رفـوزه!

سعید جانب الهی

  • سعید جانب الهی

قدیما محله­ ی ما فقط یک مدرسه داشت . اصلاً همه­ ی میبد دو سه تا دبستان و یک دبیرستان بیشتر نداشت . معلم­ ها جز یکی همه اهل محل و بومی بودند . اما خودشان از این وضع ناراضی بودند. می­ گفتند خوب نیست آدم تو محل خودش معلم باشه نمیتونی خودت باشی یکی پی­ یرش (۱) میرابه نمره ی بچه­ اش ندی بلگ کرتت در مکنه (۲). اون یکی پی­ یرش قصابه گوشت بز و میشت مده. بقالم باشه نخود شپشکی مددت ؛ شو (۳ ) می­بینی همه ­ی اوگوشتت پر لارگه (۴ ) . نونوا نون خمیرت مده با این حساب کتابا کجا مشه به بچه بگی بالای چشت ابرو . از قدیم گفته­ اند ” علف دم آغل تلخه” . حقیقتش بخواهید راست مگفتن مث حالا نبود که قطار قطار دکون دستگاه باشه همه­ ی محله یه بقالی به دردخور داشت. قصابا اگرچه چهار پنشتایی بودند اما همه شون برادر یا پی­ یر پسر بودند . انگاری یکی هستند . یه میرابم داشتیم که بی­ باک بود معلم که هیچی بلگ خان هم در مکرد کاردونه کسی نباشه(۵) پی­ یر خودم بود. البته عکس قضیه هم درست بود معلم هم اگه آدم ناجوری بود پدرها جرأت نمی ­کردند باهاش در افتند می­ گفتند “گوشتمون زیر دندونشه گف بزنیم بچه­ مون رفوزه مکنه”. من خودم یه سال چوب این آشنایی و معلم خودی داشتن خوردم . معلمی پر افاده داشتیم که به خاطر اغوز (۶ ) بودنش اسم ناخشی روش گذاشته بودن. نمگم که نشناسینش . آخه میبدی­ ها می دونید که عادت دارند روی هرکسی به مناسبتی اسمی می­ گذارند و در خیلی از موارد آدم­ ها فقط با این اسم شناخته می­ شوند نه به اسمی که پدر و مادر برایشان انتخاب کرده­ اند . این معلم پر افاده یا به قول میبدی ­ها “اغوز” که اسم ناخشی هم داشت . معلم انشامون بود اما یاد نمی ­آورم یک بار هم که شده موضوع انشاء گفته باشه برای مدرسه و معلم­ ها انشاء درسی ساعت پر کن بود. این آقا معلم تا وارد کلاس می­ شد می­ گفت کتاباتون در آرید مطالعه کنید . یه روز که داشتیم مث همه­ ی کلاسای انشاء مطالعه می­ کردیم و کلاس شده بود مثل لونه­ ی زنبور وز ، وز، وز . معلمی که اغوز بود و اسم ناخشی هم داشت کنار پنجره روی صندلی نشسته بود و در دنیای خودش غوطه می­ خورد . آروم و قرار نداشت دایم روی صندلی این پا اون پا می­شد . بی­ حوصله و عصبی بود . ناگهان پسر دایی خودم . بله پسر دایی نازنین خودم ؛ که کنار هم روی یک نیمکت می­ نشستیم صداش بلند کرد و گفت آغا اجازه اس. این و اشاره به من کرد ” اقه (۷) دره (۸) بلن بلن مخونه که رگای گردنش کلفت شده” معلم گفت فیروزآبادی بیا این جا ببینم . رفتم رو به رویش ایستادم بی هیچ سؤال و جوابی خوابوند تو گوشم نه یکی نه دو تا همین جور داشت می­ زد . اصلاً انتظارش را نداشتم دیده بودم که پی­ یرش که با گاو ، واله (۹) صحرا می­ برد به گاو که خوب راه نمی­ رفت مرتب فحش می ­داد و با ترکه به هرجای گاو که می­ رسید می­ زد. و به آن زبان بسته فحش­ هایی می­ داد که همه­ اش به خودش بر می­ گشت مث : ای زن صاحبت فلان .. ای… م به گور پدر صاحبت . من هم برای اینکه جلوی کار او بگیرم سیلی سوم یا چهارم که خواست بزنه یه لگد به سمتش پراندم و همراه با یک فحش آب کشیده از کلاس آمدم بیرون . فکر کردم بابایی که به گاو فحش زن و بچه می ده بچه­ اش را هم فحش خور بار آورده . این آقا معلم با پدر ما بگو و مگو داشتند من از او بدم میمد چون بارها شنیده بودم که پدر می­ گفت این …… اسم ناخشش می­ گفت “دره کرت وکوزه ­ی (۱۰) مردم از بین مبره . بعد توضیح می­ داد باغش گودال کرده خاکاش کنار جوی نیرا (۱۱) تل کرده هر بار که اَو این صحرا مییاد هر روز پسین مره روی تل خاک مشینه به بونه ­ای که دره سیر انفاس مکنه با پاش خاکا مریزه تو جوده (۱۲) که اَو ببره ؛ نمگه این خاکا مره تو کرت مردم ؛کرت بلن مشه از اَوگیری میفته و محصولشون خشک مشه . بعد پرسش گونه می­ گفت مدونی چه کار سر من میاره ؟ جوده­ ی باغش بلن تر جوده­ ی کرت منه اَو از ترشکه (۱۳ ) مریزه تو جوده­ ی نیرا که هرگوم (۱۴ ) کرت منه ، بند کرتم مبره ، بری اینکه جلوی این کار بگیرم چن تا درخت بی­ یخ (۱۵) راس ترشکه نشوندم . هر روز میاد با چاقو پوست دور تنه­ ی درخت مکنه که درخت خشک بشه . خوب مرتکه اگر مترسی ریشه­ ی بی­ یخ بره تو باغت که حالا کو تا بره! دس کم درخت ۵ گز تا باغش فاصله داره – حالا بعد این گفا بگو متونی پشت دیوارت یه گلیچار (۱۶) بکنی که ریشه­ ی درخت تو باغت نیاد . چرا درخت مردم خشک مکنی .” فحش دادن من بیشتر به خاطر این ذهنیت خرابی بود که از او داشتم و سیلی ناحقی که به من زد او هم لابد دق دلی که از پدرم داشت سر من خالی کرد. از کلاس که بیرون آمدم یه راست رفتم سمت همان باغ کذائیش ، می­ دانستم که دم باغش یک لاله ( ۱۷ ) درست کرده و خیار بالنگ ( ۱۸ ) کاشته از دیوار باغ بالارفتم پریدم تو باغش و همه بوته­ های خیار بالنگ که زبون بسه ها به گُل نشسته بودند از ریشه کندم . روز بعد که رفتم مدرسه معلم فارسی که میبدی هم نبود و در همسایگی خودمان خانه­ ای اجاره کرده بود بی ملاحظه­ ی همسایگی و حتماً به پشتیبانی از همکارش به بهانه­ ای یک سیلی به من زد و از کلاس بیرونم کرد . من هم شب رفتم در خانه­ اش را کثیف کردم و به دیوار سر تا سر کوچه با زغال فحشی خطاب به او نوشتم و از روز بعد مدرسه را رها کردم و هر روز به اسم مدرسه از خانه بیرون می­ رفتم ولی در یکی از باغ­ های مردم پنهان می­ شدم و ظهر به خانه بر می گشتم بابا بی خبر از این وقایع دنبال کار خودش بود راستی چرا به پدرم حقیقت را نگفتم ، چرا از او کمک نخواستم چون می­ دانستم حق به من نخواهد داد . بالاخره پدر خبردار شد که من مدتی است به مدرسه نمی­ روم یک روز صبح دستم را گرفت و به زور به مدرسه برد . و دو معلم نازنین با کمال جوانمردی آن سال مرا رفوزه کردند.

