تکراری!

محمد رضا اقبال

  • محمد رضا اقبال

حدودا سیصدوهشتادوپنج جمعه از عمرمان را در اسارت سپری کردیم!!! وهمینطور سیصدوهشتادوپنج،  شنبه!!! ، و یک شنبه و دوشنبه و…. هم همینطور، یعنی می خواهم عرض کنم که روزهای هفته تمامش برای ما یکسان وتکراری بود،شنبه با جمعه فرقی نداشت!

کارها، همه تکراری، قیافه ها همه تکراری، قیافه سربازان عراقی و چوب و کابلهایی که بدست می گرفتند، همه تکراری! غذاها همه تکراری! سیمهای خاردار همه تکراری! شنیدن فحشها، همه تکراری! کتک خوردنها،همه تکراری،رنگ زرد لباسهای مندرس،همه تکراری،ریشهای تراشیده و صورتهای خراشیده!همه تکراری،پتوهای مندرس و بوگرفته،همه تکراری! فکرها(اینکه چه وقت آزادمی شویم)همه تکراری،دوستها،همه تکراری!نداشتن رادیو وتلویزیون و داشتن چندروزنامه عربی تاریخ گذشته،با اخبارتکراری ،همه تکراری،چندجلدکتاب عربی و فارسی وانگلیسی و رمانهای ژول ورن و…همه تکراری، حمام های سرد زمستان ودستشویی های آب گرفته،همه تکراری، (باعرض پوزش) سطل های ادرار، همه تکراری! ناراحتی های معده و اسهال واسهال خونی،همه تکراری! دیرآمدن نماینده صلیب و نیاوردن نامه،همه تکراری،گرفتن روزه های بی سحری،همه تکراری،نمازهای مخفیانه جماعت وخواندن دعای عهد و انتظار فرج هم،همه تکراری…

و حالا ما مانده ایم و این جملات وخاطرات تکراری….