روایت قیام میبد علیه بهائیت

گفتگو با شیخ مهدی توکلی

  • یکی از ماجراهایی که در تاریخ معاصر شهرستان میبد، خیلی پررنگ است، موضوع برخورد غیرتمندانه اهالی این شهرستان با معدودی از پیروان فرقه ضاله بهائیت در این شهرستان است که در سال ۱۳۲۷ اتفاق افتاد. تمام فقهاء شیعه این افراد را گمراه دانسته و در زمره غیرمسلمانان غیراهل کتاب قلمداد کرده و حتی برخی از آنان بهائیان را کفار حربی قلمداد نموده اند. پیروان محلی این فرقه که ساخته و پرداخته انگلیس می باشد و موسس آن مفتخر به دریافت نشان سر از حکام وقت انگلستان بوده در منطقه امیرآباد میبد و در زمینهای اجاره ای زندگی می کردند. پس از سپری شدن ۶۰ سال از این ماجرا شنیدن جزئیات این غائله آن هم از زبان خواهرزاده و نوه افرادی که در متن این ماجرا بوده اند، خالی از لطف نیست. به همین بهانه به سراغ حجت الاسلام و المسلمین مهدی توکلی -نوه مرحوم سبزواری- رفتیم تا شرح این ماجرا را به نقل از دایی خود برای پروژه تاریخ شفاهی میبد بازگو نماید. آنچه در ادامه ملاحظه می فرمایید سخنان نامبرده در این باره است که به شکل مونولوگ، ایراد گردیده است.
  • گفتگو: سید مصطفی میرمحمدی/ پباده کننده: محمد جواد فیاضی

20130416363

حاج محمد هادی سبزواری حکیم، فیلسوف و عارف بزرگ قرن سیزدهم، پسری داشته است به نام شیخ محمد حسن که او را برای تبیین کتاب های خود به یزد می فرستد. حاج شیخ محمد حسن صاحب سه فرزند است ۱:- حاج شیخ محمد تقی سبزواری. ۲- حاج شیخ محمد جعفر سبزواری. ۳- حاج شیخ محمد باقر سبزواری. حاج شیخ محمد تقی و محمد جعفر در مزار جوی هرهر استان یزد دفن هستند.حاج محمد تقی سبزواری با خانواده‌ی مدرسی ازدواج کرد و به دلیل علاقه به شرافت و بزرگی به این خاندان فامیلی خود را به مدرس سبزواری تغییر داد.

حاج محمد تقی پسری به نام ثقه الاسلام حاج شیخ اسدالله داشت که ایشان در آن زمان از علمای بزرگ یزد و از همدرسان آیت الله حائری مهرجردی بوده است. شیخ اسدالله در سن ۲۸ سالگی به درجه ی اجتهاد رسید و در تهران نیز زندگی می کرد و در همان جا نیز فوت کرد. این بزرگوار در امام زاده عبدالله دفن شده است. حاج محمد تقی پسر دیگری به نام شیخ محمد حسن داشته است که ایشان به دلیل نامعلومی از یزد به میبد آمد و در محله یخدان زندگی کرد. شیخ محمد حسن در زمان خود هم عالم به علوم شرعی و فقهی و هم عالم به علوم نظام و قانون مدنی بود، به همین دلیل سالها دارای دفتر خانه ازدواج و طلاق بوده است.

مردم گذشته و حال که از اوضاع و احوال او آگاهی دارند جز خیر و خوبی و صاحب علم بودن از ایشان سخن دیگری نمی گویند. هرگز از زبان کسی شنیده نشده است که ایشان ذره ای اهل دنیا باشد و بر خلاف قانون رفتار کند به همین خاطر مدت ها با همه ی علم و اجتهاد در کنار مردمی عوام زندگی کرد، امورات آن ها را اداره می کرد و کار خیر نیز بسیار انجام می داد و مردم او را با تمام وجود دوست داشتند. در اعیاد مختلف علمایی چون آیت الله شهید صدوقی و آیت الله خاتمی به دیدار ایشان می رفتند و این به دلیل فضل، تقوا و علم فراوان ایشان بوده است.

