دانشگاه واقعی اینجاست

یادداشت دکتر حسین کلانتری رئیس دانشگاه میبد درباره فعالیت های خیره کننده یکی از خیرین میبدی در آباده

چند روز قبل از طرف حاج ابوالفضل بقایی برای شرکت در مراسم روضه خوانی و بازدید از کارخانه ای که در آباده شیراز دارند، دعوت شدیم، تاکنون به آباده نرفته و این کارخانه را ندیده بودم، اما آوازه فعالیت های حاج آقا بقایی را زیاد شنیده بودم، مدتها بود به واسطه تعاریفی که از دوستان و همکاران شنیده بودم می‌خواستم از آنجا بازدیدی داشته باشم و این بهترین فرصت بود تا به این خواسته برسیم.
با حاج آقا آقایی(رییس شورای اسلامی شهر میبد) تماس گرفتم و بعد از شنیدن نظر مثبت ایشان برای همراهی در این سفر کوتاه، وعده گذاشتیم و ساعاتی بعد در آباده بودیم.
وقتی به کارخانه حاج آقا بقایی رسیدیم، بوی حیات را استشمام کردیم؛ رفت و آمد عجیبی بود، کامیون‌های زیادی برای بارگیری منتظر بودند و حرکت و پویایی را به عینه می شد در این فضای کاری به تماشا نشست. کمی آن طرف‌تر جمعیتی از زن و مرد به نرده‌های کارخانه چسبیده بودند و تا آقای بقایی را می‌دیدند، با صدای بلند فریاد می‌زدند «حاجی ما را هم دریاب»
از ماشین پیاده شدیم و به سمت ساختمان اداری حرکت کردیم. حاج آقا بقایی جلوی ورودی ایستاده بود. روبوسی کردیم. بسیار متواضع رفتار می‌کرد و خیلی معمولی به مانند یک کارمند لباس پوشیده بود. با خوش‌رویی ما را به دفتر کارش راهنمایی کرد. پیش از این به کارخانه‌های زیادی رفته‌ بودم و با مدیران زیادی روبرو شده ام، اما رفتار و منش و برخورد آقای بقایی شاید در بین همه آنها نمونه و مثال زدنی باشد.
وارد دفتر که شدیم، ایشان بنده و حاج آقای آقایی را به کارکنان معرفی کردند. همه به احترام ایستادند. هر کدام از این کارمندان، نمایندگی کارخانه در یک یا چند شهر را برعهده داشت. دقیقاً از نظم همین تالار می‌شد به نظم و انضباط خوب کاری در مجموعه نیز واقف شد.
از ایشان درخواست کردیم که بازدیدی از کارخانه داشته باشیم، ایشان گفتند: «چون ساعت ۳ کارگاه‌ها تعطیل می‌شود، ابتدا از آنحا بازدیدی داشته باشیم». از همان داخل تالار وارد محوطه کارگاه‌ها شدیم، در مسیر برای‌مان توضیح داد که «این کارگاه‌ها را فقط برای مشغول کردن زنان بی‌سرپرست و کمک به مردم نیازمند ایجاد کرده و هدفش اساساً درآمدزایی نبوده است».
اما به برکت این نیت پاکشان اکنون برای بسیاری از تولیدات، مشتری خارجی هم دارند. چندین کارگاه در محیطی بسیار دلچسب و خودمانی ایجاد شده بود. کارگاه منبت‌کاری، سفال‌گری، قالی‌بافی، خیاطی و البته «کارگاه زیلوبافی»!!!
وقتی چشممان به زیلوهای زیبا و خوش نقش افتاد، بسیار متعجب شدیم. البته از اینکه این هنر صنعت چند هزار ساله در اینجا رونق گرفته خوشحال شدم، اما از این که کارگاهی با این نظم با فاصله چند صد کیلومتر، در خارج از جایی که «زیلو» متولد شده و با ظرافت بافته می‌شود، غبطه خوردم.
