عباس دست طلا

داوود شکوهی

  • داوود شکوهی

پیرزنی که متوجه می شود ماشین ها اهدایی جبهه است، بزش را می اورد. حیوان روی دست های لرزانش جنب و جش می کند. چین و چروک های زیاد چهره اش نشان می دهد سنش بالای هشتاد سال است. با صدایی لرزان بز را مقابل ما می گیرد و بریده بریده می گوید:

یک پسر داشتم رفت جبهه و شهید شد از مال دنیا فقط همین یک بز را دارم. می خواهم پیش پایتان قربانی کنم!

دوستانم از این همه اخلاص و گذشت پیر زن تعجب کرده و شرمنده می شوند معلوم است که…

بخشی از کتاب عباس دست طلا/ داستانی از زندگی حاج عباس علی باقر