یواش بخوانید بلند عمل کنید

مصطفی قاسمی پور

به خانه اول که میرسیم منزل یک بانوی چادر به سر و تقریبا تکیده ایست که بجای هرحرفی میگفت از دست جدم حسین اجر بگیرید. زنی که شوهر ندارد و ۳فرزندش را با دستانی خالی و عزمی راسخ از آب و گل درآورده است. منزلی دارد که هر ۲طرف آن به شدت دچار نشست شده و از داخل منزل منتها الیه خیابان مشخص. مادر، مبارزیست که روزگار را فعلا از کمر به پایین قطع نخاع کرده تا به چون منی یاد دهد سختیها خیلی هم سخت نیست. دخترش زهرا کنار بخاری اجاره ای که احتمالا به زودی از او گرفته میشود کتاب و دفترش را پهن کرده و با نگاه دانشگاه گونه، نشان میدهد فقط به اقتضای سن، ابتدایی درس میخواند وگرنه… . زهرا یک جفت برادر دوقلوی ناز هم دارد. حمید که حالا ته بندی مختصری کرده گونی اول را که شامل بسته های غذایی ۱۳گانه هست در حیاط قرار میدهد.

نوبت به منزل دوم میرسد.کوچه پس کوچه ها را کوتاه میکنیم. قدم در وادی می نهیم که انگار یک بزرگراه محبت نیاز دارد. طبقه دوم یک منزل قدیمی زنی با ۲فرزندش زندگی میکنند. زنی که تا همین صباح قبل در یکی از دورافتاده ترین روستا سکنی داشته و حالا فقط ۶ماه می تواند با عمل خیرخواهانه صاحب خانه مجانی اینجا باشد. حمید به سختی گونی دوم را تا بالا حمل میکند. داخل خانه با مادر هم کلام میشوم. شوهرش سالهاست به علت اعتیادی خبری ازو نیست!. میز تلویزیون و یا یخچال و یا یک کمدی که بتوان در آن لباس گذاشت برای او جزو آرزوهاست. زن اما یک رویای احتمالا دست نیافتنی دارد، سلامتی دختر بچه اش. فاطمه با اینکه درسش عالیست اما یک سال است که از عفونت شدید لوزه رنج می برد. از غذاها فقط میتواند آب و چای شیرین و یا کمی سوپ بنوشد.عفونت تقریبا ۱۸ماهه راه گلو را تنگ کرده و دختر معصوم اینمادر، چون بیدی باد پاییزی خورده میماند. مادر با بغض میگوید دکتر یکسال قبل گفت باید سریعتر عمل شود ولی… . فاطمه اما در جایی حمام میگیرد که با دست شویی یکی شده آنهم سرجمع در فضایی کمتر از یک متر!!

