در سرمای زمستان بسیاری دانش‌آموزان بدون کفش به مدرسه می‌آمدند

گفتگو با محمدحسین زارع

  • یکی از محورهایی که در پروژه تاریخ شفاهی میبد مورد بررسی قرار می‌گیرد، مسئله نظام آموزش و پرورش قدیم میبد است. در این راستا با پرس و جو از مطلعین، لیستی از فرهنگیان قدیمی میبد را جهت مصاحبه آماده کردیم اما متاسفانه به دلایلی بیشتر این عزیزان حاضر به گفتگو نبودند. با پیگیری‌های فراوان بالاخره موفق شدیم تا با یکی از این معلمان پیشکسوت، گفتگویی را ترتیب دهیم. آقای محمد حسین زارع ده‌آبادی فرهنگی قدیمی شهرستان میبد است که دوران پرفراز و نشیبی را در آموزش و پرورش سپری کرده است. او به مانند بسیاری از ده‌آبادی‌های دیگر بسیار خوش مشرب و خنده‌رو بود اما سالخوردگی وی مانع از آن بود که تمام جزئیات مربوط به آموزش و پرورش قدیم میبد را از او سوال کنیم. به هر تقدیر، آنچه در ادامه خواهد آمد، متن مصاحبه گروه تاریخ شفاهی میبد با آقای محمد حسین زارع ده‌آبادی –معلم پیشکسوت آموزش و پرورش میبد- می‌باشد که در شهریور ماه سال ۹۲ انجام گرفته است:
  • گفتگو: سید مصطفی میرمحمدی، احمد صمدی/ پیاده کننده: سمیه فلاح/ ویراستار: حامد فلاحی

IMG_2023

• در ابتدا خود را معرفی کنید.

محمدحسین زارع ده‌آبادی فرزند حاج حسن متولد ۱۳۰۳هستم.

• دوران کودکی شما چگونه گذشت؟

در سن ۵ سالگی یکی از خویشاوندان به نام مرحوم شیخ ابوالحسن که مدتی همراه با شیخ عبدالکریم حائری در کتابخانه کربلا فعالیت داشت و در هنگام بازگشت مرحوم حائری به قم، به اصرار مردم، ایشان نیز به ده‌آباد بازگشت و همان جا ماند، یک دختر ۴ ساله داشت که با این دختر هم‌بازی بودم، از همان بچگی به اصطلاح اسم ما بر روی یکدیگر بود تا اینکه بعد از تحصیل در یزد، در سن ۱۷ سالگی به صورت مخفیانه با این دختر ازدواج کردم (چون در آن زمان ازدواج پسر تا قبل از سن ۱۸ سالگی غیرقانونی بود) و به همین خاطر مجبور شدم از ادامه تحصیل منصرف بشوم و به شغل بقالی روی بیاورم.

