- صادق آب پیکر
باز هم بغض، پدر،
توی گلویم مانده
دیروقت است، پدر،
شانه مویم مانده
میشود خیره نمانی و نگاهم نکنی؟
خاک و خاکستر و خون بر سر و رویم مانده
راستش خاک بهانست پدر،
میدانی…
رد سیلی ست که از دست عدویم مانده…
پس چرا ساکتی آخر؟
پدر جان خوابی؟
پس چرا چشم تو باز است و به سویم مانده؟
چشم، بابا… بخوابیم…
…
فقط یک جمله…
آخرین قطره آهی ست که در کنج سبویم مانده:
عطر یاس عمو عباس میاید انگار…
آه…
ای وای… پدر…
دست عمویم مانده..
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