اقدام خرافی و خطرناک یکی از مسئولان ارشد دولتی میبد +عکس

این اقدام ناشیانه فرد مزبور در حالی است که امام خامنه ای و بیشتر مراجع تقلید معتقدند این گونه رفتارها در زمان حاضر سوژه و بهانه به دست دشمن می دهد و یا موجب اختلاف و تفرقه بین مسلمین می شود و شرعاً حرام اکید است.

یکی از مسئولین ارشد دولتی شهرستان در جلسه ای که در اداره متبوع وی برگزار شده، رسما مناسبت جعلی و خرافی “عید الزهراء” را به حضار تبریک گفته و این اقدام کاملا غلط و ضدامنیتی وی در یکی از رسانه های مجازی شهرستان نیز انعکاس یافته است.

به گزارش خبرنگار “میبدما”، این اقدام خطرناک و ناشیانه فرد مزبور در حالی است که امام خامنه ای و بیشتر مراجع تقلید معتقدند این گونه رفتارها در زمان حاضر سوژه و بهانه به دست دشمن می دهد و یا موجب اختلاف و تفرقه بین مسلمین می شود و شرعاً حرام اکید است.

HF

 بخشی از تصویر این خبر

با نگاهی به منابع اصیل تاریخی شیعه و سنی نیز در می یابیم که اساسا قتل خلیفه دوم روز ۹ ربیع الاول نبوده است بلکه بر اساس اعلام اکثر علمای شیعه و مورخان سنی و شیعه تاریخ قتل خلیفه دوم ۲۶ یا ۲۷ دی‌الحجه سال ۲۳ هجری بوده است و روز ۹ ربیع الاول روز کشته شدن عمر بن سعد به دست مختار ثقفی است که در آن سال‌ها جشن‌هایی به این زمینه گرفته می‌شده که بعدها به دلیل هم اسم بودن عمر بن سعد با خلیفه دوم به این نام یعنی «عمر کشون» مشهور شده است.

مشخص نیست مسئول مربوطه با احساس چه ضرورتی این اقدام را انجام داده ولی مطمئنا وی بهتر از هر کسی می داند که چنین اقداماتی فقط و فقط موجب ایجاد نقار بین شیعه و سنی و سوء استفاده دشمن خواهد شد.

حضرت آیت الله جاودان خاطره تلخی در این باره تعریف نموده است:

یک آقای بزرگواری است که الان در استان خراسان، امام جمعه است. ایشان یک طلبه­ فاضل و خیلی باعرضه بوده و دو سه زبان خارجی هم آموخته بود و آرزو می­ کرد که برای کارهای تبلیغی به کشورهای خارجی برود. یک­ وقت فرمایشات رهبر را گوش می­ کند که از ایشان سؤال کردند که اگر شما در این مقام رهبری نبودید، دلتان می ­خواست که چه کاری انجام بدهید؟ ایشان فرموده بودند که دلم می ­خواست بروم در یک روستا و کار آخوندی بکنم.

ایشان، اوّلین­ بار که این حرف را شنیده، از آن آرزو که امیدوار بود برای کارهای تبلیغی به کشورهای خارجی برود، دست برداشت و گفت خُب می­ رویم به یک روستا. به سیستان و بلوچستان رفت. اوّل که به آن روستا وارد شده بود، کسی جواب سلامش را هم نمی ­داد. اما باقی ماند و حوصله کرد. خوش اخلاقی و خدمت نشان داد. آرام آرام اهالی این روستا به او علاقه­ مند شدند، اهالی آن روستا به او علاقه­ مند شدند، این­جا می­ توانست کار بکند، آن­جا می ­توانست کار بکند، از این طرف می­ بردنش، از آن طرف می ­بردنش.

یک­ دفعه که به روستایی رفته بود، مثلاَ پنجاه کیلومتر آن طرف ­تر، هنگام برگشت، پشت ماشین که نشسته و کمی از آن منطقه دور شده بود، یک نفر اسلحه ­ای را پشت گردنش می­ گذارد و می­ گوید آقا کنار بایست. ایشان فکر می­ کند بچه­ های بسیج هستند و دارند با او شوخی می­ کنند. ولی دید خیلی جدّی است.

