- پس از کمرنگ شدن نظام اربابرعیتی و خانخانی در میبد (که آخرین آن در منطقه شهیدیه بود)، خان هر محله جای خود را به کدخدا داد. کدخدا اختیاراتی به مراتب کمتر از خان داشت اما با این وجود به نوعی نماینده و سرپل دولت در هر منطقهای محسوب میشد که اختیارات خاصی هم برعهده داشت. البته در این میان، تفاوت اخلاق و منش فردی کدخداها در تعامل با رعایا نظر مردم درباره کدخداهای مختلف را متنوع سازد. با سپری شدن ۳۶ سال از وقوع انقلاب اسلامی، هنوز هم در گوشه و کنار شهرمان، برخی از کدخداهای سابق با کوهی از خاطرات و اطلاعات زندگی میکنند و همین موضوع باعث شد تا گروه تاریخ شفاهی میبد به دنبال این گونه افراد باشد. در همین سیر با شخصیتی مواجه شدیم که اطلاعات بسیار ارزندهای درباره میبد ۱۰۰ سال اخیر داشت چرا که او مدتها در کسوت کدخدای محله بشنیغان میبد حضور داشته و از این ناحیه با مسائل گوناگون شهر مواجه شده است. به همین دلیل، مصاحبه مفصلی با وی -یعنی آقای میرزا محمد کلانتری- ترتیب داده شد و نامبرده علیرغم کهولت سن با گشادهرویی به تمام سوالات ما در دو جلسه یک و نیم ساعته پاسخ داد. متن پیش رو متن کامل مصاحبه ما با آقای کلانتری است که در تاریخ ۹۱/۶/۹ انجام گرفته است.
- مصاحبهکنندگان: سید مصطفی میرمحمدی، احمد صمدی/ پیادهکننده: سمیه فلاح/ ویراستار: حامد فلاحی
• در ابتدا خود را معرفی کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم. بنده میرزا محمد کلانتری فرزند علی، متولد سال ۱۳۰۰ شمسی هستم یعنی اکنون ۹۲ سال و چهار ماه شمسی و ۹۴ سال قمری دارم. بنده در میبد بزرگ شدم؛ تا کلاس ششم دبستان در مدرسه دولتی مهرجرد تحصیل کردم؛ شیخ احمد آیتاللهی یزدی داماد شریعت، مدیر و شیخ اسماعیل جعفری فیروزآبادی، معلم بنده بودند که آقای جعفری انسان بسیار خوشخط و خوشاخلاقی بود. همچنین کاظم پوستفروش یزدی از معلمین و سید ماشاءالله مهرجردی فراش مدرسه بود. مدارس زمان گذشته به گونهای بود که حدود ۷۰ نفر در یک کلاسِ خیلی بزرگ، باهم درس میخواندند؛ در کنار خیابان و هر ساعتی به تمامی دانشآموزان در یک کلاس آموزش میدادند. بعدها به تدریج معلم بیشتر شد و کلاسها همگی جدا شد و هر کلاسی ظرفیت ۲۰ تا ۳۰ نفر دانشآموز را داشت. ناگفته نماند که تنها دو دبیرستانِ فیروزآباد و مهرجرد در میبد بود.
• دانشآموزان بیشتر از چه قشری بودند؟
دانشآموزان بیشتر از طبقه رعیت بودند. ممکن بود یک دانشآموز یک جفت گیوه را در مدت زمان طولانی استفاده کند. بیشتر دانشآموزان صبحانه خود را از غذای شب گذشته انتخاب میکردند. همچنین دانشآموزانی که مسافت زیادی تا منزل خود داشتند تا زمان برگزاری کلاسها در شیفت عصر، در مدرسه میماندند. از امیرآباد که اغلب بهایی بودند ۱۲ نفر و بقیه از محلات بفروئیه، محمودآباد و بشنیغان به مدرسه میآمدند.
• زندگی مردم چگونه بود؟
خوراک مردم مثل دوران کنونی نبود و ظاهرِ دانشآموزان هم خیلی مرتب و تمیز نبود، چون خانوادهها وضعیت خوبی نداشتند. مردم به خوراک خود خیلی اهمیت نمیدادند و میوهها تنها در فصل مخصوص خود استفاده میشد. اغلب مردم رعیت بودند و خوراکشان در هر محلهای فرق میکرد. بیشتر مردم غذای خود را از میوههای فصل مخصوص به خود تهیه میکردند و در محلاتی مثل بشنیغان اغلب غذای محلی شولی طبخ میشد. در آن زمان چون گوشت به اندازه کافی نبود، کمتر غذای آبگوشت میخوردند؛ البته ارزان بود اما پول نبود. مردم خیلی به دنبال غذای خوب نبودند. در هر سال، مردم تنها یک دفعه در شب عید نوروز، غذای برنج استفاده میکردند. مردم هر میوهای را در هر فصلی که برداشت میکردند، میخوردند. خیار شمسآباد خیلی فراوان بود به طوری که سه من از این میوه، یک ریال قیمت داشت. بقیه مردم هر کسی به نسبت خودشان یک میوهای داشتند و خیلی هم میوهها گران نبود که کسی نتواند بخرد. در زمان گذشته با وجود وضعیت نابهسامان اقتصادی، مردم به یکدیگر کمک میکردند و خیلی به دنبال پول نبودند.
