ادای‌ دینی به‌ مرحوم‌ یحیی‌زاده

دکترسیدجلیل‌میرمحمدی‌میبدی

دل نوشته ای درباره مدرس شهرمان مرحوم حجه الاسلام یحیی زاده به بهانه سالروز شهادت آیت الله مدرس و روز مجلس

هشت ماهی تا انتخابات مجلس نهم بیشتر زمان نمانده بود. حرف و حدیث های زیادی علیه مرحوم یحیی زاده از زبان برخی افراد مغرض یا ساده لوح در سطح شهرستان منتشر می شد؛ بحث هایی که بیشتر جنبه تهمت و افترا داشت و بعضا گوینده آن بی هیچ ابایی آن را نقل میکرد.

هر روز که به انتخابات نزدیک می شدیم، شدت و حجم این تخریبها افزایش می یافت به گونه ای که دفاع از این سید متعهد و مردمی بی هزینه نبود؛ حرف و حدیثهایی از این قبیل که یحیی زاده چرا رفته کمیسیون فرهنگی؟ چکار برای توسعه شهر کرده؟ کاری هم که برای فولاد نکرده؟ آسفالت چند تا کوچه هم شد کار؟ در قضیه مرز هم که همه میدونن هیچ کاری نتونست بکنه! اینکه ماشین نداره و موتور سوار میشه مثلا خیلی هنره؟ ماشین آخرین مدل سوار شه کار مردم رو هم راه بندازه! آدمی که اهل لابی نیست به درد مجلس نمیخوره! با فلان سرمایه دار بسته! اگر دستش تو کاسه بعضیا نبود پس خرج تبلیغاتش رو از کجا میاره؟ نماینده ای خوبه که به هر شکلی شده بتونه فلان کارخونه و یا فلان دانشگاه را بیاره تو شهرش! و…

این وسط وقتی میدیدی بعضی دوستان هم بدون هر گونه تحقیق، این لاطائلات را بازگو می کردند، خونت به جوش میامد. کار به جایی رسید که هر وقت سید را میدیدم یا از نزدیکان، احوالش را میپرسیدم، بالاتفاق میگفتند او قصدی برای نامزدی در انتخابات مجلس ندارد.

روزی در همان ایام سید را در فرودگاه یزد دیدم. تا پرواز یک ساعتی وقت باقی بود. در محوطه فرودگاه نشستیم و مفصلا با او درباره انتخابات پیش رو صحبت کردم؛ از ضرورت نامزد شدنش برای انتخابات و تجربه گرانسنگی که در این مدت در مجلس پیدا کرده بود، از تکلیفی که بعض از بزرگان بر دوشش گذاشته بودند، از اطمینان به محبوبیتش در بین مردم بخصوص افراد مستضعف، از ضرورت حضور افراد ولایی امثال او در موقعیت حساس کنونی در مجلس و …

یادم هست که در نهایت با او اتمام حجت کردم و گفتم: سید! اکر وارد این عرصه نشوی بعنوان یک فرد مسلمان، فردای محشر جلویت را خواهم گرفت. با حوصله تمام به صحبت هایم گوش میداد.

حرفهایم که تمام شد لبخندی زد و گفت: «اول یه خواهش دارم! قول بده این حرفهایی که امروز درباره ام گفتی را در روز قیامت هم شهادت بدهی که من برای آن روز به این شهادتها خیلی نیاز دارم. از مرحوم آیت الله حسنعلی امام جمعه تفت هم خواسته ام که فردای محشر در حقم شهادت بدهند.»

از شدت وارستگی و تقوای سید سرشوق آمدم و در دلم گفتم: خدایا! من کجایم و این مرد کجاست؟

پس از آن آقای یحیی زاده در خصوص عدم تمایلش برای نامزدی در انتخابات مجلس توضیح داد و گفت: «علاقه ای به جمع آوری مال دنیا ندارم. البته یک وقت فکر نکنی که این خصوصیت از هنرهای من است. نه! خدا ، شهوت مال و مادیات را در دل من نگذاشته است…»

در حرفهایش نگرانی از قصور خدمت مشهود بود و شاید یکی از دلایل مهم مایل نبودنش برای نامزدی همین مسئله بود . جالب بود که در خلال صحبتهایش او حتی یک کلمه هم از کسی گلایه نکرد که هیچ بلکه بسیار هم قدردان لطف مردم بود.