تعداد زیادی زن با سرپرستی همسر حاج آقا بقایی در این کارگاه‌ها مشغول بودند، هر چه جلوتر می‌رفتیم بیشتر ایشان را تحسین می‌کردیم. در این بازدید ذوقی به من دست داد که ناخودآگاه به هر کارگاهی وارد می‌شدم، به کارگران می گفتم که «قدر حاج آقا را واقعا داشته باشید» و جالب اینکه این موضوع با واکنش مثبت و محبت آمیز کارگران نیز مواجه می شد و آنها نیز برای سلامتی حاج آقا بقایی صلوات می فرستادند.
در جریان بازدید، حاج آقا آقایی گفتند: «بعید است این کارگاه‌ها از لحاظ اقتصادی دخلشان به خرجشان بخورد.»
حاج آقا بقایی هم پاسخ دادند: «درآمد اندکی هم که دارد به حساب صندوق باب الحوائج کارخانه واریز می‌شود و در جهت تامین مسکن، رفع مشکلاتی مانند بیماری و … کارگران هزینه می‌شود و اعتقاد دارم خداوند جای دیگری برکتش را می‌دهد…»
ساعت سه بعدازظهر کارگاه‌ها کم‌کم تعطیل شد. کارگران در هنگام رفتن با صمیمیت با حاج آقا خداحافظی می کردند. یکی از کارگران کارخانه آمد و به آقای بقایی گفت: حسینیه تقریباً آماده است، تشریف بیاورید و بازدید کنید. با همدیگر به ضلع شرقی کارخانه رفتیم، وارد یک سالن ورزشی شدیم، بسیار زیبا و با سلیقه با پارچه سیاه و سبز پوشیده شده بود در گوشه‌ای از آن ماکت یک اسب و یک سوار با لباس سبز قرار داشت. صحنه به گونه‌ای بود که بدون مرثیه خوانی هم اشک جاری می‌شد. پشت حسینیه هم چندین دیگ آش بار گذاشته شده بود. برایم جالب بود آشپزها و بسیاری از کسانی که دست‌ اندر کار حسینیه بودند از میبد آمده بودند. بعضی را می‌شناختیم و با آنها سلام و احوالپرسی کردیم.
ناهار را در منزل و در خدمت حاج آقا بقایی بودیم. بعد از ناهار و قدری استراحت با موتورسیکلت تمام کارخانه را بازدید کردیم. شور عجیبی بر پا بود. چندین خط تولید کاشی، با دو هزار و پانصد نفر کارگر و سه شیفت فعال کاری، اما حتی یک بسته کاشی هم روی زمین نبود. با تعجب از کارگر آنجا پرسیدم: «انبار کارخانه کجاست؟» گفت: «اصلاً تولیدات کارخانه روی زمین نمی‌ماند» به خودم گفتم: «حاج آقا راست می‌گفت که برکت دست خدا است»
جالب است بدانید که ایشان در کنار ایجاد شغل برای مردم و خانواده آنها، برای خود و خانواده هم سرگرمی ایجاد کرده؛ نگهداری و پرورش اسب و انواع گوسفند، انواع پرندگان و جالب اینکه تقریباً از نظر محصولات دامی کاملاً خودکفاست و در این بخش هم تعدادی مشغول به کارند. کارگر آنجا می‌گفت: «خود حاج آقا بیشتر از ما حواسش به حیوانات است و مرتب به آنها رسیدگی می‌کند».
نزدیک اذان مغرب بود که برای اقامه نماز مغرب و عشا آماده شدیم. وارد حسینیه که شدیم امام جمعه، فرماندار، نماینده و تقریباً تمام مسئولان شهر آمده بودند. آن شب، حاج آقا تمام کارگران و مسئولین را برای شرکت در مراسم عزاداری حضرت رقیه خاتون(س) دعوت کرده بود.
