حکایت تلخ مسعود دهنمکی از روزهای پایان جنگ
قول بچه رزمندهها صدام بیشتر از برخی مسئولینها گوش به حرف امام میداد که فرموده بود «جنگ در رأس تمام امور است». اما انگار در تهران دعواهای جناحهای چپ و راست در رأس تمام امور بود. با وجود اینکه روزنامه رسالت به جبههها نمیآمد اما بچهها کم و بیش از اختلافات جناحها در اوج دفاع مقدس با خبر بود.
پس از بازگشت از خط پدافندی شاخ شمیران،اکثر نیروهای گردان که مدت مأموریتشان در جبهه تمام شده بود تسویه کرده و به تهران بازگشتند و گردان از نیرو خالی شد، نمیشد آنها را مجاب کرد که در جبهه بمانند. بعضی وقتها این عدم احساس مسئولیت مردم و حتی رزمندهها باعث دلتنگی نیروهایی میشد که زندگی خود را وقف جنگ و دفاع از کشور کرده بودند. حرف مهمی که همیشه در سینهها ماند و قربانی تعارفات رسانهای شد این واقعیت بود که از میان بیست میلیون جوانی که امام میگفت «مملکتی که بیست میلیون جوان دارد باید بیست میلیون تفنگدار داشته باشد» در طول هشت سال جنگ فقط دو یا سه میلیون نفر مشارکت مستقیم در جنگ داشتند و پی در پی و یا حداقل یک بار به جبهه آمدند و بقیه دعا گوی آنها بودند!!
صفهای کنکور طولانیتر از صفهای اعزام به جبهه بود و این درحالی بود که صدام در این ماههای آخر جنگ سه میلیون نیرو بسیج کرده و از همه خطوط پی در پی حمله میکرد. چرا اینطور شد و آقایان نتوانستند مشارکت ملی در جنگ ایجاد کنند جای حرف بسیار دارد. از عموم مردم هم که بگذریم میرسیم به بسیجیها و نیروهای انقلابی، شبها مساجد و پستهای ایست و بازرسی پر از نیرو بود اما گردانهای رزمی خالی بودند. در صفهای نماز جمعه همه شعار میدادند جنگ جنگ تا پیروزی، اما هیچ وقت نتوانستیم دو سپاه صد هزار نفره پشت سر هم بسیج کنیم. حتی برخی از رزمنده ها هم ایام محرم گردانها را خالی میکردند تا به هیئت فلان مداح در تهران بروند و این برخی مداحها و روضهخوانها سنگر تهران را رها نمیکردند و فوقش خط اول آنها پادگان دوکوهه میشد. البته نه همه مداحها، و این چنین شد که دشمن هم دست ما را خوانده بود و جنگ برایش در اولویت قرار گرفت. به قول بچه رزمندهها صدام بیشتر از برخی مسئولینها گوش به حرف امام میداد که فرموده بود «جنگ در رأس تمام امور است». اما انگار در تهران دعواهای جناحهای چپ و راست در رأس تمام امور بود. با وجود اینکه روزنامه رسالت به جبههها نمیآمد اما بچهها کم و بیش از اختلافات جناحها در اوج دفاع مقدس با خبر بود. گازهای شیمیایی نفس رزمندهها را گرفته بود و ملّی گراهای نهضت آزادی به جای دفاع از کیان ایران بیانیههای ضد جنگ میدادند.
گردان که از نیرو خالی شد به تهران آمدیم تا چند روزی استراحت و دوستان را ترقیب به جبهه رفتن کنیم. اما خبر شوکآور سقوط فاو همه را در حیرت برد. حتی خبر رسیدن ستونهای زرهی دشمن مثل روزهای اوّل جنگ به جاده اهواز خرمشهر رسید. هدف قرار گرفتن هواپیمای مسافربری ایران و جنگ با ناوهای آمریکایی و ورود آمریکاییها به جنگ آخرین نشانههای تمام عیار شدن جنگ و مداخله مستقیم آمریکا در جنگ بود. اما در تهران و شهرهای بزرگ زندگی همچنان جاری بود. ماشین ما که به تهران رسید شب بود و شهر بهطور عجیبی خلوت شده بود. دلیلش را از راننده تاکسی پرسیدم و گفت «از دنیا بیخبری مثل اینکه، امشب قسمت صدم سریال سالهای دور از خانه است». فکر کردم این سریال درباره رزمندههایی است که این روزها دور از خانه هستند اما در ادامه حرفش متوجه شدم که این سریال همان سریال اوشین معروف است!!!
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