فهمیدیم “الان انکسر ظهری” یعنی چه!

احمد کریمی/ وبلاگ حکمت ما

خبرت را صبح جمعه به ما دادند!

گفتند: “رفته سردار نفس تازه کند برگردد”. ناگهان توی وجودمان چیزی آتش گرفت و شعله کشید. خیال کردیم می‌شود دندان روی هم سائید، لب ها را فشرد و زبان را طاق دهان چفت کرد که حرارت و گدازه‌هایش بیرون نریزد. شدیم مثل علی وقتی نیمه شب میخواست با سکوت، عزیزش را تشییع کند… شدیم مثل زینب که باید ارزش مردی مثل حسین را با آرامشش حفظ کند و اهل بیتش را از پراکندگی و هراسانی نجات دهد… شدیم مثل رزمنده‌ای که روی مین منور افتاد تا معبر لو نرود…؛ سوختیم؛ چه جور هم سوختیم… آتش درونمان را که خواستیم با لب و دندان و زبان چفت شده در هم خفه کنیم، سیل آب شد و از حدقه‌ی چشممان بیرون پاشید… این بار مصداقِ “در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد” را هم در نماز سید علی دیدیم؛ لمس کردیم و فهمیدیم که “الان انکسر ظهری” یعنی چه! چشم یک ملت، یک سال است از دوری‌ت خیس است و چه بگویم!؟
چشم شیر را که کور کردیم، دانستیم هیچ انتقامی نمی‌تواند جواب خون به ناحق ریخته‌ات باشد؛ که ارزش کفش تو از همه‌ی هیکل بزرگان آنها و تاج و تخت و کاخشان بیشتر است؛ مثل پاره‌کفش علی، که ارزشش بسیار بیشتر از حکومت و فرمانروایی بود…

حاجی…
در تدارک بخشی از سپاه مولایمان که هستی، جایی آن گوشه‌ها برای بدبخت‌بیچاره‌هایی چون ما خالی بگذار؛ که ما از گوشت و خون همیم…