واژگان

۱- piyaroš : پدرش ۲-balg dar kerdan : “بلگ ” سد خاکی که در مسیر آب برای هدایت آب به داخل زمین کشاورزی می بندند . وقتی کسی سهم آبی نداشته باشد و بلگ ببندد میراب دستور خراب کردن آن را می­دهد ۳- owš : شب ۴-lârog نوزاد شپشک ۵- kâroduna kasi nabâša : به کسی کار نداشته باشید ، به کسی نگویید ۶- oϒoz : مغرور ، خودخواه ۷- eqqa: این قدر ، این مقدار ۸- dara : مخفف دارد علامت ماضی استمراری ۹- vâla : گاله ۱۰- kort-o kuza : کرت : قطعه زمینی که با خاک مرزبندی شده است . کوزه در این جا بی معنی و مترادف کرت است ۱۱-nirâ : شبکه­ ی اصلی آب رسانی ۱۲- juda: آبگذر ۱۳- toroška : آبشار کوچک ۱۴- hergom : ابتدای کرت . محل ورود آب به کرت ۱۵- biyax: زبان گنجشگ ۱۶- geličâr : چاله­ ی باریک و درازی که در اصل برای برداشت گل به منظور دیوارکشی یا خشت مالی حفر می­ کنند برخی نیز برای پیش گیری از نفوذ ریشه ­ی درخت همسایه به کرت یا باغشان اطراف زمین خود حفر می­ کنند ۱۷- lâla : کرت کوچک ومعمولاً چارگوش یا مثلثی شکل ۱۸- xiyârbâleng : خیار ، خیارسبز