فتحعلیشاه قاجار اسمش بد در رفته!

سجاد صفار هرندی

  • سجاد صفار هرندی

اغلب ما در کلاس تاریخ دبیرستان از معلم خود شنیده یا کمی بعدتر یا قبل ترش در کتابهای تاریخی خوانده ایم که وقتی نخستین کمپانی­های استعماری برای انعقاد قرارداد مربوط به استخراج نفت به ایران می­آمدند، شاه قاجار و بادمجان دور قابچین­های اطرافش می­­گفتند: «به چه درد می­خورد این مایع سیاه بدبوی بی خاصیت؟ بدهیمش به اینها برود پی کارش …»!

 اغلب ما با خواندن چنین حکایتی لبخندی تلخ بر لب مان نشسته،  از سویی به این بلاهت بی پایان خندیده ایم و از سوی دیگر بر تاریخ تلخ جهل و عقب ماندگی اسلاف خود تأسف خورده ایم. هر دانش آموز دبیرستانی که چنین حکایتی را می­خواند، بعید است که در این اندیشه فرو نرود که این همه بلاهت آن هم از سوی زمامداران و تصمیم­گیران یک کشور چطور ممکن است؟ چطور یک لحظه به ذهنشان خطور نکرده که این مایع سیاه بدبو لابد خیلی هم بی خاصیت نیست که این جنتلمن­های موبور چشم آبی از آن سوی دنیا به طمعش سر از اینجا در آورده اند و می­خواهند با خرج خودشان استخراجش کنند و شرش را از سر ما کم … لابد کاسه­ای زیر نیم­کاسه هست؟ چطور ممکن است کسی مطلب بدین روشنی را نفهمد؟

 ***

 آدم وقتی مطالب و نوشته­هایی از قبیل این نامه را می­خواند، به نظرش می­رسد که اصلاً لازم نیست برای دیدن و شنیدن عجایب و غرایبی از آن دست که در بالا ذکر شد، به سراغ تاریخ شاهان قاجار برویم. این نامه حقیقتاً در نوع خود متنی ارزنده و تاریخی و دارای وجه نمادین خیلی چشمگیری است. هر چند نویسندۀ نامه (که به اعتبار پیشۀ دانشگاهی خود آکادمیسین محسوب می­شود) در فضای رسمی و تخصصی علوم انسانی از وزانت اندکی برخوردار است و هر محصل جدی و اهل تحقیق این دانش­ها با هر مشرب و سلیقه­ای می­داند که نباید او را جدی گرفت، اما شهرت رسانه­ای و تبلیغی او و موضع نمادینش ما را وا می­دارد که از آن سرسری نگذریم. این صرفاً یک موضع شخصی از یک دانشگاهی، نویسنده یا شومن خوش مجلس و بانمک نیست، بلکه روایتی نمادین و سرحدی از تلقی بخشی از –به اصطلاح- نخبگان فضای آکادمیک و روشنفکری ماست که توسط او بی پرده بیان شده است. راه دور نرویم: نظرات بینندگان –علی القاعده- تحصیلکرده و نخبۀ سایت انتخاب، ذیل نامه ایشان در لینک فوق گویای مطالب مهمی است.

 یکی از منتقدان این نامه در مطلبی به درستی آن را ادامۀ اندیشۀ سپهبد رزم آرا دانسته بود که در مقام مخالفت با ملی شدن صنعت نفت می­گفت: «ملتی که لولهنگ (آفتابه) نمی­تواند بسازد را چه به صنعت نفت!» اما برآنم که پیش و بیش از آن باید چنین اظهاراتی را میراث بلاهت قاجاری فوق الذکر قلمداد کرد. دقت کنید که نویسندۀ نامه صرفاً نمی­گوید که انرژی هسته­ای یا غنی سازی اورانیوم در حد ما نیست و برای ما هزینه دارد! بلکه او دارد دقیقاً سخن سلف قجرش را تکرار می­کند: «بدهیمش برود این هسته­ای بی مصرف را! اصلاً این به چه درد می­خورد؟»