• آب آشامیدنی مردم در زمان گذشته چگونه بود؟
هیچ آبی همانند آب میبد که از قنات برداشت میشد، قابل شرب و گوارا نبود، چرا که رشتههای قنات از یکدیگر جدا بود. آب قناتهایی مانند خارزار، کثنویه کوچک و بزرگ، زیر آبگیر آماده، خود آماده و به اصطلاح آب «رو» بود. همچنین تنوره بعضی از آسیابها در میبد به ۱۰ متر هم میرسید؛ با استفاده از این آسیابها، آب در تمامی خانهها و منازل در جریان بود. در محله کوچُک (کاظمیه فعلی) هیچ خانهای نبود که به اندازه ۱۲۰ قفیز آب از آن نگذرد؛ البته چنین قابلیتی در بین تمامی قناتهای محلات نبود و در محلههایی مثل فیروزآباد و بشنیغان چنین قناتی بود و به واسطه چنین آبهایی همه جا سرسبز و خرم بود. در محله یخدان آسیابی بود که آب گوارای آن به صورت رایگان در اختیار مردم قرار میگرفت. این آبها بیشتر مخصوص خوردن بود ولی آب بعضی قناتها مثل قنات کثنویه مرغوبتر بود. آب خارزار فراوانتر بود اما شنیده میشد که نفت در این آب وجود دارد و به همین دلیل کمتر استفاده میشد. پیشکار قنات کنهرو، تنها ۴۰ قفیز آب داشت منتها آبانبارهای آن کمتر بود. همچنین ذخیره آبانبار کلار و قطبآباد به ظرفیت استفاده در دو سال بود ولی اکنون چشمه این قنات خشک شده است. از دیگر قناتها، قناتهای مربوط به انبار صغرا و نیرک بود که البته اکنون بیشترِ انبارها هست ولی آب آن خشک شده است.
• وضعیت بارندگی چگونه بود؟
وضع بارندگی به گونهای بود که در بیشتر کوچهها بازار برفی درست میکردند، بدینگونه که بچهها برفها را بر روی هم میریختند و محکم فشار داده و به شکل بازار درست میکردند. بارندگی آنقدر زیاد بود که بعضا به مدت ۲۰ روز، تمامی محلات پوشیده از برف باقی میماند.
• در هر سال میزان بارندگی چقدر بود؟
بستگی به حجم آن داشت. برای مثال ممکن بود به تعداد کم بارندگی سنگین داشته باشیم و یا اینکه به دفعات زیاد بارندگی سبک داشته باشیم. اما در زمان گذشته، بیشتر باران میبارید.
• فصل تابستان در گذشته گرمتر بوده و یا در زمان کنونی گرمتر است؟
حالا گرمتر است؛ چراکه سرسبزی و طراوت در همه محلات از بین رفته؛ همه قناتها خشک شده و آب چاهها «رو» نیست؛ مثلاً در فصل تابستان از محلات مختلف اردکان به میبد میآمدند و به خاطر هوای خنک و متعادل آن به مدت یک تا دو ماه، منازلی را اجاره میکردند؛ چراکه اردکان، ترکآباد و احمدآباد هوای گرمی داشت و همچنین پشههای زیادی آنجا بود و این در حالی بود که در میبد هیچ جایی نبود که باغ و سرسبزی نباشد. از میبد بالا تا یخدان که پایان محلهها بود سرتاسر سبزی و طراوت داشت اما متأسفانه اکنون ساختمانهای بلند جایگزین باغات و دشتها شدهاند.
• آیا در زمان گذشته سابقه داشته که در میبد سیل سرازیر شود؟
بله؛ ما دو گونه سیل داشتیم. یکی سیل زیرزمینی که بیشترِ خانهها به خاطر این سیل خراب شد؛ برای مثال در سال ۱۳۳۳در میبد بالا به عنوان آبادی اول به مدت یک ماه باران آمد. تمامی آبِ آبانبارها و فاضلاب به قنات کنهرو افتاد و این قنات هنوز پرآب است؛ این قنات مثل کره سیل شده و بیش از ظرفیت آن یعنی ۱۵۰ قفیز آب داشت که این پدیده، باعث ته کشیدنِ قنات شد و مسیر آب را مسدود کرد. در مقابل این چاه، حلقهای وجود داشت که آب از آن سرازیر میشد و حتی در تنوره انبار صغری، آب لبریز شد و بسیاری از خانهها به علت داشتنِ زیرزمین، خراب گردید؛ این آب، خسارتِ مالی زیادی به بار آورد اما خسارت جانی نداشت.
