کجوش‌ حسینیه اعظم خانقاه

احسان کریمی میبدی

  • احسان کریمی میبدی

شب ۱۳ محرم، میبد حال و هوای دیگری دارد هیئت جان نثاران حسینی میزبان عاشقان اهل بیت(ع) است و سپس پذیرایی.از کوچه و پس کوچه های خانقاه که می گذری در کنار حسینیه اعظم خانقاه، مهمان پذیری است برای طبخ کله‌جوش یا به قول خودمان کجوش در این شب.

ساعت ۷ شب بود که از کوچه های تنگ خانقاه گذشتم چشمم به لباس پسران و مردانی خورد که با لباس بسیجی مسئولیت نظم محله را بر عهده گرفته بودند و مهمانان را راهنمایی می کردند: آقا موتورت را اینجا نذار، یه ۵۰ متر جلوتر، خیلی خوش آمدید و…

به مهمان‌سرا که رسیدم صف جلویی من نزدیک به ۱۰۰ نفری بود و نگاه که برگرداندم ۱۰ نفری را پشت سرم یافتم. چه شوری!!

فضای مهمان‌سرا نسبت به سال های گذشته منظم‌تر بود یک طرف برای خانم‌ها و یک طرف برای آقایون، یک طرف برای کسانی که آمده اند تا فقط خود را میهمان حضرتش کنند و طرفی دیگر (که من ایستاده بودم) آمده بودند تا خانواده و ایل و طایفه یشان را میهمان حضرت (ع) کنند.

فضای بسیار پر شوری بود عده ای در صف داشتند با دیگری حرف می زدند و عده ای برای رسیدن به کجوش های خوشمزه سکوت اختیار کرده بودند.

دقیقه ها کند شده بودند و هر لحظه صف شلوغ‌تر می شد به بغل دستیم گفتم آقا کی شروع می کنند و او گفت: با پایان اولین هیئت.

مردم می آمدند در صف و کسی صف را نمی شکست چرا بودند کسانی که بی‌نوبتی می‌کردند که با اعتراض بقیه روبرو می شدند. آقا مگه نمی‌بینی صفه، آقا حق‌الناسه ، صف این وره‌ها!! و…

ولی انصافا عالی بود مردم خود به صف ها نظم بخشیده بودند و عده محدودی بی نوبتی کردند.

ظرف ها و دبه ها نیز جالب بود هر کسی بایک یا چند ظرف در دست ،صف می‌بست.یکی ظرفش پلاستیکی بود یکی آهنی، یکی سطل بود و دیگری دبه، یکی ظرفش خیلی کوچک و دیگری خیلی بزرگ. همه و همه آمده بودند از کودک خردسالی که بردوش پدرش نشسته بود تا پیر مردی که دیگر توان راه رفتن نداشت،فقیر و غنی، در مجموع محشری بر پا بود!!

ساعت نزدیک ۸ شد و بوی کجوش داشت کم‌کم به مشام می رسید، مردی جوان اولین ظرف را از بالای سر اولین نفر گرفت و برد پشت سر و ثانیه بعد ظرف پر از کجوش شد و کار اولین نفر راه افتاد.

مردی جوان و پرزوری مسئول توزیع کجوش بود کارش این بود که از بالای سر مردم ظروف را می گرفت و می داد پشت سرش جایی که من اصلا نمی دیدم که چه می کنند! و چند ثانیه بعد به مردم تحویل می داد می‌گفت : خوش آمدید، آقا ظرف بده، سریع‌تر، اگر بابام هم باشه بی نوبتی بهش نمی دم.

خیلی سریع ظرف‌ها خالی پر می شد و ۱۰ دقیقه بعد ظرف خالی من نیز پر شد از صف خارج شدم و از کوچه پس کوچه‌های خانقاه به خانه بازگشتم اما هنوز هم صف بود و هم خادم و هم کجوش.