۲۰ سال است که مبتلا به بیماری ایدز هستم/ بارها دست به خودکشی زدم اما خدا خواست زنده بمانم
شاید همه ما به این موضوع باور داشته باشیم که «ایدز» یعنی نشستن به انتظار «مرگ»، و کسی که دارای این بیماری مهلک باشد، زمان کوتاهی را برای زندگی سراسر یاس و ناامیدی خود فرصت دارد.
به گزارش میبدما؛ اما هستند کسانی که دچار این بیماری – که به دلایل مختلفی می توانند مبتلا شده باشند – هستند ولی زندگی عادی و روزمره خود را نیز ادامه می دهند. گفتگویی که در ادامه می خوانید، به مناسبت روز جهانی ایدز و جهت انتشار در ماهنامه فرهنگی اجتماعی “حائر” (وابسته به پایگاه مجازی میبدما) آماده شده و نشان می دهد که انسان می تواند در بدترین شرایط نیز دست به انقلاب بر علیه خود بزند و با شکستِ ناامیدی و بازگشت از انحراف، در مسیر درست قدم بردارد. این گفتگوی جذاب و خواندنی با بیمار میبدی مبتلا به ایدز را در ادامه بخوانید:
لطفا معرفی کوتاهی از خودتان داشته باشید؟
آقای “ب” هستم، ۴۸ ساله، دیپلمه و در یک کارخانه در میبد کار می کنم.
چه زمانی متوجه شدید ایدز دارید؟
من فکر میکنم دقیقا از روزی که مبتلا شدم فهمیدم، چون داخل زندان این اتفاق افتاد و آن دفعه هم که مصرف کردم دقیقا می دانستم طرفی که با او مصرف مشترک می کنم، آلوده است، البته برایم مهم هم نبود، حتی تزریقی هم نبودم ولی دیگر به آخر خط رسیده بودم…
دقیقا این موضوع برای چند سال قبل است؟
۲۰ سال است که مبتلا به ایدز هستم، یعنی از همان مصرف مشترک در زندان…
مصرف مواد را از چند سالگی و با چه موادی آغاز کردید؟
از ۱۴ سالگی و با حشیش شروع کردم، و با خوردن تریاک ادامه دادم که بعد از آن هر چیز دیگری بود مصرف میکردم، قرص، هروئین، کراک و هر چیزی که به دستم میرسید.
اولین بار که شروع کردید با چه کسی بود و چگونه آغاز کردید؟
شاید باور نکنید ولی متأسفانه از طریق ورزش مبتلا شدم! فوتبالیست بودم و یک نفر از دوستان گفت این کپسولها به تو انرژی میدهد، و به من میداد، من هم برای گرفتن انرژی از کپسولی که نمیدانستم چیست، خوردم، خیلی نفسم و توانم بیشتر شده بود. بعد از مدتی که به من میداد پرسید میدانی این کپسولها چیست؟ گفتم نه، باز کرد و نشان داد و گفت تریاک است.
بعد از فهمیدن این موضوع ناراحت نشدید؟
نه، من فکر میکردم که آلوده و معتاد نمیشوم و با بقیه فرق دارم و میتوانم راحت هم کنار بگذارم، اعتماد بیاندازهای به خودم داشتم و اعتقاد داشتم به خاطر لذتش استفاده نمیکنم و میتوان کنار بگذارم و این شد که آلوده به مواد شدم.
و چطور پای شما به زندان باز شد؟
شاید شروعش این بود که نمیخواستم معتاد بمانم، بنابرین از طرف خانواده اقدام به ترک کردم، در خانواده هم به من کمک میکردند که ترک کنم ولی بازهم بر میگشتم به این منجلاب، و این باعث طرد شدنم از خانه شد و همسرم نیز از پیشم رفت. وقتی همسرم مرا ترک کرد، به این نتیجه رسیدم به سیم آخر بزنم، این شد که انتقام گرفتن از خودم را شروع کردم، خانه و زندگی را ول کردم و در این شهر و آن شهر کارتون خواب شدم، که حدود ۱۰ سال این موضوع طول کشید.
