مهمان‌نوازی فراموش نشدنی آن مرد عراقی

صابر آقایی میبدی

  • صابر آقایی میبدی

خیلی خوشحالم چراکه وقتی از پیاده روی اربعین سال گذشته بازگشته ام، با بیان کردن خاطرات خود از زیارت و پیاده روی، اطرافیان و دوستان زیادی دلشان هوایی کربلا شد و امسال در این راه قدم گذاشتند. امسال هم با دونفر دیگر از دوستان عزم شرکت در پیاده روی اربعین را کردیم و راهی کربلا شدیم. هرچند برنامه ما سه نفر قدری نسبت به بقیه زائرین فرق داشت، یعنی سفر ما برنامه ای کوتاه مدت اما پربار و پربرکت در مدت پنج روز آنهم در اولین روزهای آغاز پیاده روی داشت اما خاطراتی زیبایی هم داشت که قصد دارم کم کم منتشر کنم.

احترام به زائرین توسط مردم عراق و یا بهتر است بگویم رسم مهمان نوازی آنها در هر محفلی از زائرین بازگشته به دیار، بر زبانها جاری است. این رسم احترام به زوار بقدری زیباست که رهبر معظم انقلاب هم پیام تشکر به آنها داد.

اکنون خاطره ای از رفتار یک مرد عراقی ناشناس که در این سفر ما را بسیار متعجب کرد ذکر می کنم.

ساعت ۸ صبح جمعه هشتم صفر به ورودی کربلا یعنی حدود ۲ کیلومتری حرم رسیدیم. پس از استراحتی کوتاه و صرف صبحانه به سمت حرم راه افتادیم همانطور که در پیاده رو با خواندن زیارت نیابتی عاشورا و وارث حرکت می کردیم، برای رفع خستگی چندلحظه ای را با همان کوله ای که پشتمان بود و پرچم ایران که بر دوش داشتم روی صندلیهای کنار پیاده رو نشستیم. محل توقف ما نزدیک یک مغازه غذاپزی بود، چیزی شبیه آشپزخانه محلی که صبحانه ای مثل پنیر یا املت میفروخت. در این چند ثانیه که نشسته بودیم یک مرد عراقی از این مغازه بیرون آمد و با عبور از کنارمان با اشاره به من حرفی زد و رد شد. چون متوجه حرفش نشدم، خوب به چشمانش خیره شدم، کمی نزدیکتر آمد و دوباره حرف زد ایندفعه شمرده تر و با کلماتی ساده تر. خوب که دقت کردم متوجه شدم می گوید: “دو پرس غذا برایتان حساب کردم زوار حسین التماس دعا”. سرش را انداخت و سریع رفت. ما هم سریع بلند شدیم و پشت سرش دویدیم و با کلماتی تکه پاره از زبان عربی که بلد بودیم گفتیم: “ما صبحانه خوردیم و دیگر نمی توانیم بخوریم و از مهمان نوازی شما متشکریم”. گوشش به این حرفها بدهکار نبود، اصلا نمیگذاشت حرفمان را بزنیم، دونفری دستهایش را گرفتیم و گفتیم پولت را از مغازه دار بگیر چونکه ما الان صبحانه خورده ایم ودیگر نمی توانیم بخوریم. احساس کردیم کمی ناراحت شد از اینکه می گوییم نمی خوریم بنابراین کوتاه امدیم و خیلی از او تشکر کردیم، او هم مرتبا التماس دعا گفت و سریع رفت.

آشپز مشغول حاضر کردن غذایی مثل اشکنه ما یزدیها شد. ما هم چند دقیقه ای آنجا ماندیم تا دونفر دیگر را پیدا کنیم و غذا را به آنها بدهیم. چند نفر گفتند الان صبحانه خورده ایم اما بالاخره دو نفر از زائرین که غذا نخورده بودند را پیدا کردیم تا راضی به صرف این صبحانه شوند. از آشپز هم تشکر کردیم و راهی حرم شدیم.

رفتار این مرد برای من درس بود و این خاطره هم برایم ماندگار شد، آن مرد با اینکه میدانست در این مسیر موکبهای زیادی قبل و بعد از این محل صبحانه می دهند، و مطمئن بود که الان برای استراحت اینجا نشسته ایم اما با خود گفت شاید این دو نفر صبحانه نخورده باشند، ما را مهمان کرد، خیلی ساده و بی تکلف.