۲۰ هزار تومان؛ ارباب خودش حساب کرد !

جواد اسلامی حسن آبادی

هیأت زینبیه حسن آباد چند پرچم بلند یک پایه دارد با رنگ های مشکی و سبز و سرخ که روی آنها نوشته اند یا حسین(ع) و یا زینب(س) و یا ابالفضل(ع). آنها را فقط شب هایی که هیأت داخل حسن آباد به مسجد و خانه ها می رود چند نفر از نوجوانان، پیشاپیش پرچم اصلی هیأت می چرخانند، چند پرچم کوچک هم دارد که بچه ها بر می دارند و اطراف آنها تکان می دهند.
حمیدرضا(پسرم) هر شب قبل از به راه افتادن هیأت می نشیند جلوی زینبیه تا مصطفی اکبر، پرچم ها را از داخل زینبیه بیاورد و او بدود و زودتر از بچه های دیگر یکی را بردارد، نوشته اش را نمی تواند بخواند فقط دنبال پرچم سرخ است.
شب ششم محرم است. دیشب پرچم به حمیدرضا نرسیده است. می خواهد و اصرار می کند پرچم برایش بخرم، برای خودش، تا هر شب پرچم داشته باشد. می گویم خودت که پول داری، برو بخر!. مدتی است هرچه می خواهد را با پول خودش می خرد البته بیشترش را من می دهم.
یک قلّک دارد که پول هایش را در آن جمع می کند و برای پولش کلّی برنامه دارد، می خواهد یک دستگاه بخرد که همه چیز را بتواند با آن درست کند، و یک خانه ی بزرگ نزدیک خانه ی مادربزرگ که یک اصطبل هم داشته باشد با به قول خودش صد تا اسب و شتر برای کاروان محرم و تعزیه، و … .
باقی مانده ی پول های قلّکش را که از سفر مشهد، زیاد آورده، لوله می کند داخل مشتش و می رویم فروشگاه علقمه در خیابان فیروز آباد که پر است از لباس و پرده و پارچه و آویز و دیگر لوازم هیأت و تعزیه.
خودم چند وسیله می خرم و پولش را حساب می کنم و یک پرچم سرخ “یا حسین(ع)” با چوب و میله اش را می گویم که حمیدرضا با پول خودش حساب کند، همه ی پول هایش پانزده هزار تومان است و پنج هزار هم از من قرض می گیرد و پول پرچم را می دهد، بیست هزار تومان.
امشب هیأت زینبیه، فاطمیه ی محله ی خانقاه دعوت است.
حمیدرضا هم پرچمش را که آورده و سر شانه گذاشته می برد و ایستد جلوی پرچم هیأت زینبیه، اینجا فقط پرچم اصلی هیأت را آورده اند و حمیدرضا که پرچم سرخی که خودش خریده را آورده است.
نوحه خوان شروع می کند با آن سبک و آهنگ دلنشین که :
” از نور شبهای محرم، راه ما روشنه‌؛
معنای عاقبت به خیری، با حسین(ع) بودنه؛
آبرومندیم، تا که گدای زینبیم(س)؛
سینه زن های، حسین(ع) شه تشنه لبیم؛
تا روز محشر از غم او جان به لبیم؛
جانم حسین(ع)؛
جانم حسین(ع) …”
عزاداری هیأت که تمام می شود و از فاطمیه بیرون می آییم و داریم جلوی چای خانه ی فاطمیه چای نذری می خوریم که حمیدرضا یک پاکت سفید تا شده را از جیبش بیرون می آورد و بلند می کند سمت من.
از آن هایی که بعضی جاها که هیأت های عزاداری را دعوت می کنند پاکت هایی را می گذارند داخل سینی با یک روکش سبز و یک نفر در میانه های عزاداری هیأت میهمان، با وقار می آید و با احترام و ملایمت یک پاکت را می گذارد در جیب نوحه خوان و شاید هم در جیب پرچم دارها، یکی از پاکت ها را هم امشب مرد سینی دار باحال، گذاشته است داخل جیب پرچمدار پرچم سرخ کوچک، حمیدرضا…

آنرا باز می کنم. دو اسکناس ده هزار تومانی داخلش است: بیست هزار تومان!
گویا که ارباب، مزد کودکان را خیلی نقدتر و بسیار زودتر از دیگران می‌دهد…

 

شب ششم محرم ۱۳۹۸