استادِ مهربان

محمد رضا زارعشاهی

محمد رضا زارعشاهی/ شاگرد حسن دانش

استاد دانش در مسابقات بین المللی قرآن، به فینال رسیده بود. استاد رحمانی پیشنهاد داد که برای دیدن مسابقات فینال قرائت به تهران برویم. دلم می خواست بروم، اما درس و امتحانات مانع بود. به عشق استاد دل به دریای سفر زدم، و این شد که با پنج نفر دیگر از دوستان و با پراید ساعت ۹:۳۰ صبح به طرف تهران حرکت کردیم.

به پلیس‌راه اول که رسیدیم به خاطر جمعیت زیاد ماشین جریمه شدیم، دیر راه افتاده بودیم و فینال ساعت ۱۶ شروع می شد، باید هر چه زودتر خودمان را به تهران می رساندیم. به همین دلیل استاد رحمانی پا را روی پدال گاز گذاشته بود. چشمتان روز بد نبیند، برای بار دوم پلیس ماشین را متوقف کرد و این بار به خاطر سرعت زیاد جریمه شدیم.

فدای سر استاد، می رفتیم تا از نزدیک شاهد هنرنمایی او باشیم، چاره ای نبود، اگر سریع تر از سرعت مجاز حرکت نمی کردیم، نمی رسیدیم، راه و چاره ما دعا و صلوات برای محفوظ ماندن از خطر بود.

اما از قدیم گفته اند: «تا سه نشه بازی نشه». برای بار سوم پلیس، ماشین را متوقف کرد. البته این بار سرعت ماشین تقریبا مجاز بود. چند متر جلوتر ایستادیم تا پلیسی که عقب تر بود، به ما برسد، پلیسی که جلوتر بود به ما گفت:

آقا کجا می روید؟

تهران مسابقات بین المللی قرآن کریم

بروید، التماس دعا

استاد رحمانی تا این حرف را شنید، حرکت کرد، اما صدای سوت پلیس عقبی بلند شد، گفتیم: دیگر صبر نمی کنیم، باید برویم. سومین ماشین پلیس را بدون جریمه رد کردیم. نماز را در قم خواندیم. ساعت ۱۶ شده بود و ما از استرس دیر رسیدن، تیر برق های وسط اتوبان را می شمردیم. دو هزارتایی شمردیم تا به تهران رسیدیم. به هر ضرب و زوری که بود، ساعت ۱۷ خودمان را به محل مسابقات رساندیم. جا برای نشستن نبود، اما همین که رسیدیم، جای شکر داشت. با خوشحالی در جلوی سالن و کنار گل هایی که وسط سالن بود نشستیم.

مخصوصا به استاد خودمان را نشان ندادیم که تمرکزش به هم نخورد. وقتی برای اولین بار استاد دانش را دیدم که برای قرائت به سمت جایگاه می رود، بسیار احساس غرور کردم. استاد نشست و قرائت شروع شد. اضطراب زیادی داشتم، مدام می گفتم: خدایا کمکش کن. دائما با خودم حرف می زدم: استاد بالا شروع نکردی؟ جواب الجواب “رست” را می توانی تا انتها بخوانی؟ توانستی؟ این اوج را از کجا آوردی؟ حالا نوبت جواب الجواب “سه‌گاه” رسید، دلم هری ریخت، اما استاد باز هم خواند. تمام شد.

استاد پایین آمد و در جایگاه خودش نشست. دیگر نتوانستم تحمل کنم. رفتم کنارش و گفتم:

سلام

سلام آقا محمد رضا

بوسیدمش و همراه استاد با افتخار از سالن بیرون آمدیم. از رادیو قرآن با استاد مصاحبه کردند. ایشان در رادیو قرآن گفت: خوشحالم که شاگردانم از استان یزد امده اند.

با استاد به داخل سالن آمدیم. خستگی از چهره استاد دانش مشخص بود، اما محبت مردم‌قرآن‌دوست را به گرمی و با مهربانی پاسخ می داد. استاد با دوستان و آشنایان که از تلاوت فینال تعریف می کردند صحبت می کرد و من از اینکه کنارش راه می رفتم احساس بسیار خوبی داشتم.