• چطور شد که معلم شدید؟

شخصی به نام داوود دهقانی مدیر مدرسه ده‌آباد بود و چون در زمان گذشته نیروی معلم کم بود از من خواست که تقاضای معلمی کنم؛ اما من قبول نمی‌کردم. بالاخره با اصرار وی، این درخواست را قبول کردم و بلافاصله بعد از ارسال تقاضایم، از سوی اداره فرهنگ بنده را به سمت آموزگاری دبستان ده‌آباد پذیرفتند. بعد از آن از طریق بخش کارگزینی به صورت رسمی معلم شدم و تا سه سال معلم مدرسه ده‌آباد بودم. بعد از مدتی آقای یاسایی نماینده اداره فرهنگ در اردکان دستور انتقال من را صادر کردند مشروط بر در نظرگیری امتیازاتی از جمله اینکه در روزهای شنبه، یکشنبه، سه‌شنبه و چهارشنبه به مدرسه بروم و دوشنبه و پنج‌شنبه نروم. با قبول این شرط، مدیر مدرسه امام میبد شدم. بعد از دو یا سه سال نماینده اداره فرهنگ عوض شد و نماینده جدید شخصی به نام نگهی و اصالتاً یزدی بود. وقتی متوجه ‌شد که ما به بدرقه نماینده سابق رفته‌ایم برای ما غیبت ثبت کرد. پس از بازگشت، یکی از معلمان گفت: من با این نماینده درگیر می‌شوم و شما باید شهادت بدهید. نماینده جدید متوجه شد و به رئیس کل فرهنگ یزد گزارش داد و به همین دلیل ما را به مدرسه مهرجرد منتقل کردند. این انتقال برای بنده بهتر شد اما آقای قاسمی را به روستای سانیج منتقل کردند. مدیر مدرسه مهرجرد مناسب نبود و نگهی به من پیشنهاد داد: تو می‌توانی بروی و هم می‌توانی در این مدرسه بمانی و مشکلی ندارد. بالاخره در مدرسه مهرجرد مشغول تدریس شدم. بعد از مدتی تدریس در این مدرسه، قریشی نماینده اداره فرهنگ میبد شد؛ در آن زمان قرار بود مبلغی به حساب بنده واریز شود اما نماینده، پیگیر این مبلغ نبود بنابراین طی نامه‌ای با لحن تند و جدی از وی انتقاد کردم. قریشی ناراحت شد و گفت نمی‌تواند این مبلغ را پرداخت کند چون صلاح نیست. بنابر این سراغ معصوم‌خانی مدیرکل اداره فرهنگ یزد رفت و ابلاغ من را برای مدیریت مدرسه صدرآباد رستاق گرفت؛ بعد از دو سال قریشی پشیمان شد و از مدیرکل خواست تا تجدید نظر کند که رئیس فرهنگ موافقت نکرد و گفته بود: مدرسه رستاق نابسامانی زیادی دارد و تا زمان حضور ایشان در مدرسه، نظم و ترتیب گرفته و حالا مردم اجازه انتقال وی را نمی‌دهند. تا ۷ سال بنده مدیر این مدرسه بودم. بنابراین یک شکایت‌نامه برای وزیر فرهنگ آن زمان تنظیم کردم چرا که برای انتقال سخت‌گیری‌های بی‌موردی می‌کردند. پس از این موضوع، خیابانی مدیرکل وقت اداره فرهنگ یزد مرا خواست و شکایت‌نامه‌هایی را که نوشته بودم به من نشان داد. برایش توضیح دادم که در واقع بنده به مدت هفت سال در مدرسه دور از وطن خود مشغول تدریس هستم و کسی پیگیر درخواست من نیست. او گفت: حرف شما درست است؛ من چندین دفعه پیش‌نویس انتقال شما را نوشته‌ام اما دوباره مسؤولان صدرآباد اجازه ابلاغ این دستور را نداده‌اند؛ ان‌شاءالله انتقال شما را پیگیری می‌کنم. سپس به کارگزینی دستور داد که ابلاغ انتقال من را صادر کند. بعد از چند روز ابلاغیه‌ای برای من نوشتند تا مدیریت یکی از مدارس اردکان را بر عهده بگیرم؛ ابلاغیه انتقال را در حالی قبول کردم که قریشی، نماینده سابق فرهنگ میبد، نماینده اداره فرهنگ و بخشدار اردکان شده بود. تا ایشان بنده را دید استقبال خوبی از من کرد و گفت از انتقال من خیلی پشیمان شده و هرچه تلاش کرده که من را منتقل کند فایده‌ای نداشته است. بنابر این به من پیشنهاد داد که بعد از چند روز مرخصی، خودم مکان خدمتم را مشخص کنم و در نهایت به مدرسه ده‌آباد رفتم. مدیر مدرسه آقای اشتری مجدداً بنده را به مدیریت مدرسه حسن‌آباد انتخاب کرد و بنده از این بابت شکایت کردم. مدیر مدرسه گفت: این وظیفه شرعی شماست که در این مدرسه مدیریت کنید. بنابر این به ناچار به مدرسه مختلط رفتم و به مدت ۹ سال مدیر مدرسه حسن‌آباد بودم؛ بعد از تغییر مدیریت اداره فرهنگ میبد، آقای معین‌پور روی کار آمد و دوباره به دستور وی مدیر مدرسه امام میبد شدم و به مدت ۵ سال در این مدرسه بودم. در اوایل انقلاب به دلیل ضعف جسمانی توان کافی در مدیریت مدارس نداشتم؛ برای مثال وقتی دانش‌آموزی به خاطر درس نخواندن به دفتر مدیریت می‌آمد در حالی که گریه می‌کرد، بنده نیز به همراه او گریه می‌کردم. با این وضعیت به دفتر آقای معین‌پور رفتم و از او خواستم تا در اداره مشغول خدمت شوم و او ابلاغ بنده را برای خدمت در اداره صادر کرد. در بازدیدی که مرحوم شیخ محمدابراهیم اعرافی(ره) از اداره داشتند تقاضای بازنشستگی کردم؛ اما مسؤولان قبول نمی‌کردند و اعتقاد داشتند که تا سن ۶۰ سالگی باید در آموزش و پرورش کار کنم در حالی که در هنگام تقاضای بازنشستگی ۵۵ ساله بودم و عملاً به مدت ۳۱ سال خدمت کرده بودم. به هر نحوی که بود بازنشستگی خود را گرفتم. وقتی اداره فرهنگ میبد از اردکان جدا شد، دکتر آقایی که فامیلی خود را به میبدی‌تبار تغییر داده بود نماینده اداره فرهنگ میبد شد ابلاغی برای من نوشت و دستور داد پرونده‌های میبد را از اداره فرهنگ اردکان تحویل بگیرم. بنابر این نمایندگی اداره فرهنگ در میبد رسماً جدا شد.