محمد حسن ۷۹ سال عمر کرد و در تمام عمر در شهر میبد زندگی کرده است. ایشان صاحب چهار پسر و یک دختر بوده است. پسران او هدایت الله مدرس سبزواری، علی اصغر سبزواری، آیت الله محمد مدرس سبزواری و حاج شیخ علی اکبر سبزواری هستند که همه ی پسرانش به جز حاج شیخ علی اکبر به رحمت ایزدی رفته اند. دخترحاج محمد حسن نیز والده بنده  است و که فوت کرده اند. تنها پسری که از این خاندان زنده مانده علی اکبر مدرس سبزواری است که در تهران زندگی می کند.

11آقا محمد حسن مدرس سبزواری

از عمده کار های نورانی این خاندان متواری و بیرون کردن  فرقه ی ضالّه بهائیت از میبد و آن هم از محله امیرآباد بوده است. سخنان، همگی به استناد دایی من یعنی علی اکبر مدرس سبزواری است.  محمد حسن وقتی در یخدان زندگی می کردند متوجه شدند که در محله ی امیرآباد عده ای زندگی می کنند که طرفدار فرقه ی بهائیت هستند. من ابتدا چند جمله ای در مورد فرقه بهائیت توضیح می دهم.

در زمان ناصرالدین شاه در سال ۱۷۴۴ میلادی که او حکومت را به دست داشت، یک جوان شیرازی که ۲۳ سال داشت به نام سید محمد علی که بعداً به باب معروف شد فرقه ی گمراه بهائیت را بنیان گذاشت او همچنین مدتی در عتبات عالیات نزد مجتهدین به تحصیل مسائل مذهبی پرداخته بود و با حرف های خرافی عده ای را به اطراف خود جمع کرد. او چندین بار دستگیر شده بود و به زندان نیز رفته بود، پیروانش بعد از آخرین دستگیری باب و اعدام او به ترکیه فرار کردند و در آن جا فرقه ی بهائیت را دوباره زنده کردند و بعد از آن اطراف شهر ها به خصوص استان یزد و شهرستان میبد و محله ی امیرآباد پراکنده شدند.

آن موقع بنابر گفته ی علی اکبر، دایی من، امیرآباد محله ای دارای باغ و اراضی خوب و خانه های مسکونی بود و مالکین آن تجار یزدی بودند. کشاورزان، کشاورزی می کردند ولی حق‍ی در املاک نداشتند. آن موقع ملا محمد اردکانی عالم اردکان بود، عده ای نزد او رفتند و به ایشان عرض کردند یک نفر در محله امیرآباد مردم را به فرقه ی بهائیت دعوت می کند، ملا محمد اردکانی نیز در جواب آن ها گفته بود یک قریه به یک سگ هم نیاز دارد یعنی ملا محمد خیلی این فرقه و جمعیت آن را خفیف و ضعیف می دانست.

امیرآباد مسجد کوچکی همراه با حمام داشت که در بین مردم و مسلمانان مشترک بود. ایام سوگواری امام حسین(ع) عده ای برای روضه خوانی در بالای آب انبار مسلمانان جمع می شدند زیرا آن ها مکانی بهتر برای روضه خوانی سراغ نداشتند.علی اکبر مدرس سبزواری می فرماید: جهت عزاداری به امیرآباد رفتم، در دنباله ی حمام، مسجد و جوی آب، عده ای در کنار درختان نشسته بودند که خیلی بی ادب بودند گویا از طرفداران فرقه ی بهائیت بودند و با زبان روضه خوانی و به صورت بی ادبانه ای می گفتند: این صدای کدام خر است که عرعر می کند. علی اکبر فرمودند: من بسیار از این موضوع ناراحت شدم، از آن به بعد به حضور آقای نصرالله علاقه مند رسیدم. ایشان تاجر یزدی بود که برای خرید و فروش به منزل کرباسی می رفته است.

حاج شیخ علی اکبر می گفت: نصرالله علاقه مند یا علاقه بند به دفتر خانه ی پدرم حاج محمد حسن سبزواری آمد. من چون ایشان را شخصی متدین می دانستم از ایشان سوال کردم چرا خانه های امیر آباد را به بهائی ها اجاره دادید؟

ایشان گفت: ما املاک آن ها را خریدیم ولی نمی دانستیم که آن ها بهائی هستند. من،علی اکبر مدرس سبزواری، به ایشان گفتم: اگر مالکین یزدی وکالت رسمی محضری بدهند من به خواست خداوند آن ها را طبق قانون از امیر آباد بیرون می کنم. ایشان هم از طرف عده ای به من وکالت رسمی محضری داد، موضوع آن وکالت اختیار تام اجاره دادن املاکی بود که بهائی ها در آن زندگی می کردند. من چون وکالت داشتم املاک را به دوست پدرم حاج علی بمان فلاح اجاره دادم. من تعهد کردم که به مدت یک ماه آب، خانه و … را به ایشان بسپارم.و چون اسناد مالکیت داشت به ایشان گفتم که علیه من اجراییه صادر کند.

