زمان شاه ما را به عنوان اخلالگر زندانی کردند/ بخش اول
گروه تاریخ شفاهی میبد در ابتدای سال ۹۲ با حاج حبیب برزگری از موسسین سپاه میبد و از چهره های شاخص ایثار و جهاد در شهرستان میبد، گفتگو کرد.
به گزارش میبدما؛ وی در ابتدای فروردین سال ۹۹ به علت ابتدا به ویروس منحوس کرونا، دار فانی را وداع گفت و در جوار مزار دوست و یار دیرینش مرحوم یحیی زاده آرام گرفت. بخش اول این گزارش را بخوانید؛
به عنوان سوال اول لطفا خود را معرفی بفرمایید
من حبیب برزگری فیروزآبادی، متولد ۱۳۴۰ محله فیروزآباد میبد و بازنشسته نیروهای مسلح (وزارت دفاع) هستم و صاحب ۴ فرزندم که هر ۴ تا پسر هستند. الحمدلله همه شان سروسامان گرفته اند و من مانده ام و همسرم.
به نظرتان سبک زندگی امروز بچهها با بچههای قدیمی چه تفاوتهایی دارد؟
نمیشود الآن را بهتر دانست یا آن روزها را، به نظرم اقتضای این زمان با امکاناتش اگر قدیم هم بود، شرایط یکسان بود. مهم این هست که خانوادهها کنترل کنند؛ مثلاً خانوادهها در قدیم حساسیت بیشتری روی تربیت فرزندان خود داشتند و چیزهایی مانند احترام به پدر و مادر بسیار مهمتر بود. این اواخر با بچهها شوخی میکردم که زمان ما پدرسالاری بود و حالا که ما پدر شدیم، فرزند سالاری شده. الآن بچهها ازلحاظ فهم مسائل عمومی خیلی بهتر هستند، قدیم خبر جایی را نداشتند، نمیشود گفت که بد بوده یا خوب، هرزمانی اقتضای شرایط خودش را دارد.
از قدیم شاخصههایی مانند غیور بودن و شجاع بودن روی محلهای مثل فیروزآباد مانده است، نظرتان چیست؟
تصور من این است یکبخشی به متمرکز بودن بازار، مدارس و دبیرستان در این محله برمیگردد؛ یعنی ما الآن در فیروزآباد دبیرستان میبدی بعد دبیرستان مفید را داشتیم و اینجا بچههای محمودآباد، یخدان، رکنآباد و … میآمدند. در این شرایط همیشه بچههای فیروزآباد از این جهات خودشان را یکسر و گردن بالاتر میدانستند. هرچند شاید علتهای دیگری هم داشته باشد. ولی اینکه احساس میشد یک محلهی بزرگتری هست و محل رجوع است، یعنی بازارش، مدرسهاش، مغازهاش محل رجوع است، باعث این احساس میشد.
در مورد یهودیانی که در محله فیروزآباد سکونت داشتند چیزی به خاطر دارید؟
در محله قلعه فیروزآباد بودند که البته قلعهای به این صورت که ما میشناسیم مثل قلعه بارجین یا نارین قلعه وجود نداشت؛ من حداقل ندیدم که به شکل قلعهای باشد که توی ذهن ما هست. شغلشان هم پارچهفروشی بوده، پیرمردی هم بوده که پارچهها را روی الاغ خود میبسته و در کوچهها بهصورت سیار فروش داشته، میگویند که نسل سران رژیم صهیونیستی از این پیرمرد بوده که درستی یا غلطی آن را نمیدانم.
تعامل مردم چه جوری بود؟ یعنی خصومتی با اینها داشتند؟
خودشان هم احساس میکردند توی محله مسلمانها با یک نگاه دیگر به آنها نگاه میشود؛ سعی نمیکردند که با مردم درگیر شوند، مردم هم در حد یک معامله پارچه با آنها انجام میدادند، در مسائل دیگر مثل خوردوخوراک هم میدانستند حساسیت داریم و رعایت میکردند.
کدخدای فیروزآباد یادتان هست؟
کدخدا را یادم نیست؛ معمولاً سه الی چهار نفر در فیروزآباد بودند که محل رجوع مردم بودند، بهاصطلاح آنها را بزرگ محل میشناختند. یکی اکبر آقا موسوی بود که مغازه دارد؛ یکی هم حاج محمود صالحی بود؛ بهنوعی یک حالت شورای شهری را داشتند که البته به این نام شناخته نمیشدند؛ شخصیت و سطحی داشتند که محل رجوع مشکلات مردم بودند.