اما نوع دیگر سیل، سیلِ رودخانهای بود؛ برای مثال رودخانهای در بیده بود که آبِ آن تا انتهای صدرآباد اردکان، به گردش درمیآمد و هنوز هم مسیر رودخانه آن در فیروزآباد است. بنابراین سیل سنگینی در بیده و فیروزآباد در محله دروُگ سرازیر شد که دام و درخت و خانهها را از بین برد؛ آنقدر سیل زیاد بود که درختها از جا کنده شدند.
• آیا از جنگهای جهانی چیزی به خاطر دارید؟
خیلی چیز خاصی به خاطر ندارم. اما در زمانی که دولت روسیه و انگلیس قرارداد منعقد کرده بودند، مقرر شد که محدوده از مشهد تا تهران مربوط به روسیه باشد، این قرارداد تا سه سال بیشتر ادامه نداشت و حتی آنقدر مفاد این قرارداد تأثیرگذار بود که کرایه مسیر میبد تا مشهد از ۳ تومان به ۱۰۰ تومان به صورت قاچاق افزایش یافت چرا که دولت به رانندگان، لاستیک نمیداد؛ از تهران تا بندرعباس، تحت سلطه انگلیسها بود. همچنین یکی دیگر از پیامدهای این جنگ، گران شدن قند از ۱۷ تومان به ۱۳۰ تومان بود. البته با وجود سختیهای زیاد، در آن زمان، قحطی اتفاق نیافتاد و فقط گرانی بود. برای مثال، مردم گندم را از هر جایی میگرفتند و در کیسهی حنا ذخیره میکردند تا بفروشند. عدهای مقدار زیادی گندم را در اصفهان انبار کردند و دولت اجازه فروش آن را نمیداد. یکی از مأموران به نامِ مهدی اردکانی که آدم خیلی خوبی بود و به مردم کمک میکرد، اگر گندم میگرفت به گونهای کار میکرد که گندم را واپس دهند. در این مدت هر طور که بود خودشان میفروختند، تا اینکه هر یک من گندم به ۱۲ تومان رسید. وضع قوت غالب مردم خیلی بد بود؛ چون پولی نبود، مردم زمین را با گندم جابجا میکردند و کسانی که وضع مناسبی نداشتند با کسب و کار و غذاهایی مثل شولی و زردک و به هر وسیلهای که بود از این وضعیت خود را نجات میدادند.
• آیا در میبد گندم کشت نمیشد؟
بله؛ کشت میشد اما اگر در یک سال آفتِ زنگال و سن میآمد، امکان برداشت گندم وجود نداشت.
• چه شد که کدخدا شدید؟
بنده در سال ۱۳۲۴ کدخدا شدم؛ تا قبل از من شخصی به نام آقاحسن قوام به مدت ۳۰ سال کدخدا بود؛ مخالفان زیادی داشت و چون واسطه گرفتن سرباز شده بود مردم با وی خیلی رو راست نبودند. در آن زمان که کدخدا شدم، محمدرضا پهلوی، شاه ایران شد. مردم از حکومتِ شاه، واهمه زیادی داشتند و به حدی وضعیت در اختناق بود که میگفتند هر کس در مورد این حکومت شکایتی دارد باید سر خود را در درون چاه فرو کند تا هیچ کس متوجه این شکایت نشود. در آن زمان هیچ رابطی بین مردم و ادارات دولتی وجود نداشت که مشکلات خود را بیان کنند، بنابراین بعضیها مشکلات خود را با من در میان میگذاشتند؛ هیچ کس کدخدا را به رسمیت نمیشناخت و مدعی و رقیب من، آقاحسن بود و آدم خیلی سختگیری بود. بنابراین طی یک انتخابات، بنده به عنوان کدخدا منصوب شدم.
• انتخابات در آن زمان چگونه بود؟
در استانداری ثبت نام کرده و رأی کسب کردم و چون سن زیادی نداشتم، نسبت به توانایی خود برای انجام این کار تردید داشتم؛ سختی کار بنده در بخش نظام وظیفه و طی کردن روال محلی آن بود. اگر شخص غریبهای وارد میبد میشد، وظیفه داشتم با جویا شدن شناسنامه، او را شناسایی کنم. ادارات با من در ارتباط بودند تا اینکه کارِ نظام وظیفه شکل گرفت و سرباز میگرفتند و بنده خود را وقف این کار کردم؛ اندک سوادی داشتم، یک سرهنگ از شیراز و یا یزد برای شناسایی و گرفتن سرباز آمده بودند و به وسیله شناسنامه، سربازان را شناسایی میکردند.