نماز به امامت امام جمعه اقامه شد، بلافاصله بعداز نماز، حاج آقا موسوی خراسانی امام جمعه محترم آباده روی منبر رفت و پس از بیان مقدماتی، شروع کرد به تعریف از ایمان و تدین یزدی‌ها و سپس به تمجید از میبدی‌ها و حاج آقا بقایی پرداخت و اشاره کردند که آقای بقایی با ایجاد شغل در این منطقه لطف بزرگی را به مردم اینجا کرده است. درست می‌گفت، اشتغال‌زایی مستقیم برای بیش از ۲۵۰۰ نفر مرد و زن که حداقل ۱۰ هزار نفر را ارتزاق می‌کند، کار کوچکی نیست. صحبت‌های حاج آقا برایم جالب بود، بی‌اختیار قلم و کاغذ را از جیبم بیرون آوردم و مطالبشان را یادداشت کردم. ایشان اقتصاد را به فرهنگ گره زد و گفت: «به نظر من اشتغال‌زایی بزرگترین کار فرهنگی است، اگر شغل باشد فساد کم می‌شود». او افزود: «همه ما مدیون حاج آقا بقایی هستیم و باید از ایشان سپاسگزار باشیم».
در ادامه نماینده مردم آباده که عضو کمیسیون اقتصادی مجلس نیز هستند، میکروفن را به دست گرفت و گفت: «قصد صحبت ندارم فقط آمده‌ام تا از آقای بقایی تشکر کنم، من خودم در بطن مشکلات اقتصادی هستم، ایشان شهر ما را نجات داده است». او گفت: «ما شنیده بودیم که یزد دارالعباده است، اما وقتی آقای بقایی را دیدیم ایمان پیدا کردیم، ما وظیفه داریم از ایشان حمایت کنیم و در خدمت ایشان باشیم».
امام جمعه بخش بهمن نیز نفر سومی بود که به ایراد سخنرانی پرداخت، ایشان بالای منبر نرفت و پای منبر ایستاد و گفت: «اولا برای تشکر از آقای بقایی آمده‌ام و تشکر از ایجاد اشتغالی که مطمئنا در حد زیادی جلوی فساد را می‌گیرد و همه ما قدردان ایشان هستیم، دوماً به خاطر برگزاری این مراسم باشکوه آمدم، این مراسم بیانگر آن است که ایشان در کنار ایجاد شغل، در صدد تقویت ایمان کارکنان خود نیز هست. من در این منطقه چنین مجلسی را کمتر دیده‌ام که با این ابهت و شکوه برگزار شده باشد».
تا اینجای مجلس اصلا حواسم به پشت سر و جمعیت شرکت کننده در این مراسم نبود، نگاه را به عقب برگردانم، شکوه و عظمت جمعیت مرا گرفت، چندین هزار مرد و زن نشسته بودند، آقایان همه سیاه پوش بودند و خانمها حجاب کامل داشتند. اشک بی‌اختیار از چشمانم جاری شد و به یزدی بودن خودم بالیدم.
به خودم گفتم: خداوند به هر کسی این قدر عزت و بزرگی نمی‌دهد، «تعز من تشاء و تذل من تشاء»
اواخر مراسم، دختر خردسالی از لابلای جمعیت و با احتیاط نزد حاج آقا بقایی آمد و به ایشان چیزی گفت. من با فاصله پشت سر ایشان نشسته بودم. بعدا از یکی همراهان ایشان پرسیدم که آن دختر چه کار داشت؟ گفت: ایشان به حاج آقا گفت: مادرم گفته من به کار نیاز دارم و کسی هم ندارم، آقای بقایی گفت: «به مادرت بگو شنبه بیاید سرکار». اینجا بود که به خودم گفتم: «دانشگاه واقعی اینجا است، جایی که در آن هم کارآفرینی است هم اخلاق و هم ترویج فرهنگ دینی».
وقتی مراسم تمام شد، به ایشان گفتم: «خدمتی که شما به مردم و جامعه می کنید بسیار ارزشمند است، قدر این توفیق را بدانید». بعد از خداحافظی از ایشان، در کل مسیر با حاج آقای آقایی از خدمات آقای بقایی و اقدامات ارزشمند ایشان می‌گفتیم. قرار شد یک اردوی یک روزه برای دانشجویان و اساتید بگذاریم تا از آنجا بازدیدی داشته باشند. پیشنهاد می کنم مدیران صنایع یک بار هم که شده از آنجا بازدیدی داشته باشند.