- دکتر سیدمحمد حسینیزاده دهآبادی در زمره اولین پزشکانی قرار دارد که در میبد به طبابت مردم مشغول شدند. او در همان دوره ای به مداوای درد بیماران می پرداخت که اشخاصی چون دکتر آیت اللهی، دکتر کلانتری، دکتر حائریان، دکتر سینا و… نیز مشغول به خدمت بودند. جالب است که مطب این پزشک سالخورده اما بسیار پرنشاط و متواضع هنوز هم در خیابان طالقانی مهرجرد دایر است و او روزانه به مدت دو ساعت به مداوای بیماران می پردازد. آنچه در ادامه می آید مصاحبه گروه تاریخ شفاهی میبد با ایشان است که در شهریور ماه سال ۹۱ انجام شده است.
- مصاحبه: سید مصطفی میرمحمدی/ پیاده سازی: سمیه فلاح/ ویراستار: حامد فلاحی
– در ابتدا خود را معرفی کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم. اینجانب دکتر سیدمحمد حسینیزاده دهآبادی فرزند سیدحسین هستم. بنده از ابتدای کودکی در دهآباد و محله آسیاب بزرگ شدم؛ تا دوره دیپلم در میبد درس خواندم و به منظور اخذ دیپلم از مدرسه دهآباد به دبیرستان مفید فیروزآباد رفتم. آن موقع در دبیرستان تنها ۱۲ محصل در رشته ریاضی و تجربی به تحصیل میپرداختند.
– دوران کودکی خود را چگونه گذراندهاید؟
در زمان کودکی، پدر بنده در مغازه کار میکرد و عموی بنده به اصطلاح خان محل بود. بنده بیشتر در کار کشاورزی به پدرم کمک میکردم. وقتی که تابستان میشد از این ناراحت بودم که مدرسه تعطیل شده و باید کارهای کشاورزی را انجام دهم. همچنین در طول سال تحصیلی، شبها از ساعت ۷ که شام میخوردیم و همگی میخوابیدند، من با چراغ نفتی تا ساعت ۱۰-۱۱ شب باید درس میخواندم و از آن طرف باید صبح زود از خواب بیدار شوم، بعد از نماز باید در کارهای دامداری و کشاورزی به پدر کمک کنم و بعد از آن به دبیرستان فیروزآباد بروم. من در سال ۱۳۳۴ وارد دبیرستان شدم و در آن سالها دو دوره تحصیلی بود؛ یکی شش سال اول دبستان و یکی هم شش سال دبیرستان که سه سال اول، سیکل اول و سه سال دوم، سیکل دوم محسوب میشد. وقتی تا ۱۱ کلاس خواندیم سال دوازدهم به رشتههای تجربی، ریاضی و یا ادبی شعبهبندی میشد ولی بعدها چون محصل خیلی کم بود و باید بچهها را جمع کنند. چند سال جلوتر از ما، دبیرستان زمان رضاشاه یعنی در سالهای ۱۳۱۸ تا ۱۳۲۰ بوده است و ما دوره بعد از آن ورود پیدا کردیم.
– به طور کلی در آن زمان چند دبستان و دبیرستان در میبد بود؟
دبستانهای نوبنیاد دهآباد (که در سال ۱۳۲۶ تأسیس شده بود) و فارابی مهرجرد، تنها مدرسه دارای مقطع دبستان در میبد بودند. بعد از دبستان، بلافاصله دانش آموزان وارد مقطع دبیرستان میشدند؛ در آن زمان دبستان و دبیرستان دخترانه اصلاً وجود نداشت و تنها مدرسه پسرانه بود. در مقطع دبیرستان محصل خیلی کم بود. ناگفته نماند که محله دهآباد، مدرسه ۶ کلاسه داشت که از امیرآباد، یخدان و محمودآباد که مدرسه ۴ کلاسه داشتند، برای ادامه تحصیل به محله دهآباد میآمدند.
– مدیران زمان دبستان و دبیرستان شما چه کسانی بودند؟
در آن موقع مدیر دبستان نوبنیاد دهآباد، آقای جلیل داودی بود که هنوز هم زنده هست و در یزد زندگی میکند. مستخدم نیز، محمود آیتاللهی عموی دکتر آیتاللهی بود. مدیر دبیرستان آقای خاتمی بود که الآن در تهران زندگی میکند و نائب وی آقای صلاحی بود. معلمان این دبیرستان آقای نشاط انوری (یک معلم زردشتی بود) و کربلایی اکرمی بودند؛ بیشتر معلمان از شهر یزد میآمدند. جالب اینجا بود که در آن زمان معلم ادبیات ما سُنی بود و از کردستان میآمد و مدرک لیسانس دانشکده معقول و منقول داشت؛ اسم وی ملایی بود و در آن موقع مباحثی در مورد شیعه و سُنی میگفت که ما متوجه نمیشدیم. بعدها معلم زبان ما نشاط انوری به یزد رفت و دو معلم از تفت آمدند، حاجی صفری و آقای مکزی که نام اصلی وی آقای مگزی بود؛ آنها در کشور هند درس خوانده بودند. بعد از مدتی حاج صفری معلم زبان میبد شد و مکزی به اردکان رفت.
