خاطرات دکتر اسلامی از تکمیل حلقه محاصره خرمشهر در منطقه حسینیه

انجا بود که بعد از شکستن خط، راز این نحوه شهادت بچه ها را فهمیدیم. عراق، به جای اینکه تیربار روی خاکریزها بگذارد، ضد هوایی ۴ لول و ۲ لول با فاصله های هشت تا ده متری گذاشته بودند

از بزرگترین عملیات های دفاع مقدس، عملیات بیت المقدس یا همان فتح خرمشهر است.

دکتر اسلامی در عملیات های منتهی به تکمیل حلقه محاصره خرمشهر حضور داشته و چند روز بعد از فتح خرمشهر نیز برای محافظت از شهر به آنجا اعزام می شوند.

متن زیر، خاطرات دکتر اسلامی از حواشی فتح خرمشهر است که در گفتگو با خبرنگار میبدما، به آن پرداخته شده است:

«قبل از فتح خرمشهر رزمندگان اسلام شروع به محاصره این شهر کردند. از فروردین ۶۱ محاصره خرمشهر شروع شد و در جبهه های مختلف، موضوع محاصره پیگیری میشد. جاده اهواز خرمشهر در عملیات طریق القدس از تیررس عراق بیرون آمده بود و منطقه جنوب غرب محاصره اش کامل شده بود و این روند ادامه داشت تا اواسط اردیبهشت ماه که حدودا خرمشهر به غیر از یک بخش به اسم جبهه حسینیه در محاصره کامل بود.

جبهه حسینیه در حد فاصل اندیمشک اهوز و به نوعی حلقه کامل کننده محاصره بود. صدام نیروهای گارد خود را در این منطقه به میدان آورده بود و تمام توان خود را گذاشته بود تا آن را از دست ندهد. گردان ما ماموریت پیدا کرد این جبهه را به تصرف خود در آورد و حلقه محاصره را کامل کند.

قبل از رفتن به منطقه حسینیه در منطقه تپه های رقابیه بودیم و بنده آنجا، در واحد خمپاره انداز فعال بودم. حدود ۱۴ سال سن داشتم. از آنجا به ما ماموریت دادند تا گردان عملیاتی را همراه با قبضه خمپاره ۱۲۰ به منطقه حسینیه اعزام کنیم. انتقال نیروها حساس بود و شبانه انجام شد.

دو تیپ ویژه ریاست جمهوری عراق آنجا مستقر بودند. انها همه توان خود را گذاشته بودند این منطقه را از دست ندهند زیرا می دانستند محاصره خرمشهر کامل می شود. شب های متعدد عملیات کردیم و گردانها های مختلفی قبل از ما نیز عملیات داشتند. هر شب هم با تلفات سنگین مجبور به عقب نشینی بودیم، شهدای زیادی هم دادیم که بدن های مطهر آنها یا بدون سر، باز می گشت و یا متلاشی و قطع عضو بودند.

یک هفته و هر شب این عملیات ها ادامه داشت تا حدودا ۲۶ الی ۲۷ اردیبهشت. روز بیست و هفتم اردیبهشت گردان ویژه ای از ما، با همکاری دیگر گردان ها عملیات کردیم و این خط را شکستیم. حلقه محاصره را کامل و جبهه را از دست دشمن گرفتیم.

انجا بود که بعد از شکستن خط، راز این نحوه شهادت بچه ها را فهمیدیم. عراق، به جای اینکه تیربار روی خاکریزها بگذارد، ضد هوایی ۴ لول و ۲ لول با فاصله های هشت تا ده متری گذاشته بودند و بچه های ما را با این “سلاح هواپیما زن” می زدند.

یادم می اید روز اخر که عملیات کردیم و جبهه را گرفتیم شهدای ما آنقدر زیاد بود که با امبولانس نمی توانستیم بدنهای مطهرشان را برگردانیم، دیگر با تویوتا شهدا را برمی گرداندیم، شهدایی که بدنهایشان اغلب متلاشی بود.