حمید اما زیرک تر از ما بود او داخل هیچ خانه ای نیامد و در پشت فرمان نیسان معلول الحالش چرتکی میزد، گونی بعدی را در کوچه ای بزرگ شبیه دالان های خانه های کاهگلی برایم می آورد و میگوید من رفتم تو نیسان. کلا حمید یک لحظه دوری از نیسان را به کل با ما بودن نمیفروخت. وارد خانه شدم، مادر خانه به سختی حرف میزد، صدایش گرفته و نامفهوم بود. پسرش امیر باخنده دست میدهد و سر این گونی را می گیرد. حرارتی شدید به صورتم می خورد و گرمای عجیب خانه مایه تعجبم میشود، علت را که میپرسم مادر با صدایی شکسته می گوید بخاری خانه خراب است و اگر کم کنیم کلا خاموش می شود لذا همیشه با درجه حرارت بالا کار میکند. کف خانه از فرش خبری نیست، روفرشی رنگارنگی روی سیمان های اطاق پهن شده، احوال مادر را میپرسم می گوید سرطان ریه دارم و یک جلسه دیگر شیمی درمانیم تمام میشود و از آن پس باید یکسال آمپول هرسپتین مصرف کنم. امیر برق نگاهش را به ابروهای در هم کشیده من می تند و میفهماند که مادرم پولی برای این هرسپتین لعنتی ندارد. آشپزخانه ابتدایی ترین وسایل لازم را ندارد سماوری و یا استکانی و یا… . زن میگوید یارانه ام صرف اجاره خانه و قبض آب میکنم. یارانه یارانه یارانه. چقدر در بین این خانواده ها این واژه را شنیدم. دستی بر موهای بهم چسبیده و پرپشت امیر میکشم میخندد. میگویم امیر پرسپلیسی و میگوید آره فقط قرمز!! امیر تلویزیونی ندارد که بازی تیم محبوبش را ببیند و اتفاقا برایم کری میخواند که پیشکسوتان آث میلان را آورده ایم! دم گوشش میگویم لباس ورزشی دارد و با اخم نگاهش میگوید نه دلم خیلی یکدست لباس قرمز ورزشی میخواهد. سهم امیر از دنیای ولخرجی های آقای رویانیان همین است که با ذغال روی دیوار می نویسید پرسپلیس سرور استقلال و رویانیان در چند کیلومتر آن ورتر با قراردادی چند صد میلیونی غذای ایرانی سرو میکند برای مالدینی در رستوران گردان برج میلاد. اف بر هر چی میلاد برج گونه هست. برمیگردم حمید پشت فرمان دارد پیامک بازی میکند از عصبانیتم میخواند چیزی شده پایین میآید واز وسایل عقب ماشین، یک فرش نو لاکی گونه برداشته و در منزل امیرپرسپلیسی پهن میکنیم.

حمید یک کشتی کج حسابی میگیرد با فرمان و از کوچه های گل و لای برای رسیدن به منزل چهارم طی طریق میکنیم. روبروی یک سوپرمارکت بزرگ می ایستد. منزلی تقریبا مندرس شده روبرویمان زل زده به ما!. وارد میشویم و حمید گونی را میگذارد و میرود. مادر مثل که نه به مثابه قدقامت تاریخی جلویم می نشیند. دودختر دوقلوی۷ساله اش می آیند کنار زانوی مادر پناه میگیرد. مادر سرطان روده دارد و ماهی ۳۰۰هزار تومان مخارج ماهانه دارو میشود. بهزیستی از هر ۶۰۰هزار تومان ۱۵۰ تومان را میدهد قربه الی الله!. مادر اما شرح بیماریش را باز نمیکند و میگوید شوهرم روانی شدید بود و جدا شدم. ماهی ۲۰۰هزار تومان اجاره میدهد حالا و سر به افق ساییده و نگاه به خدا که حل میشود. دو دختر دوقلویش هر۲معلولند. هر۲نیاز به عمل گرفتگی بینی دارند تا راه تنفس باز شود هر ۲لوزه چرکینی دارند که باید عمل شود و هر ۲مادرزایی دندان جلو ندارند و بقیه به شدت فاسد شده است. ماجرا وقتی ابعاد تازه تری میگیرد که هر۲کودک نیاز به سمعکی دارند که جمعا۳میلیون تومان پولش میشود. باور کردنی نیست وقتی پسرش را آن طرف تر میبینم که با اشاره مادر متوجه میشوم ناشنواست!! مادر نامه ای را نشانم میدهد مبنی بر اینکه اگر قسط یک میلیون و دویست هزار تومانی مسکن مهر ا واریز کرده بودم لااقل در خانه خودم بودم ولی…

درخواست مادر زیاد نیست ازما، کاش تلویزیونی بود تا با تصاویرش ۳فرزند معلولم دلشان باز میشد….