– زندگی مردم میبد در زمان گذشته چگونه بود؟
مردم تنها از راه کشاورزی امرار معاش میکردند؛ بیشتر معاملات، پایاپای یا پله به پله بود و مردم وضعیت خوبی نداشتند و مجبور بودند از طریق مبادله کروزه (پنبه)، مایحتاج خود را تهیه کنند. نفت تنها برای روشنایی به کار میرفت برای مثال مردم با فروش یک دانه تخم مرغ، نفت میگرفتند و یا یک مقداری تخم مرغ میآوردند و در قبال آن قند و چای میگرفتند. بیشتر غذای مردم به گونهای بود که خود باید آن را به دست میآوردند و نانِ یک سال خود را عمل بیاورند؛ یعنی گندمی که از راه کشاورزی حاصل میشد، قوت روزانه خودشان بود و بیشترین غذای آنها، در ابتدا نان جو و بعدها نان گندم بود. مردم در زمان قدیم خیلی صبحانه نمیخوردند و تنها با یک تکه نان برای کار در مزارع آماده میشدند. ظهر، وعده ناهار وجود نداشت و نزدیک شب که میشد شام آنها آبگوشت بود و ساعت ۸ شب هم میخوابیدند. نحوه غذا خوردن به گونهای بود که یک سفره پهن میکردند و غذا را در یک کاسه بزرگ میریختند و اگر آبگوشت بود گوشت کوفته هم در کنار کاسه میریختند. البته قاشق و چنگال هم بود ولی بیشتر مردم ثروتمند از آن استفاده میکردند. در زمان قدیم از قاشق چوبی استفاده میشد و بیشتر ظروف مسی مصرف میکردند. آن اوایل که هنوز کبریت به شکل امروزی نبود یک سری آدمها شغلشان، ساختن کبریتی به نام کبریت سفولی بود که از سفال گندم ساخته میشد. بدین طریق که سفالهای گندم را به اندازه ۲۰ سانت میبریدند و ماده گوگرد را در نوک کبریت میچسباندند. در یک خانه چند خانوار با داشتن یک آشپزخانه مشترک زندگی میکردند که به آن مطبخ میگفتند. هر کسی دیگ سنگ داشت و برای اینکه آتش خاموش نشود با استفاده از کبریتهای سفال گندم، آتش روشن میکردند و چون این اجاقها باید همیشه روشن بماند، خاک ذغال در زیر دیگ میریختند و به محض داغ شدن دیگ سنگ، مواد حاوی آن میجوشید و در هنگام جوش آمدن، غذا در دیگ تهیه میشد.
– این دیگ را چگونه روشن نگه میداشتند؟
در زمانهای خیلی قدیم سنگ آتشزنه در آن قرار میدادند مثلا یک چخماق و سنگ آتشزنه داشتند که با برخورد با یکدیگر جرقه ایجاد میشد و آتش میگرفت. بعضی مردم میبد که از اطراف کوه میآمدند از آنجا هیزم جمعآوری میکردند و در میدان محل میفروختند؛ یا با فروش ذغال سوخته به جا مانده از همین هیزمها زندگی خود را میگذراندند. همچنین بعضی مردم با کسب دامداری و فروش شیر و لبنیات در فصول گرم سال امور میگذراندند. در هر محله یک باب مغازه قصابی بود و یک نانوایی هم داشت؛ اما برخی نان تنور و لتیر در خانه تهیه میکردند و نان، قابل فروش نبود. برای مثال نانها را نان خشک میکردند و با این وجود کسی آن را نمیخرید. در زمان گذشته پولی نبود که مردم کالایی بخرند و مبادله به صورت کالا به کالا بود. به طور کلی زندگی مردم خیلی ساده بود. البته در ماه اسفند، مردم و به خصوص اهالی اردکان حلوا و ارده تهیه میکردند. همچنین رسومات عروسی در زمان گذشته به گونهای بود که غذای اسفندی که همان حلوا و ارده و زولبیا بود برای عروس میبردند. در میبد اصلا حلوا و ارده تهیه نمیشد و از آنجایی که در شهر میبد کاسه و سفال تولید میکردند در اوایل اسفند تنها از طریق جاده مالرو و چرخرو (زمینهای عشرتآباد که به بیمارستان و تلفنخانه میرسید، جاده مالرو نامیده میشد) ظروف سفالی و میوههایی مانند انگور و انجیر را بر پشت خود حمل میکردند و در میدان کوشک نو میفروختند.