• دانش‌آموزان در زمان گذشته تا چه مقطعی تحصیل می‌کردند؟

بچه‌های میبد با وجود اینکه وضع مالی مناسبی نداشتند، بیشتر درس می‌خواندند. اما تا حدودی والدین با درس خواندن بچه‌ها مخالف بودند؛ چون اعتقاد داشتند که لزومی ‌ندارد بچه درس بخواند و رعیتی (کشاورزی) بهتر است. همه این مخالفت‌ها به خاطر بی‌سوادی والدین بود. متأسفانه وضعیت مالی در آن زمان اصلاً مناسب نبود؛ در روزهای سرد زمستان که برای تدریس به مدرسه می‌رفتم شاهد بودم که بسیاری از دانش‌آموزان بدون کفش در سرمای زمستان گریه‌کنان به مدرسه می‌رفتند بنابراین با دیدن این وضعیت اسفبار پیگیر تأسیس مدرسه شدم.

• اولین مدارس میبد در کدام محلات تأسیس شد؟

در محلات میبد، مهرجرد، ده‌آباد، فیروزآّباد و بفروئیه اولین مدارس تأسیس شد.

• معلمان شما چه کسانی بودند؟

آقای عزیزیان معلم مدرسه مهرجرد، بقایی اهل نائین و در ایرانشهر معلمان زیادی از جمله ناصری بودند.

• اولین معلم میبد چه کسی بود؟

به خاطر ندارم اما آقایان صلاحی، عنابی مدیر مدرسه نوبنیاد، قاسمی ‌مدیر دبستان میبدی، رشیدی جزء اولین معلمان میبد بودند.

• بیشتر چه دروسی تدریس می‌شد؟

زبان فرانسه توسط آقای طاهری یزدی رئیس دبیرستان ایرانشهر و تاریخ و جغرافی توسط آقای ناصری تدریس می‌شد.

• آیا دختران در زمان گذشته اجازه درس خواندن داشتند؟

دختران به راحتی می‌توانستند درس بخوانند اما به دلیل وضعیت نامناسب اقتصادی، همه دختران نمی‌توانستند ادامه تحصیل بدهند و مدرسه دخترانه منحصر به فرد نبود.

• آیا منطقه ده‌آباد کدخدا داشت؟ و اگر خاطره‌ای با وی دارید بفرمایید.

بله. وظیفه آن‌ها شرکت در معاملات، شناسایی سربازان مشمول خدمت سربازی، رسیدگی به شکایات مردمی و عضویت در شورای ده بود. در محله آسیاب شخصی با کدخدا مخالف بود و ما موافق آن بودیم. روزی این شخص با دادن رشوه به بخشدار خواستار عوض شدن کدخدا شد و بالاخره هم خودش، کدخدا شد. اما وقتی از حوزه نظام وظیفه برای شناسایی سربازان به سراغ وی آمدند به دلیل آزار و اذیت‌هایی که مردم به وی رسانده بودند، مجدداً با دادن رشوه استعفای خود را نوشت!

