یا حسین گفتن و با حسین نبودن؛ یا رقیه گفتن و با آتنا بودن!

یزید معلمش غربی بود، یهودی! زن آن بالاشهری گفت: اسم دخترت را چه چیزی گذاشتی؟ گفتم فاطمه! گفت: فاطمه که اسم کلفت ها است؛ این را ماهواره ها می گویند! گفتم یزید هم معلمش ماهواره بود؛ او خود زینب را به اسیری برد…

  • حجت الاسلام و المسلمین ابوالفضل امامی میبدی

از یا حسین گفتن تا با حسین بودن یک نقطه است، همان نقطه ای که باید حق را  انتخاب کنی؛ همان نقطه ای که نماز جماعت ظهر عاشورا تکرار می شود و ناهار  مشغول صرف ما است؛ و به جای گفتمان حسین، به یا حسین گفتنمان مشغولیم. می  گویند که عاشورا را وسعتی است به اندازه همه زمانها و زمینها و تو را هم به کربلا می خواند؛ تا سرخ باشی یا زینبی نباشی!

عاشورا عزاداری نیست، سیاست است، اقتصاد است، فرهنگ است؛ معلم اقتصاد و سیاست و فرهنگ یزید؛ غربی بود، یهودی بود؛ راستی معلم «کارگزاران» حکومت اسلامی در اقتصاد و فرهنگ و تعلیم و تربیت، کجایی  بوده اند؟ عبرت های عاشورا یعنی این! جناب صدا و سیما! هنوز هم از کربلا  عبرت نگرفتهایم؛ حتی از همین نیویورک! از جنبش تسخیر وال استریت. آنجا جنبش مردمی تسخیر وال استریت است و این جا جنبش دولتی تسجیل وال استریت! و  بیشینه اینکه، بانک مرکزی ما، نسخه کپتالیزم را رجیستری کند؟

عاشورا یعنی نبوی بودن و ربوی نبودن؛ کوفی  بودن برای ظهور کافی نیست؛ خط کوفی در کربلای «مُعَلّا»، «نسخ» شده است!  اگر یا حسین گفتن کافی بود، کوفیان گفتند، حتی، و برایش نامه هم نوشتند  ولی، ناکثان، سر از دیگ پلو سفارت انگلیس درآوردند؛ عاشورا وسعتی دارد به اندازه هر زمین و زمانی و تو را هم می آزماید.

خورشید عاشورا به خون نشست و کاروانی از  بیداری سرخ، تاریخ را در می نوردد، تا هر سال، درس چگونه بودن و چگونه  زیستن را پرده پرده به نمایش درآید. و ما حالا خورشیدواره های عاشورا را  رها کرده ایم و ماهواره ها، همان معلمان یزید را در خانه، به شاگردی نشسته  ایم؛ عاشورا یعنی «یا خورشید» گفتن و «با ماهواره» بودن؟

بارگاه حضرت رقیه (س)

خانه ای داشت، نزدیک حرم امام رضا، آن را  فروخت و رفت فرسنگها دورتر، در بالاشهر خانه خرید، و وقت مرگش گفت، مرا در  صحن امام رضا دفن کنید! تا زنده ایم، با بالاشهر، وقتی مردیم، با امام و  حرم؟ یزید معلمش غربی بود، یهودی! زن آن بالاشهری گفت: اسم دخترت را چه  چیزی گذاشتی؟ گفتم فاطمه! گفت: فاطمه که اسم کلفت ها است؛ این را ماهواره  ها می گویند! گفتم یزید هم معلمش ماهواره بود؛ او خود زینب را به اسیری  برد…

راستی! شما عاشورا را فرهنگ هم می دانید؟  رقیه را دوست دارید؟ اسم چند نفر از دخترانتان رقیه است؟ ما هم مثل آن  بالاشهری، حرم را فقط برای مرگمان می خواهیم؟ و اسم رقیه را فقط برای سفره  انداختن و شفاگرفتن؟ دلم برای رقیه می سوزد؛ کسی او را دوست ندارد، حاضریم  اسم «آتنا» یک شریک خدای یونانی را بر دخترانمان بگذاریم ولی اسم رقیه، مثل خودش در خرابه شام، خریدار ندارد. رقیه جانم، راستی خرابه شام سخت بود نه؟ وقتی ماهواره ها، نام زینب و فاطمه و حتی خودت را نامی بی کلاس و پایین  شهری می خوانند دقیقا همان احساس تحقیر شامیان به تو دست می دهد؟ هاویه بر ماهواره های معاویه!

رقیه! گریه نکن! اسم تو قشنگ ترین است؛  راستی! تو بودی که در کربلا می گفتی ما را بزنید اما به حجابمان کاری  نداشته باشید؟ رقیه حرفهایی که شنیدی، مال مردم بالاشهر بود، ما، هم یا  حسین می گوییم هم با حسین می میریم؛ با تو! مردم ولایی، تو را دوست دارند؛  به خدا! آری کربلا وسعتی دارد به اندازه همه زمانها و همه زمین ها و تو را  هم امتحان می کند تا با حسین باشیم یا بایزید! با رقیه یا با آتنا!

الهی بمیرم برای زخم زبان هایی که معلمان  یزید و ماهواره ها به تو روا می دارند! و همه این ها از وقتی شروع شد که  گفتند: پیامبر برای خود جانشین تعیین نکرده است. حالا هم می گویند که امام  زمان، نائب ندارد. حتی می گویندخودش هم نیست! آن وقت مسلم را کشتند و حالا  سفیر امام زمان در برابر تهدید میریزید های برانداز می نالد که «جان  ناقابلی دارم!».