در بشنیغان، آدم باسواد نبود تا با امور نظام وظیفه همراهی کند. بنده تا کلاس ششم درس خوانده بودم و نسبت به امور بایگانی آشنا بودم. وقتی سرهنگی به میبد میآمد، خود را مخفی نمیکردم (چرا که بعضی از کدخداهای محلات فرار میکردند) بنابراین آنها از این عمل من خوششان میآمد و دستور میدادند که با بنده به عنوان کدخدا رفتار خوبی داشته باشند، ولی بقیه کدخداها اینگونه نبودند و کار به جایی رسید که دیگر کدخداها از من سؤال و راهنمایی میخواستند. بنده در این کار، خدا را در نظر میگرفتم و اگر کسی وضعیت مالی خوبی نداشت، سعی میکردم که به خدمت سربازی نرود و اگر کسی گرفتار بود وی را به نظام وظیفه معرفی نمیکردم.
• آیا در قبال بر عهده گرفتن کدخدایی حقوقی دریافت میکردید؟
حقوق به گونهای بود که حاصل کار کشاورزیِ مردم، معادل حقوقم میشد ولی من به خاطر اینکه چنین مبلغی، حقِ مردم است از دولت دریافت نمیکردم.
• شما تا چه زمانی کدخدا بودید؟
تا یک سال بعد از استقرار شهرداری، یعنی به مدت ۳۲ سال در میبد کدخدا بودم.
• میبد در زمان گذشته چند خان داشت؟
در میبد خان و خانبازی، خیلی زیاد بود. از زمانهای خیلی دور خانهایی که حکومت میکردند به نامهای میرزا عبدالنبی اهل شورک (شهیدیه کنونی) و نائب عبدالله اهل بشنیغان بودند و مابقی خانها شامل اشخاص سرشناس بودند.
• تفاوت بین خان و کدخدا در چه بود؟
خان، تسلط بیشتری بر روی مردم داشت و همه میبایست از وی حرفشنوی داشته باشند.
• آیا از هیچ کدام از خانها خاطرهای داشتید؟
بله؛ میرزا عبدالنبی آدم زورمدار و فحاشی بود، به گونهای که وکیل دادگستری تحت سلطه او بود.
• آیا خانها از دولت حقوقی دریافت میکردند؟
نه؛ به هیچ وجه، ولی عملاً همه اموال بیتالمال به خان تعلق میگرفت.
• خان بشنیغان چه رفتاری داشت؟
از زمانهای قدیم، خان بشنیغان، شخصی به نام نائب عبدالله بود که آدم سختگیر با چندین نوکر بود.
• چه شد که خان و خانبازی در میبد از بین رفت؟
دولت چنین رسم و فرهنگی را برانداخت. برای مثال، خان شورک بعد از دستور دولت، به یزد رفت. اعتراض مردم نیز بیتأثیر نبود. چرا که خانها، مردم را بسیار مورد آزار و اذیت قرار میدادند.
• مرحوم اعرافی(ره) با خان چه ارتباطی داشت؟
آقای اعرافی(ره) و خان با یکدیگر دشمن سرسخت بودند. یعنی خانهای شورک، آقای اعرافی را مسخره میکردند. عدهای اشخاص نادان و بیشعور هم دنبال خان بودند. مرحوم اعرافی(ره) جزء رجال مسلمان بود و اگر جایی حرفی میزد، مردم دنبالهرو حرفشان بودند. اما خان شورک مخفیانه دستور میداد و مثل آقای اعرافی(ره)، به صورت علنی دستور نمیداد.
- آیا بهائیهای امیرآباد را به خاطر دارید؟
در زمانی که کدخدا بودم، از روزی که امیرآباد خیابانکشی و قطعهبندی شد، چند نفر به قصد خرید خانه به این محله آمدند و کسی نمیدانست چه مذهب و مسلکی دارند. بعد از اینکه زمینهای امیرآباد را از رعیتها گرفته بودند در آنجا رخنه کردند و بهائیها با سکونت در آن، پشتوانه پیدا کردند؛ بهائیهای یزدی از آنها حمایت میکردند. کم کم بهائیها با شیخ محمدحسن سبزواری رفتار بدی پیدا کردند و پسر ایشان مردم را ترغیب به هجوم علیه بهائیها کرد؛ مردم، تمام خانهها و اموال بهائیها را تخریب و تصرف کردند. بنابراین آنها همگی فرار کردند.
- سردسته بهائیها چه کسی بود؟
کسانی به نام روشنی و میرزایی که تنباکو و تریاک پخش میکردند و سردسته آنها روشنی بود. اینها مدرسه هم میآمدند.
- بعد از این اتفاق، آنها در کجا ساکن شدند؟
بعد از این اتفاق، در شهرهای اطراف پخش شدند و دیگر به میبد نیامدند.
- آیا در اردکان، هجوم مردم علیه بهائیها اتفاق افتاد؟
بله؛ بهائیهای اردکان نیز به تدریج رفتند. یکی از آنها رسول نبی بود که به صورت علنی، بهائیت خود را اعلام میکرد.
• وضعیت بهداشت مردم در زمان گذشته چگونه بود؟
وضعیت سلامت و درمان در زمان گذشته خوب نبود. تنها یک درمانگاه آیتاللهی وجود داشت که برای مثال هر دو تا سه ماه یکبار، یک جعبه اشانتیون به درمانگاه میبردند و آنها از تعداد کمی مثل کدخداها دعوت میکردند و داروها را تنها به مغازهداران میدادند.
