من، پدربزرگ، گربه و وزیر بهداشت !!!

نام محفوظ…

کنار پدر بزرگ نشسته بودم که، درد دلش را چنین شروع کرد: پسرم ده روزی هست که گربه ای قاتل به جان جوجه هایمان افتاده و نه پیشده ای حالیش می شود ‌ و نه پرتاب سنگ چوبی ،امروز تصمیم گرفتم که با تفنگ بزنمش، اگر چشمت به گربه ای داخل حیاط افتاد حتما بهم بگو.

هنوز صحبتش تمام نشده بود که بلند شد و تفنگ رو برداشت و به طرف باغ منزل دوید، من هم با ایشان آمدم طرف باغ که دیدم، گربه را نشانه گرفته و بلافاصله شلیک کرد، اما گربه بعد از شلیک پرید بالای کنده ی درختی و از روی کنده پرید بالای دیوار و از دیوار پرید بالای درختی و از درخت پرید، بالای پشت بام و رفت و رفت تا از نگاهم دور شد.

پدر بزرگم رو به طرف من کرد و گفت؛ سرش را با گلوله زدم!؟!!!

مانده بودم که به آنچه به چشم دیدم اعتماد کنم یا آنچه پدربزرگم می گوید؟!

گفتم پدر بزرگ گربه را به این شکل دیدم که در حال رفتن بود ، با حرف شما جور در نمی آید!؟

به من نگاهی غضب آلود و با نمک انداخت و گفت؛ تو بچه فسقل ،درست می گویی یا منی که عمری شکار کرده ام!!

دیدم بدجوری شاکی شده، گفتم؛ حرف شما که متین، قطعا سرش را با گلوله زده اید، حرف شما رو رد نمی کنم و اساعه ادب نمی کنم، من هم گربه ای را دیدم که سرش را گلوله دریده بود، اما دست و پایش او را می‌برد بالای درخت ‌و پشت بام کنده و ….. در واقع سرش متلاشی شده بود، اما چهار دست و پایش با قدرت به مسیر ادامه می دادند….

خلاصه حسابی خندید و گفت ؛ شاید هم نخورده باشد.

حالا حکایت تاکید وزیر محترم بهداشت ما بر موفقیت طرح تحول سلامتش، بسیار به حکایت ما نزدیک است، بیمه ها ورشکسته ، بدهی های چند ده هزار میلیاردی، اعتبار دفترچه های بیمه ی همگانی محدود شده، پزشکان ‌و پرستاران و پیراپزشکان در اعتراض و تحصن و اعتصاب…. اما وزیر می گوید طرحش موفق بوده است….و این طرح با قدرت به راهش ادامه می دهد!؟!