• آیا در محله ده‌آباد خان حکومت می‌کرد؟

بله؛ شخصی به نام حاجی‌خان بیکی بود. آن‌ها وظایفی فراتر از خان بودن انجام می‌دادند. همچنین خسروی، حاج سید نصرالله اقبالی و سیدمحمد و سید ابوالفضل اقبالی خان‌های ده‌آباد بودند.

• تنبیه دانش‌آموزان به چه شکلی بود؟

در مدرسه مهرجرد به وسیله خشت و شلاق بچه‌ها را تنبیه می‌کردم و جالب اینجا بود که والدین هیچ‌گونه مشکلی با تنبیه بدنی بچه‌هایشان نداشتند. اما یک روز در مدرسه صدرآباد در روز اول یکی از دانش‌آموزان به من گفت: آقا اجازه! یک رسم‌الخط داشتم که گم شده است. بنابراین به بچه‌های کلاس دستور دادم که همه وسایل خود را بر روی نیمکت بگذارند و بالاخره این رسم‌الخط را در کیف یکی دیگر از دانش‌آموزان پیدا کردم. از این بچه سؤال کردم: رسم‌الخط را از کجا تهیه کرده‌ای؟ با دادن آدرس مغازه پیگیر این مسئله شدم و در نهایت مشخص شد که حرف وی صحت نداشته است. بنابر این وی را سرزنش و با شلاق تنبیه بدنی کردم. خدمتکار مدرسه با مشاهده این وضعیت واسطه شد و این دانش‌آموز سریع به خانه رفت. مدتی گذشت دانش‌آموز به همراه پدرش به مدرسه بازگشت و پدر با صدای بلند گفت: چه کسی بچه مرا کتک زده است. من جلو آمدم و گفتم: این دانش‌آموز رسم‌الخط یکی از هم‌کلاسی‌های خود را دزدیده و بنابراین او را تنبیه کردم. به حدی عصبانی بودم که با شلاق به دنبال پدر دانش‌آموز دویدم. یک روز عصر وقتی در کنار حوض مدرسه به همراه همکاران نشسته بودیم پدر دانش‌آموز از من عذرخواهی کرد. از روزی که این دانش‌آموز را تنبیه کردم خوشبختانه در خواندن درس، تلاش بیشتری کرد تا وقتی که دکتر داروساز شد.

• جریان قصد قتل معلمان توسط رژیم شاهنشاهی از چه قرار بوده است؟

جریان از این قرار بود که در دوران انقلاب اسلامی‌ وقتی دو نفر از معلمان رستاق برای شرکت در مراسم روضه‌خوانی خواستند به میبد بیایند ناگهان در مسیر توسط رژیم شاهنشاهی به قتل رسیدند؛ بنده با منوچهر یزدی (که از اقوام حاج خلیفه یزدی و ساکن مشهد می‌باشد) تماس گرفتم. بنابر این ایشان نزد دادستان رفت تا به این ماجرا رسیدگی کند اما مسؤولان دادستانی گفتند: اصلاً صلاح نیست که پیگیری کنید. آقای یزدی بر رسیدگی آن اصرار کرد. مسؤولان دادستانی وقتی اصرار منوچهر را دیدند قصد قتل وی را داشتند و او را زخمی کردند. فوراً مرحوم صدوقی از یزد به میبد آمده و او را به بیمارستان بردند او هنوز هم گاه‌گاهی به میبد می‌آید. در هنگام انتخابات، پزشک‌پور رئیس حزب پان‌ایرانیست بود، حکومت شاهنشاهی کاندیدهای مورد دلخواه خود را انتخاب می‌کرد و مردم باید به همان کاندیداها رأی می‌دادند. آن روز که پزشک‌پور به میبد و اردکان آمد مرا به عنوان وکیل میبد و اردکان انتخاب کرد. به جز او دو نفر دیگر را هم تعیین کرده بودند و در انتخابات، منوچهر یزدی انتخاب و به عنوان نماینده میبد و اردکان تعیین شد. اما در اواخر دوره شاهنشاهی مخالف شاه بود. یزدی در مناظرات خود می‌گفت: دولت آمریکا بدهکاری بزرگی به ایران دارد و جنگی که در طی ۸ روز می‌توانست تمام کند در پشت پرده باعث شد تا ۸ سال به طول بیانجامد.

 1تصویری از دوران میانسالی آقای محمد حسین زارع