مرشد خوانی در محضر رهبر انقلاب

گفتگو با محمدجواد روانبخش

  • به لطف الهی، یکی از مسائلی که به خوبی در سطح شهرستان میبد جاافتاده است، ورزش باستانی و زورخانه ای است. زورخانه های متعددی که مخصوصا طی سالیان اخیر در میبد ایجاد شده است، باعث شده تا برای ساعاتی در روز تعداد زیادی از کودکان، نوجوانان و جوانان شهرمان از جلوی رسانه های بی خاصیتی مانند تلویزیون و ماهواره و اینترنت بلند شده و به فضای پر از معنویت و نشاطی چون زورخانه بیایند. طبعا این فرآیند مقدس و متعالی، خروجی های نابی هم خواهد داشت. «محمدجواد روان بخش» یکی از ثمرات مبارک ورزش پهلوانی در میبد است که مرشدخوانی زیبای او باعث شد تا برای اجرای مراسم ورزش زورخانه ای نزد ولی امر مسلمین شرفیاب شود و … بقیه اش را از زبان خود محمدجواد بخوانید:

میبدما: برای شروع لطفا خودتان را معرفی فرمایید:

محمدجواد روان بخش هستم. ۲۰ سال سن دارم و از سال ۹۰ در دانشگاه امام حسین(ع) مشغول به تحصیل و فعالیت هستم.

 میبدما: از چه زمانی به صورت حرفه ای وارد زورخانه شدید و فعالیت در این زمینه را آغاز کردید؟

حدود ۵ سال است که فعالیت زورخانه ای دارم و بیشتر در زورخانه «فتح خیبر» یخدان و زیر نظر جناب آقای سید مصطفی حسینی حضور و فعالیت دارم و مرشدی زورخانه را هم از آقای محمدرضا فلاح آموختم.

میبدما: ماجرای دیدارتان با حضرت آقا را برای مخاطبان ما بیان می فرمایید؟

دانشگاه امام حسین(ع) زورخانه ای دارد به نام زورخانه شهید سعید طوقانی که خود این شهید هم از نوجوانان بسیار معروف زورخانه ای کشور در سالهای نزدیک به انقلاب و ایام جنگ بوده است. من در این زورخانه فعالیت می کردم و در آن ضرب می گرفتم. از همان ابتدا که وارد دانشگاه شدم به این زورخانه آمدم و وقتی فرماندهان دانشگاه، کار مرا دیدند اصلا کلا مرا آزاد کردند تا صرفا به همین مرشدی بپردازم و سربازان، افسران و فرماندهان مختلفی می آمدند و با مرشدی بنده ورزش می کردند و می کنند.

روز ششم اردیبهشت امسال(۹۲)، مراسم تحلیف و میثاق پاسداری مانند سنوات گذشته در دانشگاه امام حسین(ع) با حضور حضرت آقا و دانشجویان و اساتید این دانشگاه و سایر دانشگاههای نظامی سپاه برگزار شد. به لحاظ علاقه زیاد حضرت آقا به ورزش زورخانه ای و پهلوانی برای امسال پیشنهاد شد که در مراسم رژه امسال، برنامه ورزش باستانی هم قرار داده شود. به همین خاطر مرا به عنوان مرشد انتخاب کردند و چند نفر هم که ورزشکار بودند با من همکاری می کردند. دو نفر میل می گرفتند. یک نفر چرخ زن داشتیم و بقیه هم نرمش و… اول شنا می رفتند، بعد نرمش و بعد هم کباده. کل این مراسم شش دقیقه طول کشید اما برای آن، حدود دو هفته تمرین کرده بودیم و جلوی فرماندهان مختلفی مثل سردار صفوی-مشاور نظامی حضرت آقا- و سردار سلامی-جانشین کل سپاه- این برنامه را اجراء کرده بودیم.