معتمدین بیشتر محل رجوع بودند یا روحانیون؟
ببینید روحانیون معمولاً به خاطر چیزهای خاصی به آنها رجوع میشد؛ مسائل شرعی و خمس و زکاتشان را مردم به افراد متدینی مثل مرحوم ایت الله اعرافی ارجاع میدادند، اینکه در مسائل مختلف به آنها رجوع شود اینطور نبود و اصلاً روحانی شاخصی در محله نداشتیم که این اتفاق بیفتد؛ یکچند تایی هم که بودند بیشتر منبری بودند که مثل اکبر آقا موسوی، حاج محمود صالحی و سید ماشاءالله نقیبذاکرین اینها تقریباً محل رجوع مردم بودند؛ حالا افرادی مثل حاج مسیح، آقا یحیی صادقی، حاج سید حسن کرباسی، حاج سید محمود کرباسی و اینها بیشتر به خاطر اینکه تاجر بودند و البته سواد داشتند، مورد مشورت مردم و رجوع آنها قرار میگرفتند.
شروع دوران مباحث مربوط به انقلاب اسلامی در میبد را یادتان هست؟
جرقه شاید به سال ۵۵ و ۵۶ برگردد که ما هم جزء کم سن و سالهای آن موقع بودیم؛ بحث امام و حرکت ایشان در برخی از محافل مطرح میشد. مثلاً رساله امام را در حدی که کسی به کویت و یا کربلا رفته بود و با خود آورده بود، مطرح میشد. تقریباً بعد از جرقهای که انقلاب سال ۵۶ زد این مسئله علنی شد، همسن و سالهای ما هم در همین شرایط باعلاقه کمتر یا بیشتر وارد جریان شدند. محفلی در فیروزآباد بود که آقای نامجو که چند سالی از من بزرگتر بود اداره میکرد، محفلی در یخدان که آقای صادقی مدیریت میکرد؛ افراد هم بنا بر علاقه خود در این جمعها شرکت میکردند. آن زمان مدرسه مفید درس میخواندم، بهراحتی هم در سال ۵۷ مدارس برای تظاهرات تعطیل میشد. مرحوم اعرافی رهبری میکرد و شاید میبد یکی از معدود شهرستانهایی بود که بهصورت رسمی تظاهرات در آن برگزار میشد. نماز جمعه را هم قبل از انقلاب ایشان اقامه میکرد و خود این نمازها تظاهرات هفتگی را در پی داشت. گاهی هم راه میافتادند به سمت اردکان که در پی آنها همراه شدن مرحوم آیتالله خاتمی و مردمش را در پی داشت، یادم هست که دریکی از این تظاهرات و نزدیک ژاندارمری اول خیابان بسیج، جیپهای ارتشی چیزهایی را یدک میکشیدند که پوشیده بود؛ مردم میگفتند اینها توپ و تانک است.
پس فعالیت منسجمی در جریان انقلاب و تشکیلات نداشتید؟
تشکیلاتی به این شکلی که مثلاً منسجم باشد، خیر؛ شاید کسانی که چند سالی از ما بزرگتر بودند بیشتر درگیر این مسائل بودند؛ یادم هست در همان موقع درگیریهای انقلاب، پدرم موتور خریده بود و مغازهاش روبروی مسجد آخوند بود؛ تابستان بود و باید برای خریدن قالب یخ به کارخانه یخ در امیرآباد میرفتیم، با شهید نامجو که همکلاس بودم همراه شدیم. ایشان تا دوره دبیرستان که باهم بودیم درس خواند و بعد به سپاه رفت. همیشه رفیق بودیم. مغازه قصابی پدرش کنار بقالی پدرم بود. به محمد گفتم بیا برویم یخ بیاوریم. آمدیم بالای سر چهار امام رضا (ع) پیچیدیم داخل خیابان تا برویم به سمت سهراهی که آن موقع اسمش شریعتی بود. رئیس پاسگاه موتورسوار بود و تا ما بالا آمدیم اینجا به ما شک کرد. موتورسواری هم آن روز مرسوم نبود زیاد؛ با این سرعت زیاد که میآمدیم شک کرد و دنبال ما راه افتاد. از سهراهی که نزدیک پارک فلسطین کنونی بود به سمت چپ پیچیدیم که منزل پدری ما آنجاست. پیچیدم توی کوچه خانه پدری و چون کوچه خاکی بود به نامجو گفتم پاهایش را خاک بکشد تا رئیس پاسگاه ما را خوب نبیند. بالاخره بازهم دنبال ما آمد تا اینکه موتور به دیوار خورد و نامجو افتاد. سریع دوید توی کوچهای و من دوباره موتور را روشن کردم و داخل کوچه رفتم که بنبست بود. رئیس پاسگاه بالاخره موفق شد پیدایمان کند. بهعنوان اخلالگر ما را به زندان اردکان بردند و با پلاک گردن عکس گرفتند. پدرم هم پیش آقای صالحی رفته بود که گفتم مشکلات را حل میکرد؛ واسطه شده بود که این بچه رفته یخ بیاورد. البته پروندهسازی کردند و تا یزد هم رفتیم.