پس از آن به جهت قانونی بودن امر و اجرا کردن حکم  بیرون کردن فرقه ی ضاله بهائیت از امیرآباد، مأمور اجرای ثبت اردکان و نماینده ی دادگاه به محله امیرآباد آمدند و پس از تحقیق دستور به تخلیه‌ی این خانه ها دادند و سرانجام آن ها را به صاحبش  بازگرداندند.

بهائی ها دست رنج های جزئی داشتند که نزد کدخدای محله یعنی آقای عبدالحسین اسلامی که خود امیر آبادی بود داشتند. موقعی که فهمیدند اخراج فرقه ی بهائیت از امیرآباد به دستور پسر حاج محمد حسن مدرس سبزواری صورت گرفته است، به همین دلیل بعضی از این بهائی ها یکی از پسران حاج محمد حسن به نام شیخ علی اصغر را در راه میبد به اردکان زخمی می کنند. در این هنگام بود که آیت الله مرحوم ابراهیم اعرافی با عده ای از اهالی و از محلات دیگر نیز افرادی مانند سید بحرالعلوم از بفروئیه با چوب و چماق راهی امیرآباد می شوند.

وقتی که گروه بهائیت این صحنه را می بینند پا به فرار می گذارند و می دانستند که ماندنشان برابر با مرگشان است. مردم محل، همچنین به محلی که بهائیان اردکان هم زندگی می کردند حمله ور شدند. پیروان این فرقه متواری می شوند و به سمت تهران می روند، در تهران از یزد به خاطر حوادثی که برای آن ها پیش آمده شکایت می کنند. در آن زمان رئیس ژاندارمری یزد با فرماندار یزد آقای مسعود نجابتی به اردکان آمدند و با آقای یاسایی مهرجردی که بخشدار اردکان بود در رابطه با این موضوع صحبت کردند.

یک بهائی به نام آقای دندانساز همراه با عده ی دیگری بخشدار را به طمع انداختند و به همین دلیل پدر من یعنی حاج محمد حسن را به بخشداری اردکان احضار کردند. من که پسرش بودم از رفتن ایشان ممانعت کردم و فوری به منزل حاج سید روح الله خاتمی رفتم. ایشان فرماندار ورئیس ژاندارمری و…  و پدر من را در منزل آقای ضیائی اردکانی که از رؤسای آن زمین بود جمع کرد. واقعیت در آن جا آشکار شد.

فرماندار و رئیس ژاندارمری که متدین بودند، جریان را به مرکز گزارش دادند و حضور فرقه ی گمراه بهائیت به همت حاج محمد حسن مدرس سبزواری و زیرکی فرزندان او و همکاری مرحوم اعرافی و اهالی میبد به پایان رسید. به این صورت این کار مهم تاریخی در میبد صورت گرفت و دیگر اثری از این فرقه در شهر نماند.

حاج محمد سبزواری، یکی از دایی های من، می‌فرمود: که من در تهران آن ها را دیدم و آن ها نیز مرا شناختند و حتی تصمیم به آزار و اذیت من گرفتند ولی در آن جا حریف  نشدند. هنوز هم در آن جا هستند و اگر آن ها را ببینم می شناسم. این فرقه با حمایت آمریکا همچنان در حال فعالیت هستند که ان شاءالله خداوند آن ها را نابود کند.

در پایان وظیفه ی خود می دانستم که به شما در تهیه ی این کتاب هر چند کم کمک کنم و یاد و خاطره‌ی علمایی که با فرقه ی بهائیت مبارزه می کردند زنده شود و از مردم خواهشمندم که با گروه‌های دینی تا حد توان مبارزه کنند و اسلام را زنده نگه دارند همان طور که چهارده معصوم نیز همین کار را کرده اند تا نام و یاد خداوند زنده بماند.