• چند دکتر در میبد بود؟
از روزی که درمانگاه ساخته شد، تنها پزشک آن دکتر آیتاللهی بود.
• آیا با دکتر آیتاللهی رفت و آمد داشتید؟
نه؛ اما از لحاظ اخلاقی، انسان خوبی بود.
• آیا با مرحوم اعرافی(ره) رفت و آمد داشتید؟
نه خیلی زیاد، تنها دو تا سه مرتبه با ایشان رفت و آمد داشتم که بسیار انسان متین و خوبی بود. امکان نداشت کسی به خانهاش برود و از وی پذیرایی نکند.
• آیا از حاج شیخ عبدالکریم حائری(ره) خاطرهای دارید؟
بنده فقط ایشان را دیدهام؛ مراسم ختم آن مرحوم در خانه عبدالخالق پسر حاج ملاعلی برگزار شد. آیتالله حائری(ره) انسان بسیار نیکوکاری بود و زحمات زیادی کشید. بنده تنها یک دفعه در محله مهرجرد وی را دیدم چون ایشان خیلی کم به میبد میآمدند.
• شما با کدام یک از روحانیون ارتباط داشتید؟
من تنها با روحانیون محله خودمان سیدمحمد امامی، شیخ مرتضی و شیخ فتحالله سر و کار داشتم.
• از ماجرای مصدق و ملی شدن صنعت نفت چه خاطرهای به یاد دارید؟
به یاد دارم ایشان از صبح تا شب دو مرتبه عزل و نصب شد، بنابراین در بین مردم دو دستگی پیش آمد ولی مصدق مرید بیشتری داشت. در میبد نیز دو دستگی ایجاد شد و له و علیه جناحها شعار میدادند.
• لطفا در مورد رسوم قدیمی مثل جشن اسفند، توضیح دهید.
جشن اسفندماه به گونهای بود که روز اول این ماه هر کسی که افرادی را تحت تکفل خود دشت باید شیرینی بدهد و این شیرینی آن زمان زولبیا، شیرینی تخت و حلوا ارده بود. این شیرینیها در میبد و اردکان تهیه میشد. به این شیرینیها، شیرینی اسفندی میگفتند. اما اکنون چنین رسمی کمتر پیدا میشود؛ چون این شیرینیها در تمام طول سال یافت و استفاده میشود.
جشن نوروز که میشد مردم غذای مخصوص برنج خروس تهیه میکردند و رسم بر این بود که مردم تنها در نوروز پلو استفاده کنند. همچنین در چله زمستان یا شب یلدا همه مردم شلغم میخوردند تا به اصطلاح از سرماخوردگی جلوگیری شود؛ مردمی که ثروتمند بودند در طول زمستان شلغم میخوردند و کسانی که وضعیت مالی خوبی نداشتند کمتر استفاده میکردند. میوههایی مثل انار در خانهها انبار میشد تا در ایام نوروز استفاده شود، البته به خاطر اینکه نگهداری آن سخت بود، هر کسی نداشت. قاعده حفظ انار تا شب نوروز این بود که از همان ابتدای برداشت، نباید ضربه دیده باشد و در بین حجم کمی از میوههای دیگر بوده و میبایست بر روی شن، پهن شود.
• رسوم ماه محرم چگونه بود؟
در ماه محرم به گونهای بود که در شب اول این ماه، هر کسی در هر جایی به زیارتگاه، امامزاده و یا حسینیه میرفت تا آتش روشن کند؛ چون در زمان قدیم برق نبود، هر خانوادهای با استفاده از هیزم، مکانهای مذهبی را روشن میکرد و در شبهای بعد تکههای هیزم را در چیزی به نام مشعل (جسم آهنی دستهدار) ریخته و آتش میزدند. این مشعل برای روشنایی بود و این رسم باید در تمامی شبها پایدار باشد. اگر فصل زمستان بود تا صبح این مشعل میسوخت. حتی مکانی به نام انجیره برای ذخیره هیزم در ۵ شب اول ماه محرم وجود داشت و این منطقه وقف امامزاده سید صدرالدین قنبر بود و خود اهالی آن را در حسینیه میسوزاندند و در شب آخر تا صبح باید این مشعل بسوزد.
• مراسم محرم چه مدت بود؟
از شب اول تا سیزدهم محرم، هر شب مراسم بود. اما رسم هیزمسوزی تا ۵ شب ادامه داشت و در بقیه شبها هیئتهای هر محله با سینهزنی و جوشزدن، مراسم سوگواری را برگزار میکردند. ساعتِ شروع مراسم، تقریباً نامشخص بود و به طور معمول، به ورود هیئات محلهها بستگی داشت و سعی میکردند زمان عزاداری هیئتها با یکدیگر تداخل نداشته باشد.