توقفگاه بعدی اوضاع کمی رنگ و بوی دیگر به خود میگیرد. حسین معده درد شدید دارد و نیاز به عمل جراحی، ولی انجام نشده، خواهر کوچکش گرچه نقاش چیره دستیست اما شهریه ۵۰هزار تومانی احتمالا او را از این کار باز بدارد. درب فیبری اطاق قابل استفاده دیگر نیست. کف آشپزخانه کاملا نمور و نابود شده،  مادر و هر۴فرزندش مشکل خونی شدید دارند. پسر اما همه تقاضایش کتاب کمک درسی کنکور تجربیست. و میز تلویزیونی که حالا میز نقاشی شده.

پا که جلوتر مینهیم و گونی بعدی را برسانیم به ولی نعمتان خودمان، کوچه دائم تنگ تر میشود، تا جایی که دونفر به سختی می توانند کنارهم راه بروند. وارد میشویم به یک زیر زمین نمور و قدیمی و کوچک. پدر خانه ۹سال دیالیزم کرده و حالا از دنیا رفته، زن به سختی بچه ها را بزرگ میکند. قبض تقریبا ۵۰هزار تومانیش او را در آستانه قطعی قرار داده. اما برای او مهم کلاس زبان پسرش هست و می خندد که دانشجویش میکنم. پسربچه یک بیرق قدیمی و کوچک محرم بر سردرب خانه نصب کرده، برای او برعکس صداوسیما هنوز محرم و صفر تمام نشده است. زن فرزندانی دارد که کیف و کفش مدرسه ندارند و البته لباس ورزشی که دانش آموزان چشم براه داشتنش هستند.

خانه های بعدی را هم یکی یکی میگذرانیم و گونی ها یکی یکی از نیسان کم میشوند!! مادری حدود دو ماه پایش شکسته بوده ولی بخاطر مشکلات مالی گچ نگرفته، پسر بچه ای یکسال است که باید پلاتینش عمل شود و نشده، خانه ای کولر و کمد و.. ندارد و مادری که آرزویش داشتن جاروبرقیست تا نخواهد خانه را با دیسک کمر ناجورش نشسته جارو کند.

پدال گاز حمید جلوتر از عزم ماست و مقصد بعدی را نشان میدهد. زنی که شوهرش را پارسال از دست داده و در اوج مشکلات زندگی میکند. دختربچه ای معلول و نابینا آنهم بصورت جسمی حرکتی شدید دارد. مادر بخاطر حمل و نقل دائمی فرزند برای حمام و دست شویی کمر درد شدید گرفته، و شب قبل از دستش رها شده و سرش به دیوار خورده. دختر معلول که الته کمی میخندد دائم عمو خطابم میکند. زن در برابر درخواستم مبنی براینکه فرزندت را مرکز بهزیستی بگذاریم ناجور مقاومت میکند و اشک از گونه هایش میریزد که دوستش دارم همین!! دختر دیگرش یک قاری حرفه ایست و آن روز مشغول خواندن آکسفورد بود!! میگوید میخواهم پزشک شوم و مادر باز گریه میکند. به مادر قول میدهم خانم دکتر بالقوه ات روزهای اشک هایت را به لبخند بدل میکند و دختر باهوشش میخندد و چادر مادر را میگیرد.

و نهایتا منزلگه بعدی خانه یک خانواده پرجمعیت است. پسرش در حادثه از کمر به پایین فلج شده، سوم دبیرستان و تجربی هست. گفته اند در خانه درس بخوان با معلم خصوصی ازت امتحان میگیریم ولی نه پول معلم دارد نه کتاب کمک درسی. ویلچر آلمینیومی میخواهد که ندارد والقصه بخاطر فقر مالی نتوانسته فیزیوتراپی کند و زخم بستر گرفه. کل سرگرمی پسر یک پرنده قفس شده ایست که گاهی میخواند!. مادر اما دیسک کمر شدید دارد مبل دونفره ای به او میدهیم تا نیاز نباشد روی تنه بریده درخت گذاشته شده کنار اطاقش بنشیند. صاحب خانه بارها به آنها اخطار داده اخراجتان میکنم و زن با تنها دو میلیون پول پیش دنبال رهن خانه ای است که حتما باید همکف باشد چون بچه ای معلول دارد. خانه ای که یافتنش تقریبا با این پول غیر ممکن است. دکتر طب سوزنی نیز لطف کرده و گفته یکسال بر نخاعش کار میکند و برمیگردد. حالا این کورسوی امید مادر را مانعی بسته: دست مزد ۱۵میلیونی دکتر!! مادر اما با این وضعیت جسمانی غم بارش با دست رخت میشوید و البته جارو برقی ندارد.

