شعر اشک باد/ برای مرگ کودک افغانستانی اهل میبد

شعر زیبای جواد اسلامی حسن آبادی برای مرگ “یاسر اسحاق زهی” کودک افغانستانی کشته شده در حمله سگ های ولگرد

اشک باد

باز هم باد سرد پاییزی
در هیاهوی شاخه ها پیچید
برگ ها را یکی یکی می کند
تن لخت درخت می لرزید

در گریبان چاک چاک درخت
باد با ناله ی فراوان گفت
درد جانکاه بینوایان را
تا کجا می توان به سینه نهفت؟!

کودکی بینوا و تنها را
سگ ،دریده است در کناره ی شهر
پدر و مادری گرفته عزا
رنگ ماتم گرفته جامه ی دهر

از درخت آه ،ناگهان برخاست
گفت محزون و بی صدا: ای داد!
بهر چه شکوفه باید زد
به چه امید میوه باید داد

ابر با منتهای حسرت گفت:
پس چه شد غیرت مسلمانی؟!
حیف از ابر های باران بار !
حیف از روز های بارانی !