محلاتی مانند بشنیغان، کوی مشایخ، میبد و کوچُک، هیئتهای جداگانه داشتند منتها هیئتهای محلات کوچُک و میبد در محله «مدرسه» به یکدیگر ملحق میشدند تا جمعیت هیئت بیشتر شود، موقعی که به حسینیه میرسیدند دوباره از یکدیگر جدا میشدند، اینجا دست به یکدیگر میدادند و به امامزاده سید صدرالدین قنبر وارد میشدند. زمان شاه کشیدن در این مکان برای هیئتهای عزاداری متفاوت بود و برای هیئت هر محلهای مشخص بود که در چه ماه و چه روزی توسط مردم باید شاه کشیده شود، مثلاً در محله میبد جلوی تکیه، بشنیغان در ورودی تکیه و محله کوچُک در مقابل نخل باید شاه بکشند، سپس همه در کنار یکدیگر به مدت یک ساعت شعار «شاه حسن، شاه حسین» میخواندند؛ این مراسم به حدی با استقبالِ مردم همراه بود که در حسینیه بزرگ، ازدحام زیادی میشد.
یکی دیگر از رسوم مردم در زمان گذشته، مراسم نخلبرداری بود؛ نخل در آن زمان خیلی بزرگ بود و نخلی که اکنون در مراسم تاسوعا و عاشورا بر دوش مردم است همانند گذشته نیست. این نخل تنها در روز عاشورا بر اطراف کلک، طواف داده میشد و این کار، بسیار خطرناک بود چراکه چنین نخلهایی با داشتن وسایل و آلات زیاد از جمله شمشیر، سرو قبضه، بغضه، آینه و … بسیار سنگین بود؛ اما در عین حال با قدرت خداوند هیچ اتفاقی نمیافتاد.
در یک سال، شب عاشورا برف سنگینی آمد به گونهای که دیگر کسی نتوانست به مراسم برود. مرحوم علی جندقی همسایه سید قنبر بود. در یک زمانی متوجه میشود که برف آمده و کسی هم در حسینیه نیست اما صدای دستههای سینهزنی میآید؛ به بیرون میآید و با کمال تعجب میبیند کسی نیست! دوباره صدای «شاه حسن، شاه حسین» میفهمد و باز به دنبال صدا به بیرون میرود اما کسی در حسینیه مشاهده نمیکند! این کارِ خدا بود که در این شب، صاحب این صداها کسی به جز انسان باشد چرا که اگر انسان بود در شبِ برفی ردپایی دیده میشد! در آن شب، برف بسیار سنگینی آمد.
• در محرم غذاهای نذری چه بود؟
به حضور شما عرض کنم که در شبهای محرم، در حسینیه تنها وسیله پذیرایی، چای بود؛ در روز عاشورا وقتی دستههای سینهزنی از شب تا سحرگاه عزاداری میکردند و شعر خاصی را میخواندند، هنگام طلوع خورشید در خانههای موقوفه با آش نذری پذیرایی میشدند.
• مراسم شبیهخوانی (تعزیه) چگونه بود؟
این مراسم در گذشته بسیار رایج بود، اما از طرف رضاخان (وقتی که کدخدا نبودم) ممنوع شد؛ در آن زمان، اختلاف نظر زیادی بین رسم زنجیرزنی و تیغزدن ایجاد شد و این اختلاف موجب جلوگیری حکومت از این دو رسم شد و مردم را به خاطر این کار، شکنجههای زیادی کردند. حتی کدخداها نیز ترسیده بودند، به همین دلیل رسم تیغزدن (بر فرق سر) به طور کامل قدغن شد. همچنین به جای شبیهخوانی، مراسم روضهخوانی برگزار میشد؛ اما بعد از ۵ سال دوباره مراسم شبیهخوانی شروع شد.
• رخداد طوفان شن معروف میبد چه زمانی و چگونه اتفاق افتاد؟
در زمان قدیم (تقریباً ۵۰ سال پیش) در یک روز، ساعت یک بعد از ظهر ناگهان هوا رو به تیرگی رفت و به مدت بیش از یک ساعت خاک سرتاسر آسمان را فراگرفت؛ حتی مردم به خاطر وحشت زیاد، اذان بیموقع فریاد میزدند و دعا میکردند تا این بلا رفع شود. بعد از این اتفاق طوفانهایی آمد اما به شدت این طوفان نبود؛ برای مثال طوفان زرد تنها به مدت نیم ساعت ادامه داشت.
• در زمانهای گذشته چه بلایای طبیعی اتفاق میافتاد؟
در هشتاد سال پیش، در فصل تابستان هجوم ملخها به مزارع و باغات را شاهد بودم. به یاد دارم مزرعه خانوادگی ما که در آن کروزه کِشت کرده بودیم به اندازهای ملخ هجوم آورد که حاصل این مزرعه به اندازه یک طناب بود. تمامی درختها در سرتاسر میبد نابود شده بود، بنابراین از طرف دولت، تمامی بیابانها را سوزاندند تا آفتزدایی شود؛ اما هیچ گاه به واسطه آفات گیاهی، قحطی گندم و … نیامد.