– در چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
بنده در سال ۱۳۳۷ دیپلم خود را اخذ نمودم و برای خدمت سربازی اعزام شدم (در آن زمان باید برای قرعهکشی سربازی به تهران میرفتم). بنده در رده دیپلمهها ستوان سه بودم و از معافیت یک ساله برخوردار شدم و بعد از یک سال باید برای سربازی آماده میشدم. در آن موقع وقتی در تهران بودم وزارت بهداشت، کلاس آموزشی مالاریا برگزار کرد و در بخش میکروسکوپیست مالاریا انتخاب شدم. بعد از شرکت در این کلاس بود که به سربازی رفتم؛ بعد از ۴ ماه کار در اداره مالاریا یکی از رانندگان اداره به بنده خبر داد که سربازان دیپلمه به خاطر سالروز تولد ولیعهد بخشیده شدهاند؛ بنابر این در سال ۱۳۳۹ مجددا تحصیلات خود را ضمن اشتغال در تهران ادامه دادم. در آن زمان محل کار من در تهران بود و در آنجا به عنوان میکروسکوپیست بخش مالاریا کار خود را ادامه دادم؛ بعد از آن در کنکور (که دو مرحلهای بود و داوطلبان باید در دروس اختصاصی در شهرستان محل سکونت خودشان آزمون میدادند) شرکت کردم اما قبول نشدم منتها موفق شدم در دانشکده علوم، رشته زیستشناسی قبول بشوم؛ در آن زمان دانشجویانی که رشته زیستشناسی تهران قبول میشدند بعد از گذراندن دو سال در این رشته، مجاز به انتقال به دانشکده پزشکی بودند. بنابر این بنده از این فرصت استفاده کردم و رشته پزشکی را در اصفهان انتخاب نمودم. در بین سالهای ۱۳۴۱ تا ۱۳۴۸ رشته پزشکی را در این استان ادامه دادم و بلافاصله بعد از فارغالتحصیلی در سال ۱۳۴۸، از سربازی معاف شدم. با توجه به اینکه در آن زمان طرح پزشکان به گونهای بود که باید پزشک، مطب خود را به مدت دو سال در خارج از شهری که دانشکده پزشکی است دایر کند بنده اجازه ایجاد مطب در اصفهان نداشتم و به همین دلیل در منطقه فلاورجان مطبی را دایر کردم. در سال ۱۳۴۹ در اصفهان نظام پزشکی ایجاد شد و به عضویت این سازمان درآمدم. در آن زمان حق عضویت در این سازمان، سالی ۵ تومان بود. بعد از گذراندن طرح، بلافاصله به میبد رجعت نکردم بلکه به استخدام چندین ارگان درآمدم چرا که در آن موقع برای پزشکی عمومی خیلی ارزش قائل میشدند و پزشکان عمومی میتوانستند در تأمین اجتماعی، هلال احمر، شیر و خورشید و بهداری مشغول به کار شوند. به یاد دارم حقوق پزشکی عمومی در آن زمان ۴ هزار تومان معادل ۱۰۰ مثقال طلا بود و کمتر پزشکی تمایل به گذراندن دورههای تخصصی داشت و پولی برای رزیدنت نمیدادند. چند سال در بردسیر کرمان در هلال احمر کار کردم سپس در رفسنجان کرمان و خوانسار اصفهان به مدت دو سال به شغل پزشکی پرداختم و در این شهرستان ساکن شدم. بعد از انقلاب در سال ۵۸ به استان یزد و سپس به اداره اردکان منتقل شدم. وقتی به اردکان آمدم تنها بنده، دکتر آیتاللهی، دکتر حائریان و مرحوم دکتر کرامتی پزشک بودیم. در بیمارستان اردکان سه پزشک، کشیک میدادیم و مأموریت میرفتیم. اما میبد هیچ درمانگاهی نداشت.
– اولین پزشکان میبد چه کسانی بودند؟
دکتر حاتمی و دکتر کلانتری که اهل تفت بود اولین پزشکانی بودند که در میبد طبابت کردند. اما وقتی دکتر آیتاللهی آمد دکتر کلانتری از میبد رفت و رئیس شبکه بهداشت و درمان اردکان شد. همچنین دکتر سینا تنها در روزهای جمعه به حسنآباد و مهرجرد میآمد و بقیه روزهای هفته در یزد طبابت میکرد. اغلب پزشکانی که در میبد بودند به استخدام درآمده بودند.