استرس هم داشتید؟

قبل از این برنامه استرس خیلی زیادی داشتم به طوری که وقتی می خواستم شروع کنم و بسم الله بگویم اصلا صدایم در نمی آمد و مجبور شدم کمی آب بخورم. البته قبل از این که حضرت آقا بیایند برای اینکه از استرس من کم کنند و به من روحیه بدهند مرا پیش سردار عزیز جعفری –فرمانده کل سپاه- بردند. ایشان با همان لهجه یزدی با من صحبت کردند و روحیه دادند. من هم وقتی دیدم ایشان دارد با لهجه خودم با من صحبت می کند، خیلی روحیه گرفتم. پس از ایشان، پیش سردار عروج –فرمانده سابق دانشگاه امام حسین(ع)- رفتم و ایشان هم خیلی روحیه دادند.

اشعاری که آنجا خواندید چه بود؟

بعد از آن که خطبه را شروع کردم این شعر را خواندم. بسم الله الرحمن الرحیم.

اول از خالق دادار ز یزدان رخصت/ از نبی(ص) قطب همه عالم امکان رخصت

از علی(ع) شیرخدا ساقی کوثر رخصت/ وز ز فرماندهی کل قوا زاده حیدر رخصت

بعد از آن، شعر دیگری که خواندم این بود:

بر در جنت خدای لم یزلی/ شفیع روز قیامت محمد(ص) است و علی(ع)

که با این شعر صلوات می فرستادند و ورزشکاران بلند می شدند برای شروع ورزش. شعری که برای شنا خواندیم این بود:

به روز و شب، من شیدا علی گویم، علی جویم/ به باغ و گلشن و صحرا علی گویم، علی جویم

شعر نرمش هم همان شعر معروف «بلغ العلی بکماله…» بود و بعدش هم می خواندیم:

ماه دل آرا بیا/ از پشت ابرا بیا —– امید دلها بیا/ یوسف زهرا بیا

شعر کباده هم این بود:

حیدر مدد حیدر مدد/ مولای انس و جان مدد

اول علی، آخر علی/ ظاهر علی، باطن علی

عکس العمل حضرت آقا به این برنامه خاص و مرشدی شما چه بود؟

بچه ها که از پایین حضرت آقا را می دیدند به من گفتند در حین مرشدخوانی بنده ایشان ۳-۲ بار از جایشان بلند شدند و پایین را نگاه کردند تا ببینند چه کسی دارد اشعار زورخانه ای را این گونه می خواند. ظاهرا ایشان از سردار عزیز جعفری –فرمانده سپاه- هم درباره من سوال کرده بودند. بعد هم که این برنامه تمام شد یک روحانی که ظاهرا از مسئولین سپاه ولی امر بود آمد پیش من و گفت: حضرت آقا می خواهند با شما آشنا شوند و خواسته که شما بروید پیششان. چند لحظه همین جا بایست و چیزی به بقیه نگو تا خودم بیایم دنبالت. من هم به شدت منقلب شده بودم و اشک شوق می ریختم. پس از مدتی آن روحانی برگشت و دستم را گرفت و مرا برد پشت جایگاه. از آنجا آمدم خدمت حضرت آقا و احترام نظامی گذاشتم و بعد رفتم دستبوسی ایشان. زبانم بند آمده بود و هیچ چیز نمی توانستم بگویم و مرتبا هم اشک می ریختم.

بعد حضرت آقا دستی به سرم کشید و گفتند: اهل کجایی؟ گفتم: میبد. ایشان یک «میـبـد» کشیده گفتند و گفتند: ماشاءالله. ماشاءالله. بعد پرسیدند: آنجا فعالیت می کنی؟ من هم پاسخ دادم: بله! بعد دوباره یک ماشاءالله گفتند و مجددا روی سرم دست کشیدند که در همین لحظه به ایشان گفتم: جسارتا انگشترتان را برای تبرک می خواهم. فرمودند: چشم! و بعد به همراهنشان گفتند: یک انگشتر برای مرشد بیاورید. یک بنده خدایی دستمال سفیدی داشت که از داخل آن یک انگشتر در آورد و داد به حضرت آقا و ایشان هم به بنده دادند.

انگشتری که حضرت آقا به محمدجواد روان بخش هدیه دادند

بعدا نامه ای از سوی ایشان به مسئولین دانشگاه فرستاده شده بود و ایشان از تطبیق ورزش باستانی و ورزش رزمی با رژه نیروهای مسلح، ابراز خوشنودی فرموده بودند.