• پس در چه زمانی و چگونه قحطی گندم آمد؟
در زمان جنگ جهانی دوم، قحطی گندم آمد که در آن زمان، آقای جلیل اردکانی رئیس اقتصاد بود و گندم از قیمت ۲ ریال به ۱۲ تومان افزایش یافت. وقتی جنگ جهانی شروع شد، گندم و قند به شدت با افزایش قیمت روبرو شد به گونهای که قند (به صورت قاچاق) از قیمت ۱۵ تومان به ۱۸ تومان رسید. همچنین پارچه هر متری ۳ ریال شد و پارچه بهشهر متری یک تومان بود؛ بنابراین از طرف دارایی شرکتی تعیین شد؛ تقریباً یک سال این شرکت فعال بود و در منزل خالقی کوپن آن را توزیع میکردند. سپس کوپن قند توزیع شد. در آن زمان، خرید قند به صورت آزاد ۱۳۰ تومان و به صورت کوپنی ۱۲ تومان بود.
در زمان جنگ، قند نبود و شکر توزیع میشد؛ در این میان افراد سودجو پلاک مهرها را باز کردند و خردهها را خارج ساختند که اگر این سنگها، سه کیلویی است به دو کیلو کاهش میدادند؛ اما مردم این ترفند را متوجه شدند. در زمان جنگ، قیمت قند به ۱۳۰ تومان افزایش یافت. در آن زمان قندهای تختهای و حبهای وجود داشت اما قند کلهای خیلی کمیاب بود. زمان جنگ آنقدر مقدار قند کاهش یافت که شیره خرما به صورت حلوای تخت، تهیه و آن را با چای مصرف میکردند.
ماشینی که برای مقصد مشهد به میبد میآمد، برای هر نفری ۳ تومان دریافت میکرد، اما ناگهان این مبلغ به ۱۰۰ تومان و ۵ ریال افزایش یافت.
• چگونه کوپن برای هر خانوار تعیین میشد؟
در آن زمان دقت کمی در این زمینه شده بود اما ملاک توزیع کوپن، شناسنامه پدر خانواده بود.
• کوپن گندم به چه صورت بود؟
بعد از کمیابی گندم، چهار یا پنج نوع گندم از ورزنه به میبد منتقل میشد که تاجران آن در اصفهان دستگیر شدند. شخصی به نام مجدی اردکانی، کمک بسیاری به مردم میکرد و به هر طریقی که با اداره دارایی ارتباط داشت گندمها را پس میداد؛ چون اداره اقتصاد و دارایی مانع این کار شده بود. همزمان با کمیابی گندم، کامیونهای انگلیسی به طور مرتب از سمت بندرعباس، از جاده میبد عبور میکرد و به طرف فرودگاه اردکان میرفت.
• درباره فرودگاه انگلیسیها قدری توضیح بدهید؟
هنگامی که انگلیسها از این مکان رفتند، این فرودگاه به صورت نیمهکاره باقی ماند؛ چرا که این فرودگاه توسط انگلیسها ساخته شده بود. حتی آنها در وسط جاده، خطی عبور داده بودند. مردم اجازه انتقال مسافر با اتومبیل خود نداشتند و مأمورهای انگلیسی مانع این کار میشدند.
زمانی از شمال کشور تا تهران متعلق به متفقین بود و سمت دیگر کشور به انگلیس تعلق داشت؛ تا قبل از این تقسیمبندی، انگلیس برای بندرعباس برنامهریزی کرده بود.
• از چه زمانی مسافرت مردم با وسایل نقلیه انجام گرفت؟
از سال ۱۳۰۷ وسایل نقلیه باری ورود پیدا کرد و از طرف جاده «عَرَبون» به طرف رباط اِرجنون حرکت میکرد. دوباره از این رباط به رباط بعدی، نقل مکان میکردند. در آن زمان با وجود اینکه رانندگان، نیروهای کمکی زیادی داشتند به خاطر نبودِ قدرت کافی در وسایل نقلیه باری، مدت زمان طولانی (حداقل ۱۲ روز) مسافرتها طول میکشید. منتها از سال ۱۳۲۸ به تدریج اتوبوسها راهی جادهها شدند.