– شما در چه سالی در میبد به شغل پزشکی مشغول شدید؟
از سال ۱۳۵۸ در میبد به شغل پزشکی خود ادامه دادم.
– وضعیت درمانگاهها در زمان گذشته چگونه بود؟
قبل از انقلاب به جز درمانگاه دکتر آیتاللهی با مدیریت خودشان و درمانگاه شاهنشاهی با ریاست یک پزشک اصفهانی، مرکز درمانی دیگری در میبد نبود؛ البته درمانگاه شاهنشاهی بسیار مجهزتر از درمانگاههای خصوصی بود. میبد قبل از انقلاب اصلاً آمبولانس نداشت؛ در دهه ۶۰ بودجهبندی مستقلی برای درمانگاه میبد آمد و در برنامهها بود. وقتی انقلاب شد چون میبد آمبولانس و کشیک بیمارستان نداشت این دو امکان را فراهم کردیم. بعد از انقلاب قرار بود با کمکهای مردمی، بیمارستان امام جعفر صادق(ع) تأسیس شود اما بودجه آن کافی نبود بنابر این در زمان آقای علوی رئیس آموزش و پرورش اردکان و خالقیه رئیس شبکه بهداشت میبد، مدرسه شهید مطهری(ره) را که قبلاً یک درمانگاه بود با یک درمانگاه دیگر (بیمارستان شهدای دهآباد کنونی) عوض کردند و با کمکهای مردمی این بیمارستان راهاندازی شد. وقتی به میبد آمدم مشاهده کردم آمار تصادف در میبد زیاد است بنابر این به اتفاق دکتر آقایی و دکتر فلاحتی که آن موقع بهدار بودند، برنامهریزی کردیم که به صورت شبانه کشیک بیمارستان زاهدی را بر عهده بگیریم. در اردکان تنها بیمارستان ضیایی وجود داشت که آن هم فقط ۱۵ تختی بود و بیشتر برای پذیرش بیماران عفونی بودند و اصلاً در این مرکز عمل جراحی انجام نمیشد و به تدریج بخشهای مختلف به آن اضافه شد.
– بیماریهای مردم در زمان قبل از انقلاب چه بود؟ میانگین امید به زندگی در بین مردم به چه اندازه بود؟
در آن زمان بیماریهای عفونی شیوع داشت و در فصل تابستان بیشتر کودکان به اسهالهای عفونی مبتلا و سریع فوت میکردند. برای مثال مادر بنده ۱۶ بچه داشت که تنها ۴ فرزند وی زنده ماندند. همچنین بیماریهایی مثل سرخک، سرخچه، سیاه سرفه، دیفتری و کزاز شایع بود. بزرگسالان بیشتر در اثر سکته و بیماری تورم پروستات فوت میکردند. در آن زمان بیماریهایی مثل سرطان خیلی کم بود و اگر هم بود توان تشخیص آن وجود نداشت. همچنین بیماری کچلی به علت استفاده مردم از خزینههای مشترک و آلوده شایع بود. در فصل تابستان چشم درد و در زمستان ذاتالریه زیاد بود.
مرگ و میر در گذشته کمتر از اکنون بود چرا که در گذشته کسانی که از بیماری جان سالم به در میبردند به گونهای ضد ضربه میشدند و شاید تا ۱۰۰ سال عمر میکردند. برای مثال بیمار مبتلا به حصبه یا با استفاده از ملین دچار پارگی روده میشد و فوت میکرد و یا اینکه بهبود مییافت.
– اکنون که بیشتر مردم بهبود مییابند به خاطر امکانات بهداشتی بالاست یا داروهای شیمیایی؟
کودکانی که به بیماری عفونی مبتلا نمیشوند به خاطر بالا رفتن امکانات بهداشتی است اما کسانی که عمر کوتاهی داشتهاند بیشتر به خاطر داروهای شیمیایی است. به طور کلی داروهای شیمیایی تأثیر بیشتری نسبت به داروهای گیاهی دارد اما به همان اندازه که تأثیر مثبت دارد، عوارض نیز در پی دارد.
– اولین داروخانه میبد کجا بود؟
در زمان گذشته داروخانه نبود بلکه یک عطاری بود و هرگاه دکتر سینا به مهرجرد میآمد در این عطاری مردم را مداوا و داروی گیاهی تجویز میکرد. همچنین شخصی به نام سیدداود در محله فیروزآباد عطاری داشت. به هر حال در آن زمان داروخانه رسمی نبوده است.
از این خبرها بیشتر بگذارید