با پیشنهاد حاج شیخ عبدالکریم، طبیب شدم

گفتگو با دکتر علی آیت‌اللهی مهرجردی

  • وقتی واژه “طبیب” را ذکر می‌کنیم، احتمالا بسیاری از میبدی‌های سالخورده یا میان‌سال، اولین تصویری که در ذهنشان مجسم می‌شود، چهره «دکتر علی آیت اللهی مهرجردی» است. او در سالیانی دور که قصبات میبد، خالی از هر پزشک و طبیبی بود به یاری همشهریانش شتافت و با طبابت علمی و موثرش و نیز اخلاق نوع‌دوست و مردم دارانه‌اش خاطرات بسیار فراوان و شیرینی را در اذهان بر جای گذاشت. حالا سالیان درازی از عمر پربرکت این پزشک متدین و مردمی گذشته و کهولت سن دیگر به او اجازه نمی‌دهد تا به عشق اصلی خود –یعنی علاج درد بیماران- بپردازد. در یکی از روزهای تابستان سال ۱۳۹۱ و برای تکمیل پروژه تاریخ شفاهی میبد (در حوزه بهداشت و درمان قدیم) خدمت این چهره خدوم و پرآوازه رسیدیم و با یاری خدای متعال موفق شدیم تا گفتگویی یکساعته با ایشان داشته باشیم. البته ایشان به خاطر کبر سن، بسیاری از خاطرات را به یاد نمی‌آوردند اما علیرغم این، اطلاعات ذی‌قیمتی را در اختیار ما قرار دادند. البته ان‌شاءالله با همکاری آقازاده‌ها و نزدیکان ایشان بتوانیم جلسات گفتگوی بیشتری با ایشان داشته باشیم تا از تجربیات دکتر آیت‌اللهی به نحو احسن استفاده شود. گفتگوی گروه تاریخ شفاهی میبد با دکتر علی آیت‌اللهی پیش روی شماست.

  • مصاحبه کنندگان: احمد صمدی، بهنام دهقانی و سید مصطفی میرمحمدی

dr_altolahi-big

*  آقای دکتر! لطفا ضمن معرفی خودتان، بفرمایید که آیا در دوران کودکی شما در میبد دکتری بود یا نه؟

