- منبع: وبگاه دختران ماه پیشونی
شب با پچ پچهای مامان و بابا که در مورد من حرف میزدند از خواب بیدار شدم.گوشامو تیز کردم.
بابایی میگفت: خیلی نگران مهسا هستم. یکی دوتا از دوستاش به فرهنگ خونواده ما نمیخورن. مهسا هم که میخواد از قافله عقب نمونهبا دوستاش همرنگ شده. عصری در خیابون با دوستاش دیدم. این چه وضعیه که برای خودش درست کرده؛ شلوار جین و مانتو تنگ میپوشه؛ آستیناشم زده بالا؛ انگار میخواد با یکی دعوا کنه. تو که مادرشی یه چیزی بگو. رعایت حال من رو هم نمیکنه؛ وقتی هم بهش تذکر میدم؛ میگه من با این لباسا حال میکنم و با اینا راحتم!
مامانم هم میگفت:خب بچه است؛ شوهر میکنه درست میشه.
یادمه از وقتی خودمو شناختم بابام از نابودی زندگی دخترایی تعریف میکرد که با بعضی دانش آموزان؛ طرح دوستی ریخته بودند.او میخواست با این داستانا منو در مقابل پسرای خیابونی؛ واکسینه کنه!
فصل امتحانات نزدیک شده بود. قرار شد دوستم سوسن؛ که مورد تایید بابا بودچند ساعتی برای رفع اشکال و مرور درسها بیاد خونمون. یه ساعتی نگذشته بود که بابایی در اتاق رو زد
– مهسا دخترم! چایی و کیک آوردم بیام تووو؟
سوسن خودشو جمع و جور کرد
– گفتم بفرمایید…
در اتاق باز شد. من و سوسن؛ هاج و واج چشمهامونو دوختیم به بابام. بابایی با پیژامه راه راه و زیرپیرهنی سفیدش وارد اتاق شد.
–سوسن خانوم؛ خوش اومدید
سینی چایی رو گذاشت جلومون و رفت. چند ثانیهای سکوت؛ بر فضای اتاق حاکم شد. پاک آبروم جلوی سوسن رفت؛ حالا بیاد و این حکایت رو پیش همکلاسیها تعریف کنه چه خاکی به سرم بریزم؟
سوسن سکوت را شکست…
–خب مهساجون کجای مسئله بودیم؟
ساعت هفت عصر بابای سوسن اومده بود دنبالش.ازم خداحافظی کرد و زیر گوشم گفت عجب بابای با حالی داری
در اتاق رو قفل کردم و شروع کردم به گریه. خوابم برده بود. با صدای مامان بیدار شدم.
– مهسا نمیآی شام
– نه شما بخورید من میل ندارم
با بابام قهر کرده بودم. پس فردا مطابق قرار قبلیمون سوسن مجددا اومد خونمون
تاق تاق
– دخترم مهسا! براتون شربت آوردم بیام تووو
سوسن لبخندی زد و گفت حاج آقا بفرمایید…
بر خلاف تصورم بابایی با شلوار و پیرهنی اتو کرده؛ شربتها رو گذاشت جلومون و کنارم نشست.
دستمو گرفت وبا نگاه مهربانانه همیشگیش گفت:دخترم میدونم از دستم ناراحتی. ولی اینو بدون که این مسئله با پیژامه اومدن قبلا با دوستت هماهنگ شده بود! دخترم! وقتی در جامعهای زندگی میکنیم نمیتونیم بگیم نوع و شکل لباس پوشیدنمون یه امر خصوصیه و به دیگرون مربوط نیس! من با پیژامه و زیر پیرهنی در فضای خونه خودم میتونم رفت و آمد کنم ولی نمیتونم بگم چون با این لباسا راحتم و با اینا حال میکنم در فضای خارج خونه هم با همین لباسا بیام بیرون. اینو هم من و هم تو و هم اقشار جامعه یه چیز قبیح میدونن. تو هم نمیتونی با لباسایی که شاید دوس داشته باشی ولی در نظر جامعه و فرهنگ خونوادگی ما یه امر قبیحیه به دلیل اینکه الان این مد روزه و با این شکل و شمایل راحتم، بیای بیرون
خیلی قشنگ بود.
بچه ی باایمان و باحجاب اسلامی رو پدر و مادر باایمان تربیت میکنن.
این بد حجابها فکر میکنن. ایران هم مثل اروپاست. گاهی میگن ایران هم مثل دبی و ترکیه چه فرقی میکنه. دیگه این رو نمیدونن طرف از نوجوانی تا پنجاه سالگی اقلا ۳۰ بار رابطه ی نامشروع رو تجربه کرده. این کار رو هم اصلا زشت نمیدونه و حتی خانواده اش هم خبر دارن و اعتراضی نمیکنن. چون خودشون هم مبتلا هستن و واسشون عادیه. مسئله ی ناموسی اصلا براشون مطرح نیست و با اینکه پیرو ادیان آسمانی هستن، حرام و حلال دینی رو بر اساس نص صریح قرآن و انجیل، اصلا رعایت نمیکنن.