زندگی رهبری. کتابی که در آن با سبک زندگی صحیح فرزند پروری آشنا شدم با مدل درست همسرداری، با عظمت کار تشکیلاتی و هزار لایه تودرتوی آن. با فاستقم کما امرت روبرو و با بیخوابی بوضوح مراوده کردم در این کتاب.

گاه چشمم اشک در آن حلقه زد:… سید علی بعد از سالها امام خمینی را دید…

گاه بغض کردم:…. مامور ساواک سیلی محکمی به گوشش زد و ۷نفری او را دوره کردند و تا حد کشت زدند

گاه افسوس خوردم:.. منتظری در طبس تبعید بود و سیدعلی برای دیدنش راهی آنجا شد

گاه خندیدم:…. طلبه جوان سیدعلی هیچ پولی نداشت و لذا از ترس اینکه صبح به غسل واجب نیاز یابد  با کلی ترس خوابید

گاه از خودم شرمنده شدم: … خادم حوزه میگوید هیچ گاه ندیدم در شب حجره سیدعلی تاریک باشد و او تاصبح درس میخواند و حجره اش روشن

گاه تعجب میکنی:… سید علی خانم خودش را بجای خواهر هاشمی جا میزند و به دیدن شیخ اکبر در زندان میرود

گاه احساس غرور میکنی:… بارها و بارها ساواک از دست او به تنگ میآید و صریحا میگوید تبعید زندان تهدید و تحدید او فایده ندارد… تو مثل ماهی لیزی هستی که از دست هر بازپرس و شکنجه گری در میروی

گاه به فکر فرو میروی:… در ۱۳ سالگی خودش صاحب تدریس و منبر شد و پدرش برخی شاگردانش را به پسربچه اش سید علی ارجاع میداد

گاه حسرت میخوری:… پول عینک را یکسال طول کشید تا جمع کند خرید ولی چشمش یک شماره ضعیف تر شده بود…

گاه احسنت میگویی:… سید علی از شدت فقر به غایت گرسنه بود نان سنگکی دید لقمه ای را بدهان گذاشت از ترس حق الناسی به بیرون تف کرد چشمانش از گشنگی سیاهی میرفت

گاه الگو میگیری: کار سنگین تشکیلاتی را با مطهری و بهشتی آغاز میکند…

گاه از خود گذشتگی میبینی:… جانم در خطر بود ولی چاره ای نبود شب ۲۱بهمن داشتند انقلاب را به بیراهه میبردند منافقان بنام حقوق کارگر… مشت محکمی به شکمم خورد

صحبت از سیدعلی خامنه ایست و کتابی که زیبا ذره ای از دریای پنهان زندگیش را ترسیم میکند. از مادری صبور تا همسرش که فداکارانه سالهای سال رنج فقر و دربه دری شوهر را بجان میخرد. از سید علی مبصر کلاس تا کودک کتک خور و کتک زن مشهد تا کلافه کننده کل دستگاه ساواک تا تشکیلات گسترده ای که سازمان میدهد تا نحوه مثال زدنی تربیتش تا ….

از تبعید که برگشت ماهها دوری از خانواده را تجربه کرده بود. فعالیتش رادوباره در مشهد آغاز کرد. در ۵۵روز فقط یکبار به دیدار خانوده رفت شرایط ایجاب میکرد هیچ شبی را بدلایل امنیتی یکجا نخوابید…

و زیباترین جای کتاب: انقلاب که اوج گرفت هرچه اصرار کردند در مشهد ماند گفتند امام دستور داده سیدعلی بیاید تهران. قرار شد بدستور امام چند روزی بیاید تهران و سریع برگردد مشهد. حالا دهها سال بعد آن دستور امام میگذرد و سیدعلی هنوز تهران است تا…