دکتر آیت اللهی:  در زمینه بهداشت و طبابت در میبد قدیم تا جایی که بنده مطلع هستم طبیبی نبود ولی در سال ۱۳۲۵  دکتری با نام دکتر سینا  با مدرک دیپلم قدیم در میبد پزشکی می کرد. حتی در آن زمان هم هنوز در میبد داروخانه ای وجود نداشت و دکتر های میبد مجبور بودند که داروهای مورد نیاز بیمارانشان را با خود از شهرهای دیگر، مثل شهر یزد به میبد بیاورند. همین دکتر سینا هم به دلیل سختی کار در میبد و نبودن امکانات کافی در شهر، پس از مدتی به شهر یزد رفت و باز هم میبد بدون طبیب ماند. بنده در سال ۱۳۱۶ گواهی کلاس ششم را گرفتم و در حدود سال ۱۳۲۴ سیکل نیز گرفتم و برای ادامه تحصیل به تهران مراجعت کردم. در تهران هم معلم بودم و در کلاس ششم تدریس می کردم و هم به تحصیلات خودم ادامه دادم تا توانستم متوسطه را تمام کنم. برای ادامه تحصیل در دانشگاه تهران ثبت نام کردم ولی به دلیل اعتراضات و اعتصابات دانشجویان در سال۱۳۲۹ و تعطیلی دانشگاه، نتوانستم که در دانشگاه تهران ادامه تحصیل بدهم. متوجه شدم که در دانشگاه پزشکی اصفهان نیز دانشجو می پذیرند. بنده نیز در آزمون ورودی آن دانشگاه شرکت کرده و جزء سه نفر اول آزمون دانشگاه شدم و به مدت ۶ سال در دانشگاه پزشکی اصفهان به تحصیل علم پرداختم که از سال ۱۳۲۹ شروع و تا سال ۱۳۳۵ ادامه یافت و بنده هم اولین فردی بودم که در دانشگاه اصفهان مدرک پزشکی گرفتم و از این دانشگاه فارغ التحصیل شدم. پس از فارغ التحصیلی به وزارت بهداری وقت مراجعه کردم و آنها بنده را برای طبابت به بوشهر اعزام کردند. به خاطر اینکه آب و هوای بوشهر مناسب نبود بنده به وزارت بهداری مراجعه کرده و به خاطر آب و هوای نامناسب بوشهر از آنها درخواست انتقال کردم. سپس بنده را به عنوان پزشک مقیم بیمارستان به یزد فرستادند و حدود سه سالی هم در بیمارستان پهلوی یزد به صورت شبانه روزی خدمت کردم. بعد از این سه سال هم بدون اینکه به بنده اطلاع بدهند و با بنده هماهنگی کنند؛ بنده را به اردکان اعزام کردند و در همان سال اول به عنوان پزشک در بیمارستان مشغول به خدمت شدم. که در همان موقع جناب آقای ضیائی مشغول ساخت بیمارستان برای اردکان بود و بنده هم پس از اتمام بیمارستان در همانجا مشغول به خدمت شدم. پس از مدتی خدمت کردن در آنجا به علت پیش آمدی که اتفاق افتاد و فرزند یکی از اعیان شهر مرتکب عملی شد که برای من قابل تحمل نبود و دیگر صلاح ندیدم که در اردکان بمانم برای همین هم به وزارت بهداری نامه ای نوشتم تا بنده را به میبد منتقل کنند. در آن زمان رئیس اداره بهداری یزد آقای دکتر رضوی بودند. ایشان به بنده گفتند که نامه درخواست شما را به وزارت نمی فرستم و اگر می خواهید خودتان برای وزارت ارسال کنید. بنده هم برای وزارت ارسال کردم و با وجود اصرار فراوان آقای ضیائی، سر انجام به میبد آمدم. زمانی که بنده به میبد آمدم، شهر میبد از لحاظ امکانات پزشکی و طبابت خیلی ضعیف بود، قبل از بنده هم در میبد آقای دکتر کلانتر تفتی بودند که وقتی که بنده به میبد آمدم ایشان به جای من به اردکان رفتند که ایشان در ماه کمتر از ۳۰ نفر در ماه را ویزیت می کردند ولی زمانی که بنده به میبد آمدم حدودا در ماه نزدیک به ۱۰۰۰ نفر را ویزیت می کردم. هنگامی که دانشگاه پزشکی یزد افتتاح شد بنده در حدود شش ماهی به عنوان پزشک کارشناس و کمک زئیس آن دانشگاه در هفته دو یا سه روزی را به یزد هم می رفتم و بقیه روزها را در میبد کار می کردم.

* در مورد دوران کودکی خود در میبد بفرمایید و اینکه در آن زمان وضعیت زندگی مردم چگونه بوده است؟ مخصوصا وضعیت طبابت مردم و اینکه آیا در آن زمان طبیب و یا پزشکی در میبد بود یا نه؟

دکتر آیت اللهی:  در قدیم خوراک اکثر مردم نان و آبگوشت بود و مثل الان از برنج خبری نبود. از نظر میوه و سبزیجات هم منحصر بود به همین میوه هایی که خود مردم در باغات کشت می کردند و زندگی مردم هم در تنگنا می گذشت. تعداد کمی از مردم دارای زندگی خوب و مناسب بودند به طوری که حداکثر در هر محله حدود ۵ یا ۶ نفر زندگی مناسبی داشتند.

* درمانگاه آیت اللهی که در میبد است، خودتان احداث کردید و یا قبل از شما هم در میبد بوده است؟

دکتر آیت اللهی:  درمانگاهی در میبد وجود نداشت. یک ساختمان افتاده ای بود که بنده به کمک اداره بهداری میبد آن را به درمانگاه مبدل ساختیم و بعدها به درمانگاه آیت اللهی معروف شد و این هم اولین درمانگاه میبد بود.

*  اولین داروخانه در میبد چه زمانی و توسط چه کسی تأسیس شد؟

دکتر آیت اللهی:  اولین داروخانه میبد نزدیک سال ۱۳۵۰ تأسیس شد. فردی به نام دکتر سعیدا در اردکان در همان سالها داروخانه ای را تأسیس کرد.