برگزاری انتخابات با چه کیفیتی بود؟
انتخابات در آن زمان اصولاً نمایشی بود. مثلاً ما صبح تا شب در مسجد مینشستیم و حدود پنجاه نفر یا صد نفر میآمدند رأی میدادند. آن تعداد هم بزرگان فیروزآباد میآوردند و میگفتند رأی بدهید و آنها هم رأی میدادند. به آن معنایی که امروز دارای شور و حرارت است و مردم شرکت میکنند نبود، حتی آدم منتخب هم از قبل معلوم بود، یعنی نتیجه از قبل مشخص بود که چه کسی انتخاب میشود.
لیدر راهپیماییها غیر از مرحوم آیتالله اعرافی، در زمان قبل از انقلاب چه کسانی بودند؟
کسانی مثل آقای فاضل بودند که سخنرانی میکردند، شیخ قاسم روانبخش از افرادی بود که با تیپ دانشگاهی ارتباط داشت مثل نامجو در فیروزآباد و صادقی در یخدان و حتی با غیر دانشجویان؛ آقای روحانی بیشتر قم ساکن بود، آقای نبی پور اینجا بودند؛ برخی دیگر هم بهطور مقطعی در میبد حضور داشتند.
از مرحوم آیتالله اعرافی نکاتی دارید بفرمائید؟
نقطه بارز زندگی شیخ ابراهیم، ساده زیستی ایشان بود؛ همچنین تواضع و صداقتی که داشتند؛ به ایشان هم میگفتند «آشیخ»؛ احترام خاصی مخصوصاً در شهیدیه داشتند؛ حتی آنها که تلویزیون داشتند آنتنهای خود را از بالای پشتبام جمع میکردند و شبها راه میانداختند و رعایت میکردند.
خاطرهای خاص از ایشان دارید؟
بیشتر رابطه مابعد از انقلاب و بعد از تشکیل سپاه صورت گرفت. به خاطر مسئولیتی که داشتم ارتباط میگرفتم. واقعاً انسان خسته نمیشد، احساس آرامش به آدم منتقل میشد. عدهای رفته بودند که در محدوده شهرک شهدا با نامه حاجآقا زمین بگیرند. کسی هم مباشر ایشان بود که با مشورت ایشان زمین واگذار میشد. برخی سوءاستفاده کرده بودند و با کپی کردن نامه حاجآقا، چندین زمین را گرفته بودند. ایشان با نیت خیر این کار را کرده بود و این افراد متأسفانه سوءاستفاده کرده بودند. این حرف مال سال ۶۲ است که فرمانده سپاه بودم. بچههای بنیاد مسکن هم که آقای افخمی مسئولشان بود، ارتباط گرفتند که برخی دارند سوءاستفاده میکنند و نظم و نظامی در این موضوع نیست، حاجآقا دنبال زمین دادن به مستضعف است ولی به نفع برخی دیگر شده است. من را واسطه کردند و بنده هم خدمت مرحوم اعرافی رفتم و موضوع را بیان کردم. گفتم که بههرحال هرکسی با کاربری کارگاه و کارخانه و خانه و … این زمینها را میگیرد و اصول شهرسازی رعایت نمیشود، از طرفی باید بعداً خیابانکشی و خدمات آب و برق و اینها هم داشته باشیم که سخت میشود. ایشان هم مجوزی دادند که ساماندهی کنیم. با بچههای بنیاد هماهنگ شدیم و آنها هم با تجهیزات آمدند و شروع شد به تسطیح زمینها و تخریب اضافه ساختهها؛ این موضوع باعث تجمع برخی جلوی بنیاد مسکن شد. آقای افخمی تماس گرفت که برخی جلوی بنیاد جمع شدهاند؛ گفت بیا با اینها صحبت کن. رفتم و با این افراد که حدود پنجاه نفر بودند مقداری صحبت کردم. گفتم همه هم را میشناسیم، وسط شما آدم محتاج هم هست که باید کمکش کرد. برخی هم وضعشان خوب است که زمین به آنها نمیرسد. این را باید بنیاد تحقیق کند و تصمیم بگیرد. این موضوع الحمدالله ختم به خیر شد.
ادامه دارد …
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