• مسافرت به کربلا و مکه چگونه بود؟
کسانی که قصد مسافرت به چنین مکانهایی داشتند، به صورت قاچاق اعزام میشدند و اشخاصی به نام زال حیدر و حسین سبیل (شاگرد وی) به میبد میآمدند و کسانی که قصد مسافرت به کربلا و مکه داشتند، به همراه آنها حرکت میکردند و از طرف بوشهر با تحمل سختیهای فراوان (ممکن بود بعضی مسافران در این راه از دنیا بروند) به مکه و سپس به کربلا میرسیدند. وقتی چنین قاچاقهایی کمکم زیاد شد به کدخداها دستور دادند که در صورت حضور قاچاقچیان در منطقه، گزارش بدهند. بنده در راه رضای خدا به قاچاقچیان با ذکر دلیل خطاب کردم که دیگر به این منطقه نیایند. یک روز یکی از قاچاقچیان را که جوان بود در مغازهای دیدم و جویای محل استقرار وی شدم و بلافاصله به او دستور دادم که به همراه زائران حرکت کند؛ بعد از ۱۲ سال هنگامی که در کربلا بودم چنین آدمی را دوباره مشاهده کردم؛ این جوان با خنده گفت: من از یزد برای دزدی به این مسافرخانه آمدهام! وقتی شناسنامهام را دید به من گفت: شما به همراه چند نفر زن و مرد آمدهاید؟ جواب دادم: من به همراه دو زن هستم. این جوان بلافاصله گفت: شما اجازه ورود به این مسافرخانه را ندارید. من گفتم: اگر راه نمیدهید، مشکلی نیست؛ وقتی قضیه ۱۲سال پیش را توضیح داد من و خانوادهام را به لب دریا برد و از این مسیر به بصره رفتیم در حالی که ترسیده بودم، او ما را ترک کرد و پس از گذشت چندین ساعت دوباره برگشت و ما را تا ایستگاه راهآهن هدایت کرد، سپس به همراه مأمور انتظامی وارد واگن قطار شدیم، این مأمور در آنجا از ما به خوبی پذیرایی کرد و تا کربلا هیچ کس مشکلی با حضور ما در این کشور نداشت، از نجف تا کربلا ماشینهای تختهای برای ما کرایه کردند و به راحتی به زیارت رفتیم.
• آیا در زمان گذشته، تریاک و مواد مخدر پخش و توزیع میشد؟
در سال ۱۳۱۰ دولت با اجبار، مواد مخدر از جمله تریاک را در مدت دو سال به مردم میداد و حتی کسانی که تریاکی بودند با معرفی خود، تریاک را با نرخ کوپنی و ارزان میخریدند و استعمال این مواد به صورت آزادانه و علنی انجام میشد. چنین سیاستی از طرف دارایی اردکان به وسیله شخصی معروف به علی آشپز که مأمور این اداره بود، انجام میشد.
• در میبد در چه مکانهایی و توسط چه کسانی این مواد کشت میشد؟
هر کسی که دارای زمین بود این مواد را کشت میکرد. شیره این تریاک توسط دارایی از مردم، ارزانتر خریداری میشد.
کسانی که در این مکان، مواد کشت میکردند، مواد مخدر را به اهالی مناطق دیگر با مبلغ بالاتر میفروختند؛ جالب اینجا بود که این کشت، هیچگاه اضافه نمیآمد. همچنین تا قبل از آن، مأموران اداره دارایی از زمین زیرِ کشتِ تریاک، بازدید میکردند. اما بعدها دیگر تریاک و تنباکو ممنوع شد.
• اولین مدرسهای که در میبد تأسیس شد در کدام محله بود؟
مدرسه فیروزآباد اولین مدرسهای بود که در سال ۱۳۰۷ تأسیس شد و کلاسهای آن به صورت مختلط برگزار میشد.
• هنر زیلوبافی در کدام یک از محلات میبد بیشتر رایج بود؟
از ابتدا این زیلوها به پادگان فروخته میشد اما بعدها به عموم مردم میرسید. زیلو در زمان گذشته خیلی خوب فروخته میشد چراکه با نخ و پنبه خوب بافته میشد. البته زیلوبافی از محله بشنیغان شروع و بعد به تمام محلات میبد منتشر شده و حتی بعد از آن به اردکان رسید.
همچنین نوعی از فرش، مشابه زیلو به نام فرش دولتی با برچسب «مالین کوف» ساختِ روسیه به حکومت توسط تاجری به نام حاج سید محمود حیدری فروخته میشد. روی این فرش برچسب مالین کوف میزدند که به این کار، قزاقی میگفتند.
• سفال و سرامیک به چه مناطقی صادر میشد؟
اقلامی مثل تنور، کوزه و ظروف آشپزخانه با ماشین بیشتر به یزد برده میشد؛ منتها با فروش آن، درآمد خیلی زیادی به دست نمیآمد.
• تاریخچه پخت لتیرُگ از کجا بوده است؟
در زمان گذشته هر کسی تنها در ماه مبارک رجب برای خیرات و نذورات این غذا را طبخ و بین مردم توزیع میکرد. عطر این غذا در محل پخش میشد؛ لتیرُگ از سه تا چهار من آرد تهیه میشد و آنچنان مرغوبیت نداشت، اما اکنون به علت بالا رفتن کیفیت مواد آن، خوشمزهتر شده است.
همچنین غذای کماچ، با استفاده از مواد تهنشین شده روغن و نمک تهیه میشد (که باید حتماً در داخل خیک و یا سطل باشد) و بدون شیره و نمک امکان تهیه این غذا وجود نداشت.
خیلی جالب بود ولی وقتی این مطلبو خوندم که ایشون فوت کردند خدا رحمتشون کنه