غروب جمعه میرسد هردوبا حمید و هرسه بانیسان خسته شده ایم. گونی ها تمام شده، از فرش ها هم دیگر خبری نیست ولی غروب دلگیر جمعه نفسگیر میشود برایم و احساس باری سنگین شانه ایم را آزار میدهد. گرچه شاید امشب در این خانه ها غذای گرمی از گونی های توزیع شده باشد ولی آیا ویلچر و هرسپتین و قبض پرداخت شده و… هم خواهد بود؟ سرمای عصرگاهی باز مرا یاد مادری می اندازد که محتاج بخاریست. کلاهم را روی گوشم میکشم تا افکارم از سرم در نرود!

داستان همچنان ادامه دارد و از حوصله رزق وب فراتر است. مجموعه ای جامعه هدف ما هستند متشکل از ۷۵نفر. که درآن چندین مورد سرطانی، معلول شدید، دانش آموز محتاج کمک، بیمار نیاز به جراحی و درمان فوری و البته نیازمند تامین جهیزیه وجود دارد. مدد الهی همیشه به ما یاد داده بجای بغض کردن و آه کشیدن پاشنه کفش بکشیم و چون چمران نماینده اشک صبحگاهی یتیمان باشیم. و در این وادی ما نیاز داریم به کمک نقدی و غیر نقدی شما. بدعای شما و صدبار اینکه بازتاب دهنده این نوشته ها و حرفها باشید. خواستید می توانید عضو ثابت گروه شوید و مبلغی را ماهانه (از چندهزار تومان تا…) به ما بدهید. میتوانید خود عضو برایمان پیدا کنید و خیلی می توانید های دیگر.

وسایل مورد نیاز:

۲ تا کامپیوتر هرچند دست دوم ولی واقعا قابل استفاده!

۴ تا لباس شوئی

یک دستگاه تلویزیون

۲ تا میز تلویزیون

ویلچر آلمینیومی

چندین مورد کتب کمک درسی در سطوح مختلف و رشته های متفاوت

۲ تا کولر

۲تا جاروبرقی

۲فقره جهیزیه!

یک دستگاه آبگرمکن

یک مورد یخچال

چندین مورد البسه ورزشی

چندمورد کیف و کفش

چندمورد لباس رسمی بغیر از لباس فرم دانش آموزی

کمک های نقدی تون رو میتونید به ملی کارت آقای کیایی نژاد به شماره۶۰۳۷۹۹۱۳۹۲۵۱۲۰۱۲واریز نمایید. هرچند اندک باشد!

چنانچه خواستید عضودائمی گروه شوید و ماهانه مبلغی بدهید به موبایل حقیر۰۹۱۳۲۵۴۶۰۲۳ پیامک بدید.

از وسایل بالا هرکدوم رو داشتید واسم کامنت بذارید

خواهش میکنم دوستان فضای مجازی در نشر این مطلب همکاری کنند

به موارد بالا هزینه های پزشکی و درمانی سنگین رو هم باید اضافه کرد.

چنانچه می توانید در زمینه عمرانی و یا پزشکی و یا علمی ما را یاری دهید کامنت بگذارید

به مدد الهی و استعانت از گرد چادر بانوی دو عالم بزودی تمام وسایل فوق الذکر را تهیه میکنیم و اشکی از صورت یتیمی پاک خواهیم کرد.