وقتی جبهه حسینیه سقوط کرد. نیروهای دشمن تا اخرین نفس جنگیدند و این مسئله که می گویند با یک تکبیر جبهه ها فتح می شدند اینگونه نبود، سربازان عراقی هم انگیزه های  خاصی داشتند و به راحتی کوتاه نمی آمدند، قریب به ۸۰ الی ۹۰ اسیر بیشتر نگرفتیم، اکثریت انها کشته شدند و تعدای نیز فرار کردند.

اسرا باید لباس ها را بیرون بیاورند تا به عنوان مثال سلاحی نداشته باشند، اسیر ها که کماندو و قوی جسه بودند، زیر بار دستور بیرون آوردن لباس نمی رفتند، هر چقدر به انها با فارسی و عربی گفتیم لباس را از تن بیرون بیاورند هیچ اعتنایی نمی کردند.

ما هم به علت سفارش هایی که شده بود و روحیه خاصی که داشتیم و با وجود اینکه بزرگترین ضربه ها را به ما زده بودند، به انها رافت و مهربانی می کردیم، و برخورد بدی با آنها نمی کردیم.

در این گیر و دار بود که روحانی قد بلندی به جبهه حسینیه آمد، وی -که اسمش را هم می آورم- هادی غفاری بود – که ان شاءالله خدا همه را در راه خود حفظ کند- به غفاری گفته شد که این اسرا لباس ها را بیرون نمی آورند و اطاعت نمی کنند.

او جلوی اسرا ایستاد و با سه شماره و به زبان عربی خواست لباس ها را بیرون بیاورند. باز هم اعتنایی نکردند. غفاری جلوی یکی از فرماندهان عراقی ایستاد و با گفتن چند جمله کشیده محکمی به صورت او زد به طوری که نقش زمین شد. دوباره شمارش را شروع کرد، تا شماره دو نگفته، لباس ها را از تن بیرون اورند، ما نیز اسرا را به پشت خط انتقال دادیم.

عراقی ها چند بار پاتک زدند تا جبهه را پس بگیرد، که با امادگی رزمندگان اسلام موفق نشدند. بعد از این عملیات به خاطر خستگی جسمی رزمندگان و سختی هایی که کشیده بودیم، به ما مرخصی اجباری دادند. فرمانده ما شهید احمد کاظمی و فرمانده محورمان شهید دلاک بود.

تعداد شهدای ما در این هفته حدود ۴۰۰ الی ۵۰۰ نفر بودند. دشمن همه توانش را گذاشته بود و ما نیز اراده کرده بودیم این منطقه را بگیریم.

۲۹ اردیبهشت و با اینکه رزمند ها مخالف بودند، به مرخصی اجباری رفتیم. یک روز در اهواز استراحت کردیم، راه اهن اهواز بلیط برای ما تهیه شد و روز سوم خرداد بود که در قطار بودیم و از اهواز راهی یزد بودیم. نزدیک ساوه، خبر ازادی خرمشهر به ما رسید.

در ایستگاه که قطار ایستاد، به مردم اعلام شده بود این قطار حامل رزمندگان حاضر در شکستن اخرین حلقه محاصره خرمشهر است. مردم ساوه مقادیر زیادی هندوانه در ایستگاه جمع کرده بودند و به رزمندگان می دادند. با شربت و شیرینی پذیرایی شدیم و با اینکه قطار باید کمتر می ایستاد، ۲۰ دقیقه در ایستگاه معطل شد. ابراز احساسات مردم به حدی وصف ناشدنی بود که وقتی راه افتادیم مردم هندوانه ها را به داخل قطار پرتاب می کردند.

بعد از برگشت به یزد حدود ۱۵ الی ۲۰ روز بعد دوباره برای حفظ خرمشهر به انجا برگشتیم. آن موقع بود که استحکامات عجیب عراقی ها را در خرمشهر مشاهده کردیم. جالب بود وقتی وارد سنگرها می شدیم، سنگرها را مانند اتاق شخصی و با همه وسایلی که از خانه های مردم خرمشهر برده بودند، درست کرده بودند. روی دیوارها و درب ها نوشته بودند که؛ امده ایم تا بمانیم»