گذشت تا اینکه روزهای ثبت نام انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی آغاز شد. هر چه به روزهای آخر ثبت نام میرسیدیم نگرانی هایمان از عدم ثبت نام سید، بیشتر و بیشتر میشد. خبری از ثبت نام او نبود. تلاشهای زیادی برای مجاب کردن حاج آقا یحیی زاده از سوی افراد گوناگون صورت گرفت ولی هیچکدام نتوانست او را جهت ثبت نام متقاعد کند تا آنکه شب جمعه پیامکی را از یکی از بزرگان که بسیار برایم عزیز است، دریافت نمودم. در آن پیامک از حاج اقا یحیی زاده بعنوان یک تکلیف شرعی درخواست ثبت نام شده بود و بصراحت از عدم پاسخگویی در محضر خدا در صورت عدم ثبت نام تاکید شده بود.

آخرین تلاشها را در آخرین ساعات ثبت نام باید انجام میدادیم. هر چه به گوشی سید زنگ میزدیم یا تلفنش خاموش بود یا جواب نمیداد. دست آخر با پیشنهاد جانباز گرانقدر –آقای دلاوری- که آن روزها در کسوت مسئول دفتری مرحوم یحیی زاده مشغول بود، به اتفاق جمعی از دوستان عازم تهران شدیم. سحر روز جمعه ای، زنگ منزل سید را به صدا در آوردیم. حاج آقا را غافلگیر کردیم!

نماز صبح را به ایشان اقتدا کردیم. عده ای هم از شهرستان تفت آمده بودند. با حاج آقا بسیار بحث کردیم؛ بعضا مهربانانه و بعضا با قال و داد! حدود ساعت ۸ صبح بود که بالاخره با هر جان کندنی بود توانستیم تا او را راضی به ثبت نام کنیم. یکی از دوستان رندی کرد و گفت: حاج آقا! ما هم در معیت شما به ساختمان وزارت کشور میائیم تا خیالمان راحت شود که شما حتما ثبت نام خواهید کرد.

بنده و آن دوست عزیر همراه با سید به وزارت کشور وارد شدیم و ناظر ثبت نام حاج آقا بودیم. نمیدانم از کجا فهمیده بودند تا دلتان بخواهد پیامک داشتیم که منتظر خبر اقدام ما بودند. به همه آنها پیامک زدم ” به حول و قوه الهی حاج آقا یحیی زاده به عنوان نامزد انتخابات نهم مجلس شورای اسلامی ثبت نام کردند”

موعد انتخابات فرا رسید و حجت الاسلام و المسلمین سید جلال یحیی زاده با رای بالای مردم شهرستان های میبد و تفت بار دیگر رای اعتماد سالها خدمت صادقانه اش را کسب نمود. سیدی که حقیقتا جز اسلام و انقلاب و رهبری عزیز، حل مشکلات مردم و پیشرفت حوزه انتخابیه اش دغدغه دیگری نداشت. لبخند ملیحی که همیشه بر لب داشت، عوارض جانبازی، کمر دردمزمن ، مشکلات قلبی و عروقی را از جلوی چشمها دور می ساخت و البته این دردهای طاقتفرسا، هیچکدام مانع از تلاش شبانه روزی او در خدمت به مردم مسلمان نشد.

باز هم گذشت تا اینکه عوارض جانبازی و بیماری قلبی و عروقی وی و شاید هم دغدغه های وی درباره نظام به خصوص پس از جنجال یکشنبه سیاه مجلس کار خودشان را کردند و جان این سید عزیز و دنیاگریز را به پرواز درآوردند.

مردم برای حضرت حجه الاسلام حاج جلال یحیی زاده سنگ تمام گذاشتند و به احسن وجه، حق مطلب را ادا کردند. تشییع جنازه کم نظیر، تصاویر مختلف از وی که دیوارهای شهر را تزیین نموده بود، مجالس ترحیم یکی پس از دیگری، چشمان نمناک از اشک جوانان و مریدانش گوشه ای از ابراز ارادت مردم به این مرد خدایی بود.

در وصیتنامه اش از همه آنهایی که در حق او جفا کرده بودند گذشت کرده بود. همچنین وصیت کرده بود در شب اول قبر بر سر مزارش، قرآن تلاوت کنند. حدود ساعت ۹ یا ۱۰ همان شب، دل تنگ سید شدم. راهی آرامگاه او شدم. با خبر شدم که ختم دوم یا سوم قرآن را میخواهند شروع کنند. تلاوت جزء اول به من رسید…

یکی از آنهایی که بارها با تهمت هایش دل سید را آزرده بود، آمده بود سر مزار! تا مرا دید آمد جلو و در حالیکه اشک پهنای صورتش را پر کرده بود از من پرسید: «یعنی حاج آقا یحیی زاده مرا میبخشد؟ خیلی اذیتش کردم! خیلی بد گفتم! به نظرت مرا میبخشد؟»

گفتم: فلانی! سید که در وصیت نامه اش گفت همه را بخشیده؛ تو هم خیالت راحت باشد اما مواظب باش که داری با دروغ و غیبت و تهمت چه ظلم بزرگی به آن فرد، جامعه و خودت میکنی! مراقب باش!