لبخند آن کودک، دعای آن مادر …

دکتر سیدمحمد رضا آقایی میبدی

حی علی الصلاه …
اذان صبح، وضو گرفته ام ، روپوش پزشکی را بیرون آورده ام و آماده نماز صبح
ناگهان …
مادری سراسیمه و کودک دوساله اش روی دست که نیمه بیهوش است.
گریه مادر
پدر آشفته پشت سر
تب و تشنج کودک
آرامشان کردم
پرستارها به کمکم آمدند
ساعتی بعد …
تب کنترل شد
کودک آرام است و جشمهایش را باز کرده
حالا من و پدر و مادر و پرستار همکارم بالای سر کودک لبخند همراه با آرامشی می زنیم
من نمازم را خوانده ام
من، لبخند رضایت
مادر کودک هم زیر لب زمزمه می کند
می خواهم فضا را لطیف کنم
می گویم مادر برای دامادی پسرت دعا می کنی؟
مادر لبخندی می زند و می گوید: نه برای شما و همکارت دعا می کنم
می خندم و می گویم برای پولدار شدنم دعا می کنی؟
می گوید : دعا می کنم هر چه دلت می خواهد خدا به تو بده که
بچه ام را نجات دادی…
دارد گوشه چشمم خیس می شود به چشم و اشکم محل نمی گذارم
می خندم و می گویم دعا کن مستجاب الدعوه باشم
گفت: دعا می کنم سریع الاجابه باشی و خدا عزتت دهد
می گویم من دو تا دختر دارم، عزت می خواهم چکار مادر؟
لبخندی می زند و می گوید: دعا می کنم دخترهایت خوشبخت شوند و دلخوش، که دلم را شاد کردی
حالا دیگر کنترل اشک دستم در می رود
تند می روم کناری تا اشکم دیده نشود
یک پیامک برایم می آید
پیامک را می خوانم
دخترم فرستاده “بابا روزت مبارک، من اولین نفر هستم تبریک میگم”
یادم رفته بود اول شهریور است روز پزشک …
آفتاب تازه بیدار شده
اما من دیشب کامل بیدار بودم می روم روی حیاط بیمارستان
نفسی عمیق و لبخندی از ته دل
من چقدر سرمایه دارم
لبخند آن کودک
دعای آن مادر
دختر و همسری مهربان
مردمی که دوستشان دارم ودوستم دارند
هیچ کارتخوانی نمی تواند این ثروت وسرمایه را حساب کند
هیچ بانکی بهره و سود آن را نمی تواند بدهد
و هیچ تجارتی بالاتر از این تجارت سودی ندارد
خدایا شکرت
من چقدر خوشبختم