***

 در جهانی زندگی می­کنیم که بلاهت با چاشنی بی رگی و بی غیرتی می­تواند صورتبندی تئوریک پیدا کند و اسمش بشود «رئالیسم سیاسی»! باور کنید که شاهان و شاهزادگان قاجاری مشکلشان فقط این بود که ادبیات نظری علوم سیاسی را بلد نبودند و گرنه پیشگامان واقعی رئالیسم سیاسی آنها بودند: فتحعلی شاه و اتابک امین السلطان و ناصر الدین شاه و مظفر الدین شاه و وثوق الدوله و … اسمشان بد در رفته است! و گر نه مشی شان همین بوده است که آکادمیسین و روشنفکر ما به عنوان رئالیسم سیاسی قرقره می­کند. چنان که از یکی از سیاسیون آنگلوفیل دهۀ ۱۳۲۰ نقل شده که: «انگلستان دیوار­ۀ حوض است و ایران خزه­ای است روی این دیواره!» امروز فقط به جای انگلستان یا آمریکا و امثالهم عناوین گرد و کلی دیگری می­گویند از قبیل: نظام بین الملل یا قدرت­های بزرگ جهانی و امثال آنها. و گرنه اصل مطلب همان است. خنده دار است که از سویی راه و بیراه مصدق را تعظیم و تکریم می­کنند و از سوی دیگر شب و روز همان دلایل و استدلالاتی را به کار می­برند که مخالفان محافظه کار و رئالیست (!) مصدق برای محکوم ساختن نهضت ملی به کار می­بردند. فراموش نکنیم! مصدق هم آن­زمان پوپولیستِ متوهم، خیالپرداز و متعصبی بود که از سوی لبوفروشها و شوفر تاکسی­ها حمایت می­شد. مغز استعمار زدۀ روشنفکر/آکادمیسین ما حتی نسبت به اسلاف آنگلوفیل و فرانکوفیل و آمریکوفیل خود در دهۀ ۱۳۲۰ پیشرفت نکرده، چگونه می­توان انتظار داشت که ورود تاریخ به “عصر پس از خمینی” را درک کند؟!

***

 هر ذهن و سالم و بی­غرضی در مواجهه با مطلبی از نوع این نامه به همان پرسشی مبتلا می­شود که در فراز نخست طرح شد: چطور ممکن است کسی مطلب بدین روشنی را نفهمد؟

 یعنی آکادمیسین/شومن ما پیش خود نمی­اندیشد که اگر انرژی هسته ای و غنی سازی اورانیوم به هیچ کار ما نمی­آید و گره­ای از مشکلات ما باز نمی­کند، پس چرا جملگی دشمنان خرد و کلان تا این پایه بدان حساس شده اند و کمر به نابودی آن بسته اند؟ اگر این امر ربطی به قدرت ملی و پیشرفت عمومی کشور ندارد، پس چرا همۀ قدرت­های قدیم و جدید جهان که بعضاً منابع نفت و گاز بیشتری از ما دارند، خود را به آن مجهز کرده و بی وقفه در صدد توسعه و گسترش آن هستند؟ برای صورتبندی چنین قیاسات پیش پا افتاده­ای نیازی نیست که آدم استاد علوم سیاسی دانشگاه باشد. بهره مندی حداقلی از عقل سلیم کفایت می­کند. اما مغزهای استعمار زده منجمدتر از آنند که چنین پرسش­های ساده­ای را نیز در وجدان خود طرح کنند.

 چطور ممکن است کسی ماجرای هسته­ای لیبی را پیش چشمش دیده باشد و باز هم چنین سخن بگوید؟ چطور ممکن است فردی با حداقلی از فهم و شعور متعارف، رفتار آمریکا در همین چند ماهۀ پس از توافق ژنو را دیده باشد و باز هم از حل شدن مشکلات اقتصادی در صورت تعطیلی کامل فعالیت هسته­ای دم بزند؟ البته از کسی که در سوابق افتخاراتش توجیه و تطهیر حملۀ ناو آمریکایی وینسنس به هواپیمای مسافری ایرانی نیز به چشم می­خورد نمی­توان انتظار بیشتری داشت.

 اساساً از مغزهای استعمار شده و چشمان لوچ روشنفکر/آکادمیسین ما توقعی بیش از این نمی­توان داشت. اما این نکته جای تأمل است که: وقتی خورشید روشنگر و پر حرارت خمینی نتوانسته این اذهان و افکار را از انجماد عصر استعمار خارج کند، اصولاً دیگر به چه چیزی برای رها ساختن اینان از خواب گران تاریخ می­توان امیدوار بود؟

 منبع: طلوع