* گویا شما تحصیلات حوزوی هم داشته اید؛ درست است؟

دکتر آیت اللهی:  بله—در سال ۱۳۱۴ در قم بنده درس مطوّل می خواندم و بعد هم به سفارش حاج شیخ عبدالکریم حائری به یزد آمدم و حدود ۹ ماه ادامه تحصیلات حوزوی دادم. در آن زمان ریاست حوزه‌ی یزد بر عهده حاج سید علی مدرسی بود. ولی تحصیلات من زیرنظر آیت الله کازرونی ادامه یافت.

*  حاج شیخ عبد الکریم شما را کاملا می شناخت؟

دکتر آیت اللهی:  بله ـ بنده چند ماهی را در مدرسه فیضیه قم زیر نظر ایشان تحصیل می کردم

*  از حاج شیخ عبد الکریم حائری خاطراتی دارید که برای ما بازگو کنید؟

دکتر آیت اللهی:  یکی از خاطراتی که بنده با ایشان داشتم این است که ایشان با شرکت طلبه ها در جشن های اعیاد شعبانیه مخالف بودند و حتی چند بازرس را گماشته بودند که مراقب باشند تا طلبه ها در این جشن ها شرکت نکنند و اگر هم طلبه ای شرکت می کردند، آن طلبه از فیضیه اخراج می شد چون حاج شیخ عبدالکریم معتقد بودند که طلبه باید درس بخواند.

زمانی که بنده در فیضیه مشغول تحصیل بودم محل سکونتم خانه حاج شیخ عبد الکریم بود، حتی یک مرتبه که نرفته بودم به خانه ایشان، وی چند نفری را فرستادند به دنبال من و دوباره من را به خانه خودشان برگرداندند.

مرحوم حاج شیخ عبد الکریم حائری دارای زندگی بسیار ساده ای بودند به طوری که هم خود و خانواده شان قوت غالبشان نان و آبگوشت بود. همچنین از اطرافیان شنیده بودم که زمانی که رضا شاه کشف حجاب را راه انداخته بود ایشان صریحا به خود رضا شاه اعتراض کرده بود حتی رضا شاه به خانه حاج شیخ عبد الکریم هم رفته بودند ولی حاج شیخ عبد الکریم به صراحت به رضا شاه گفته بودند که شما از مملکت و مملکت داری خبر نداری و رضا شاه هم بدون اینکه چیزی بگوید خانه ایشان را ترک کرده بود. حتی هنگامی که رضا شاه به تهران رسیده بود به طبیب شخصی خودش دستور داده بود تا به قم برود و از حاج شیخ عبد الکریم دلجویی نماید.

*  از فرزندان ایشان مطلبی را به خاطر دارید؟

دکتر آیت اللهی:  روزی من در منزی حاج آقا مهدی حائری بودم و برادرشان حاج آقا مرتضی حائری هم حضور داشتند. سپس حاج آقا مهدی به برادرش اعتراض می کرد که چرا شما رساله نمی نویسید و حتی عصبانی هم شده بود و این را به حاج آقا مرتضی می گفتند که شاگردان شما از جمله آیت الله منتظری و … فتوا می دهند اما شما هنوز رساله هم ندارید. اما حاج شیخ مرتضی در جواب برادرشان می گفتند که آقای منتظری معلوماتی ندارد و صلاحیت مرجعیت ندارد.

*  چندسالتان بود که حاج شیخ عبد الکریم حائری فوت کردند؟

دکتر آیت اللهی:  حدود ۱۵ سالم بود که ایشان فوت کردند.

*  حاج آقا مرتضی حائری به میبد هم تشریف آورده بودند؟

دکتر آیت اللهی:  خیرـ برادرشان حاج آقا مهدی قبل از انقلاب آمده بودند اما ایشان به اینجا نیامدند.

*  از حاج  آقا شیخ محمد ابراهیم اعرافی، آیت الله سید روح الله خاتمی و شهید صدوقی خاطراتی دارید؟

دکتر آیت اللهی:  ایشان زمانی که بنده در قم تحصیل می کردم، در قم بودند. در میبد هم بنده طبیب مخصوص وی و پدر بزرگوارشان(حاج ملا عباس) بودم. و بنده در هفته سه روز را در شهیدیه طبابت می کردم در همین روز ها به ایشان هم سری میزدم و احوالاتشان را جویا می شدم.