از دوران طرد شدن بگویید؟
من یک کارمند بودم و زن داشتم و تا آن روز پایم به بازداشتگاه و پلیس کشیده نشده بود، پدرم کارمند بود و خانواده خیلی خوبی داشتم که این طرد شدن به من ضربه زیادی زد.
فکر میکنم که این موضوع از عدم آگاهی خانوادهام بود، من طرد شدم بدون اینکه خسارتی به خانواده بزنم، فقط چون اعتیاد داشتم و خانواده با این مسئله خیلی غریبه بودند و مرا بهراحتی هم تحویل میدادند و فکر میکردند اینگونه به من کمک میشود، این طرد شدن باعث شد تمام این آلودگیها، آوارگیها، کارتنخوابیها، بزهکاریها و زندان رفتنها و مبتلا شدن به بیماریها به سراغم بیاید و مرا حتی به آخر خط برساند.
از زندان بگوئید؟
در زندان با سرنگ دستساز و به خاطر مصرف مشترک با فرد مبتلا به این بیماری مبتلا شدم. قرار نبود تزریق کنم ولی گفتم اشکال ندارد، با خودم گفتم فوقش میمیرم و برایم مهم نیز نبود که بمیرم. بعد از مدتی که حالم بد شد و به بیمارستان زندان رفتم، متوجه شدم به هپاتیت مبتلا شدهام. زمان مرخصی از بیمارستان پزشک گفت ازاینجاکه بیرون رفتی دنبال تست HIV هم باش، چون ۶ ماهه مشخص نمیکند و بهتر است بیرون تست بدهید. وقتی این حرف را زد، گفتم به جهنم چون برایم مهم نبود.
در سال ۸۴ آزمایشهایی شروع شده بود که به اسم کلینیک مثلثی معروف بود، در زندان دیگری و در ورودی به زندان از من آزمایش گرفتند و به من گفتند که HIV دارم، که البته من در سال ۸۵ شروع کردم به ترک کردن.
به چه انگیزهای ترک را شروع کردید؟ با روحیهای که از دست داده بودید، چطور به این نتیجه رسیدید؟
دکتر به من گفت اگر اینطور زندگی کنی ۹ ماه بیشتر زنده نیستی. وضعیت کبدم خراب بود، بدنم عفونت داشت، انگیزهام این بود که پاک شوم و بمیرم، چون مواد مخدر نیز کاری برایم نمیکرد، نه برایم نشئگی داشت و نه حال خوبی به من دست میداد، کاملاً افتاده شده بودم و نمیتوانستم حتی از جایم بلند شوم. به خاطر همین به خودم گفتم بگذار پاک شوم که دیگران هم بگویند “ب” پاک شد و از دنیا رفت.
چه مدت طول کشید که پاک شوید؟
عوارضش البته بعد از چندین سال ممکن است هنوز وجود داشته باشد، ولی دردهای فیزیکی آن حدود دو ماه طول کشید.
و چه انگیزهای شمارا نگه داشت که مانند قبل برنگردید؟
چون گروهدرمانی را در انجمن معتادان گمنام شروع کردم، انگیزه هم پیدا کردم، و باورم این شد که من زنده ماندم که وسیلهای دست خدا باشم برای کمک به جوانان تا تجربه مرا دیگر تکرار نکنند.
من به خاطر اینکه خودم چندین سال با این بیماری در حال زندگی هستم، از روی ظاهر افراد و چند کلمه حرف زدن میتوانم بشناسم و با آنها رابطه میگیرم و صحبت میکنم، و به انجمن معرفی میکنم تا بتوانند برگردند و درمان شوند.
اگر باز فرصت زندگی پیدا کنید و به عقب برگردید، انتخابتان چه خواهد بود؟
من اگر برگردم از همان اول مصرف نمیکنم، همان زمان هم که مصرف کردم، اگر به من گفته میشد که ماجرا چه چیزی هست، بههیچعنوان این کار را نمیکردم. چون شخصیتم اینطور بود. در این ۱۲ سال هم که ترک کردم خیلی دردها کشیدم ولی دلیلی برای بازگشت به مواد نشد، برادرم را از دست دادم که خیلی دوستش داشتم، ولی حتی یکبار وسوسه نشدم، چون مصمم بودم برای این نوع زندگی کردن.
