ادامه انقلاب هم بچه رعیت میخواهد

مصطفی قاسمی پور

  • مصطفی قاسمی پور

خانم دکتر تایید میکند که تا چند ماهی دیگر طفلی قدم به این سیاره رنج خواهد گذاشت و این تک جمله شعفی میشود شور انگیز در دل والدین و اطرافیان. مادر تحت مراقبتهای درمانی پزشکی. از عدم کار یدی! تا معاینات ماهانه در دستور کار قرار میگیرد. جنین وارد ۶ماهگی که میشود، سیسمونی اصل برند آن ور آبی از نوع فرهنگ و اقلامش شروع به تهیه شدن میشود، بهیچ عنوان زایمان نباید طبیعی باشد و نوبت سزاریان در حتما بیمارستان خصوصی زیر نظر فلان پزشک حاذق سرانجام این تحفه و دردانه خلقت بدنیا میآید!

مراقبت هفتگی و شیرخشک فلان مارک در دستور کار قرار و مادر که اعتقادی به ۲سال شیر مادر نداره کم کم با انواع مشروبات نوزاد را بزرگ میکند آنهم در نرم و گرم ترین اطاق نوزاد ممکن.

۷سال اول تربیتش با حاکمیت تمام عیارش میگذرد، روزها را در مهد کودک طی میکند و شب ها ساعت زندگی با حرف او تنظیم میشود. والدین نه حال و نه اعتقادی برای اصلاح خلاهای رفتاریش دارند و حالا جنین سالاری تبدیل شده به مدیر ۷ساله خانه!

گاه مدرسه شروع میشود، سرویس آماده، مدرسه حتما غیرانتفاعی، وسایل کمک آموزشی در حد نابغه نجوم. و این طی میشود براه کلاس های خصوصی در سالهای بعدش.

تابستان این پرقو بزرگ شده نیز میگذرد به کلاس فوتبال و آموزش ژیمناستیک! و والدینی که صبح تا صبح او را با سلام و صلوات ببرند و بیارن و بعضی که دیدم حتما کنار زمین باید زیر توپ زدن این فرزند را مشاهده کنند و حظ ببرند!

هرگوشی و رایانه همراه و اطاق شخصی و نوع سفری که بخواهد و چه و چه در سالهای بعدی زندگی برایش باید فراهم شود، کلاس های کنکور از اول دبیرستان شروع میشود و دهها کتاب تست و معلم خصوصی و داشتن وقت حتما مهندسی شده! که بله جناب میخوان بلکه غرشی در عرشی حاصل گردد و دانشجو شوند!

و در تمام طول این طی طریق نوزادی تا شروع به جوانی او بهترین خاطره اش فوت کردن شمع های تولدش بوده و کلاه تولدت مبارک که والدین مقهور شده اش بر سرش گذاشته اند.

او اینک قدم در اجتماع میگذارد مادر با چشمانی نگران پشت درب سالن کنکورش نشسته تا امتحانش خوب شود و حالا بعد طی همه این فرآیندها دانشجو شده و پا از پیله ۱۸ساله بیرون گذاشته!.

سوغاتی سالهای قبلش نه اجتماعی شدن که شعرهای خانم مهد کودکش بوده و بار و بنه تجربه زندگی قبل دانشجوئیش نه رسش فکری که یاد گرفتن استوپ سینه یک توپ فوتبال بوده و مادر هر روز صبح روی اوپن آشپزخانه برایش یک لیوان آب سیب آماده کرده!

۴سال دانشجوئیش با بحران هویت من کیستم و بقیه کیستند میگذرد، اشک ها ی مادر نمیگذارد سربازی برود و او با تنفس مصنوعی پول پدر و آی سی یو اختیاری مادر ارشد میگیرد و سرانجام قرار است برود سرتاهل!

یا خودش در سالهای قبل عاشق پیشه شده و یا والدین بلحاظ افسار هزینه ۳دهه ای که برایش کرده اند حق انتخاب دارند و این چنین میشود که میرود سرخونه زندگیش زیر یک سقف دیگر. سقفی که با پول پدر شکل گرفته، با اصرار مادر زیبای ظاهری یافته و قرار است دست و پا شکسته با عنایت آنها نیز ادامه یابد.

او وارد چهارمین دهه زندگی خود شده و هنوز در گلخانه زمان جنینی اش سیر میکند و میخواهد در این گلخانه فرزند آوری کند و او را تربیت!خود نه حرفه ای بلد است و نه در بحرانی قرار گرفته چه مالی و چه درسی و چه…

نمیدانم چه شد این متن را نوشتم، شاید خرده بگیرید که زیاده روی کرده ام شاید متحجر خطابم کنید و شاید بگوئید مگر چند درصد جامعه این چنین اند و لی حقیر وقتی در پیاده روی رد میشوم که مدرسه دارد، وقتی در پارک مردم را میبینم، وقتی داستان تربیت فرزند اقوام و دوستان را میشنوم، وقتی به برخی دانشجویان پفکی بزرگ شده این روزها نگاه میکنم، وقتی تسلیم مطلق والدین در برابر خواست فرزندان را میبینم و خیلی موارد دیگر از این دست، نگران میشوم که آیا ما جنینی و یا طفلی و یا نوجوانی و یا زندگی دانشجویی و یا تاهلی در حد مدیریت آینده انقلاب داریم؟! بله تربیت باید فرزند زمان خود بودن باشد ولی… .

نمیدانم شاید زندگی کشاورزی و سالها چوپانی و بعدها بنایی و همه عمر افتخار به اینها هویتی بهم داده که غیر آنرا قبول ندارم ولی به جد سوال برایم پیش آمده که سبک زندگی تربیتی بچه رعیتی چه ایرادی دارد که نابودش کرده ایم؟ سبکی که جوهره اش دوری از رفاه طلبی و عادی شدن کشدن تحمل سختی بود. نهادینه شدن تلاش بود و خم به ابرو نیاوردن در کمبود امکانات.