از ماشین پیاده ­اش کردند و روی موتور نشاندند و رفتند تا پاکستان. حدود صد و پنجاه کیلومتر راه بود. ایشان می­ گوید هر کجا آن­ها پیاده شدند که آب بخورند، به من فقط اجازه­ یک مشت آب می­ دادند. وقتی که فهمیده ­بود به دست چه کسانی گرفتار شده، به حضرت صدیقه کبری(س) عرض کرده­ بود: «یک کاری کنید آبرویم نرود، آبروداری کنیم. حالا هرطور هم شد، بشود».

خب در راه با نهایت شجاعت با آن­ها برخورد کرد. ایشان به دست عوامل ریگی گرفتار شده ­بود؛ آن­ها یک مجموعه بزرگی از شیعیان را از هر طرف ­دزدیده بودند. در آن­جا هم شکنجه و شلاق برقرار بود و با فاصله ­هایی، سر می­ بریدند. ایشان تعریف می­ کرد که یک نوار سخنرانی در اصفهان که خیلی هم سرو صدا داشت را ابتدا پخش می­ کردند. سخنرانی علنی که نوارهایش را همه ­جا برده ­اند. لعن و سبّ کرده ­بود. هروقت می­خواستند سر یک نفر را ببُرند، این نوار را می­ گذاشتند، خون­شان به جوش می ­آمد و بعد، سر می­ بریدند. خُب ثوابش برای آن آقایی که سخنرانی کرد و آن­هایی که پای منبر خندیدند و کف زدند! آن­هایی که تشویق کردند، آن­هایی که دعوت کردند، ثوابش به آن­ها هم می­ رسد!

ایشان به حساب همان حرفی که با حضرت زهرا(س) عرض کرده ­بود، تمام این حوادث را به خوبی پشت سر گذاشته­ بود. همه را در یک کنار می­ نشاندند، سر یک نفر را می­ب ریدند که بقیه را هم آزار بدهند. آن­ها به ایشان گفته بودند ما نمی دانیم تو چه طوری هستی! همه­ این­هایی که می­ بینی این­جا هستند، همه­ شما که می­ گویید شیعه هستید، همه­ شان مشرک هستند. وقتی پای مرگ می ­آید، می ­افتند به دست و­ پای ما و التماس می­ کنند و قسَم می­ دهند. هرکار بتوانند، می­ کنند تا کشته نشوند. ما هم برای این که نشان می­ دهند که مشرک هستند، حقد و کینه­ مان بیشتر می­ شود. آن نوار لعن و نفرین را هم که می­ گذارند.

در هر صورت، در این مدّت هم که آن­جا بود، چون باسواد بود، ناگزیر با آن­ها زیاد بحث می­ کرد و آیه و حدیث برایشان می­ خواند. به برکت آن توسّل به حضرت صدیقه طاهره، یکی از مریدان آن­ها، کمی به ایشان تمایل پیدا کرده ­بود. یعنی احساس کرده ­بود حرف­های ایشان، حق است. هم­ او، یک روزی ایشان را نجات می­ دهد و الان هم در خراسان، در یکی از شهرستان­ های کوچک، امام جمعه است. اگر همه آن جمع توسّل می­ کردند، همه­ شان نجات پیدا می­ کردند.

همین یک حادثه کافی است، هرچند که صد نمونه از این دست، شنیده ایم که مثلاً یک نفر به خودش بمب می­ بندد و می­ رود داخل یک مسجد تا صد نفر، دویست نفر شیعه را تکّه پاره ­کند. این کار، صدها عامل دارد. آمریکا هست، اسرائیل هست، عربستان سعودی هم هست، من هم با آن منبر و اظهاراتم، یک عامل هستم که کمک می­ کنم. لااقل ما نکنیم. حالا در داخل این شهر، هزار جای دیگر می­ کنند، من این را نکنم. من به قتل عام شیعه کمک نکنم. رهبر هم که فتوا دادند، حکم کردند به حرمت.

ما در سابق جلساتی داشتیم، با دوستان صحبت می­ کردیم، می­ گفتیم تو در بند رضای خدایی یا هر کاری دلت می ­خواهد، می ­کنی؟ اگر خواست دلت مهم است، پس هر کاری می­ خواهی بکن! خدا که در کار نیست. اما اگر در بند رضای خدایی، من شک دارم. چون می ­بینم یک مرجع تقلید، دو مرجع تقلید، بلکه بیشتر این حرکت را حرام دانسته­ اند. شک می ­کنم در بند رضای خدا باشی. وقتی یک نفر، دو نفر از مراجع، چنین حرفی زده­ اند و از حرمت سخن گفته­ اند، آدم شک در رضای خدا می ­کند. شما دربند رضای خدا هستی یا نیستی؟