زمانی که بنده در مهرجرد سکونت داشتم آقای سید روح الله خاتمی به همراه آقای فکور به منزل بنده آمده و سه روزی را مهمان من بودند و بنده هم نسبت به آقای خاتمی ارادت خاصی داشتم و همچنین طبیب خاص ایشان هم بودم.

زمانی که در یزد مشغول به تحصیلات حوزوی بودم در محضر مر حوم صدوقی کتاب معالم را می خواندم که کتابی در اصول می باشد. و بعدها هم کم و بیش به ایشان سر می زدم.

*  اساتید شما در قم چه کسانی بودند؟ چه شد شما پزشک شدید؟

دکتر آیت اللهی:  اساتید بنده تا جایی که بنده در خاطر دارم؛ اول از همه خود حاج شیخ عبدالکریم حائری میبدی رئیس حوزه قم و در سالهای اول آقای اردکانی پسر فرساد و … زمانی که بنده برای تحصیل به قم رفتنم حاج شیخ[عبدالکریم حائری] به ما گفتند که امروزه درس آخوندی خواندن نان و آبی ندارند و بهتر است که شما به تحصیل طبابت مشغول شوید. که در آن زمان بنده از حرفشان اطاعت نکردم ولی بعدها طبق فرمایش ایشان به طبابت مشول شدم.

روزی خدمت آیت الله خمینی(ره) و حاج آقا مرتضی حائری بودم و از حاج آقا مرتضی  پرسیدم که الان که بنده در زمینه پزشکی فارغ التحصیل شده ام چه کنم و آیا اجازه طبابت به بنده می دهید؟ آیت الله خمینی(ره) به بنده گفتند که من به شما اجازه طبابت نمی‌دهم ولی حاج آقا مرتضی بلافاصله گفتند که من به ایشان اجازه می‌دهم و بعد هم به بنده فرمودند که سعی کن در جایی که بیماری‌ای را میشناسی و می فهمی برایش دارو تجویز کنی و  اگر روزی بیماری‌ای را نشناختی به صراحت بگو که نمی دانم. بنده هم تمام سعیم بر این بود که این گفته را همیشه عمل کنم. ضمنا من از آیت الله بروجردی و همچنین سایر علما آن زمان اجازه طبابت گرفتم.

*  وضعیت بیماری ها در میبد به چه نحوی بوده و آیا بیشتر بیماری ها در میبد درمان می‌شد یا نه؟

دکتر آیت اللهی:  در میبد انواع و اقسام بیماری ها بود و حتی حدودا دو دفعه هم وبا به میبد آمد که بنده به مرکز یزد تلفن کردم و از آنها درخواست کردم که در راه طبس کشیکی بگذارند و مانع از آمدن مردم به میبد شوند که در آن زمان مسئول بهداری یزد که آقای دکتر رضوی بودند به بنده گفتند که این کار در توانشان نیست و نمی توانند کاری بکنند. با آمدن وبا به میبد چند نفر از پزشکان در میبد را مأمور به ساخت درمانگاهی در بفروئیه کردند و بنده و دکتر آریان و … مرتب به آنجا سرکشی می کردیم و به حال مریضان رسیدگی میکردیم.

*  پس از انقلاب هم طبابت را ادامه دادید؟

دکتر آیت اللهی: بله ـ پس از انقلاب بنده تا ۲ مهر ۶۵  به عنوان طبیب در یزد کار می کردم و پس از آن هم به عنوان پزشک آزاد طبابت می کردم و در برهه ای هم از طرف بهداری یزد به صورت روز مزدی هم کارهای بیمارستانی را انجام می دادم.

*  آیا در زمینه پزشکی تدریس هم داشته اید؟

دکتر آیت اللهی:  خیر ـ اما زمانی به عنوان پزشک در پزشکی قانونی هم کار کرده ام.

*  مردم قدیم یکی از رسوماتی که داشتند این بود که به نزد برخی از افراد می رفتند و برای خود داروهای گیاهی و غیر گیاهی برای خود تجویز می کردند، آیا این مدل طبابت درست بود؟

دکتر آیت اللهی:  خیر ـ این مدل اصلا مورد تأیید بنده نیست. حتی یک دفعه هم بنده با یکی از دوستان در نزد آقای اعرافی بودیم که آقای اعرافی در مورد طبابت سابق از بنده پرسیدند و بنده هم به ایشان پاسخ دادم که این مدل طبایت ارزشی ندارد و در تکمیل صحبتم هم گفتم که علم پزشکی روز در پی این است که علت بیماری ها را کشف نموده و رفع علت کند و خروارها داروهای گیاهی هم در این راه ارزشی ندارد و این هم نظر شخص بنده نیست بلکه نظر بزرگترین اطبا است که در کتب خود گفته اند.