ما جمله قشنگی داریم که میگوید: مصرفِ یکبار زیاد است و هزار بار کافی نیست! یعنی همان یکبار و بار اول زیاد است، بعدازآن یک بار، دیگر هزار بار هم مصرف کنید کافی نیست.
با همسرتان زندگی را ادامه دادید بعد از هم جداشدهاید؟
خیر، با وجود اینکه یک دختر داشتیم، از هم جدا شدیم. البته الآن از ایشان بیخبر نیستم و با دخترم نیز ارتباط خوبی دارم، دو نوه هم از وی دارم و خیلی دوستشان میدارم. روزی سه بار شاید باهم تماس داریم و صحبت میکنیم.
الآن نظرشان در مورد شما چیست؟
راستش من آدم خانوادهدوستی بودم، همسر سابقم میگوید که از من هیچ خاطره بدی ندارد و همیشه میگوید اگر به گذشته بر میگشتم، به هیچ عنوان نمیگذاشتم خانوادهام مرا از پیش تو ببرند. چون خودش تمایل هم نداشت و برادرانشان بهزور او را بردند. خودم هم آرام بودم و اهل دعوا و سروصدا نبودم. بعد از این جدایی چندین بار سابقه خودکشی داشتم، رگم را زدم، خود را حلقآویز کردم چون به آخرش رسیده بودم، البته در خودکشیها با تعجب زیاد زنده میماندم و خدا مرا نگه داشت.
و الآن چطور؟
با خانم دیگری در سال ۹۱ ازدواج کردم با خانمی کاملاً سالم، که با آگاهی کامل از بیماری من نیز وارد این زندگی شدند. تحصیلکرده هستند و لیسانس دارند. الآن هم جایگاه کاری خوبی دارند. دختری هم از ایشان دارم که کاملاً هم سالم هستند و خودم هم ویروسهای بدنم در حال کنترل کامل هستند.
چطور کنترلشدهاند؟ یعنی بیماری شما خطری برایتان ندارد؟
بله، با ادامه دادن فرایند درمان و استفاده از داروهای خاص، ویروس در حدی میرسد که دیگر به بدن و سیستم ایمنی بدن نمیتواند ضربه بزند و حتی در حد صفر میرسد، ویروس وجود دارد ولی کاری نمیتواند بکند.
یعنی زندگی عادی را میگذرانید؟
عادی و خیلی بهتر از عادی و جالب اینکه انتقال بیماری نیز به حد صفر میرسد، با مشورت پزشک متخصص بهصورت طبیعی بچهدار شدیم و بدون اینکه خانمم آلوده شود، دختری سالم دارم که دوساله نیز هست.
و امروزه در انجمن معتادان گمنام فعال هستید؟
بله، نمیتوانم بگویم من دیگران را نجات میدهم، چون بههرحال کار بهصورت گروهی و با همکاری دیگر دوستان است، ولی به هر صورت نزدیک به ۷۰ نفر رهجو داشتهام، ۶ سال در چند شهر مسئول برگزاری جلسات زندانها بودم، پیامرسانی میکردم و برای کسانی که به آخر خط رسیده بودند جلسه میگذاشتم.
و یک خاطره بگوئید؟
در جلسهای کسی آمد و مرا در آغوش گرفت و زیر گریه زد، گفتم شرمندهام ولی نمیشناسم، گفت شما سه سال قبل به زندان آمده بودید و صحبت کردید، آن روز از ملحفه زندان طناب دار درست کرده بودم و میخواستم و مصمم بودم شب که همه خوابند خود را خلاص کنم، وقتی شما صحبت کردید و خاطرات و شرایط فعلی خود را گفتید تصمیم گرفتم ترک کنم، یک سال بعد بهصورت معجزهآسایی عفو خوردم، از زندان آزاد شدم، الآن سرکارم و یک دختر نهماهه نیز دارم و این خاطره یکی از بهترین خاطرات عمرم هست.
ارسال دیدگاه
مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