* شما در ساعات مشخصی طبابت می کردید یا هر وقت و هرکسی که میخواست می توانست به شما دسترسی داشته باشد؟

دکتر آیت اللهی:  سالهای اول، در بیمارستان پهلوی یزد از ساعت ۲ بعد از ظهر تا ساعت ۸ صبح فردای آن روز بنده در بیمارستان مشغول بودم.  بسیار پیش می آمد که نیمه شب به درب منزلمان می آمدند و من هم با کمال  میل می رفتم و به کسی هم نمی گفتم که چه قدر پول ویزیت بدهد و هرکس هم هرچه در توانش بود می داد و بنده هم از مردم توقعی نداشتم.

 *  موردی بود که کسی پول نداشته باشد و پولی ندهد؟

دکتر آیت اللهی:  بله ـ زیاد پیش آمد و حتی یک بار هم فردی را که عقرب گزیدگی داشت درمان کردم و بعد از درمانش به پول آن روز مبلغ ۵ ریال به بنده داد و من هم اصلا نگفتم که این کم است یا زیاد.

*  مردم برای هر دردی به شما مراجعه می کردند؟ حتی برای مریضی که زایمان هم داشت به پیش شما می آمدند؟

دکتر آیت اللهی:  در آن زمان در میبد که متخصص زنان نبود و بنده هم رشته تخصصی هم که در پزشکی خوانده بودم زنان و زایمان نبود. اما در زمانی که در اینجا خدمت می کردم حدود ۹۲ مورد زایمان را انجام دادم.

*  مواردی بود که در حین زایمان مادر و یا بچه بمیرد؟

دکتر آیت اللهی:  تا آنجایی که بنده به خاطر دارم، حد اقل کسی به دست من فوت نکرد و حتی چند تن از کسانی که در یزد خودشان متخصص جراحی هستند هم بنده مامای آنها بوده ام.

*  چند تا از خاطراتتان از دوران طبابت در میبد را برای ما بیان نمایید؟

دکتر آیت اللهی:  یکی از بیمارانی که به بنده مراجعه کرد، در آب افتاده بود و در حال مرگ بود. وقتی او را به درمانگاه آوردند بنده با اطلاعاتی که داشتم بلافاصله او را نجات دادم و الحمدلله به خیر گذشت. الان همین فرد طبیب خوبی شده است.

* بیمارانی که به شما و یا اطبا دیگر مراجعه می کردند، چگونه داروهای مورد نیاز خود را تأمین می کردند؟

دکتر آیت اللهی:  خود بنده و یا دکتر های دیگر داروهایی که بیشتر نیاز میشد را از مرکز تهیه می کردند و به درمانگاه می آوردند.

* شنیده ایم در اردکان که خدمت می کرده اید مدتی شهردار این شهر هم بوده اید؟

دکتر آیت اللهی:  وقتی بنده در اردکان بودم، دکتر حکیمی را به زور به سمت شهرداری اردکان منصوب کردند و ایشان هم پس از چند ماهی که شهردار بود ناراحت به پیش من آمد و به بنده گفت که: خواهش می کنم به جای بنده شهردار شو  و من هم به او گفتم که من نمی توانم این پست را قبول کنم و آقای پارسا به ما گفت که آقای دکتر حکیمی چه کسی را معرفی کرده است؟ من هم گفتم که نمی دانم. ولی آقای دکتر حکیمی به ایشان گفته بودند که هرکس فردا آمد و در کنار من نشست او مورد تأیید من است برای شهرداری. بنده هم فردا رفتم به پیش دکتر حکیمی. آقای پارسا وقتی بنده را دیدند گفتند که چرا دیروز به بنده این مطلب را نگفته بودید؟ من هم به او گفتم که لازم ندیدم که بگویم و این شد که بنده به سمت شهرداری اردکان منصوب شدم. و مکان شهرداری هم در همان مکان بخشداری بود.