یک سوپر عقد نوستالوژیک!

وقتی خواستم امضای داماد را بگیرم، از پدرش اجازه گرفت، او را بوسید و بعد دفتر را امضا کرد.عروس هم پیش از بله گفتن از همه خواست برای ظهور امام عصر صلوات بفرستند. مادر داماد و پدر عروس از دنیا رفته بودند، اما داماد برای بله گفتن از آنها هم یاد کرد.

آشنا بود و اصرار داشت عقد را در منزلشان بخوانم.توضیح دادم که به دلایلی به منزل کسی نمی روم و شخص دیگری را برای انشای عقد می فرستم.اما انگار که دلیل نرفتن من به خانه شان را بداند توضیح می داد که جمع خصوصی است و همسرم هم طلبه است بلکه راضی ام کند… البته مرا مجبور کرد قبول کنم.

کوچه ای باریک در یکی از محله های قدیمی تهران.خانه ای رویایی با حیاطی محقر و انباری گوشه اش و مردی که با تواضع و تکرار مکرر((حاج آقا خوش آمدید)) مرا به داخل خانه راهنمایی می کرد.

با اینکه من هم سن فرزندان یا حتی نوه های جمع محسوب می شدم اما صندلی گذاشته بودند تا ((حاج آقا)) بالا بنشیند.البته ادب اجازه نداد این کار را انجام دهم.

ملحفه ای سفید که رویش آینه و شمعدانی کوچک بود، نان و پنیر و سبزی، دسته گل نارنجی وسط سفره، آجیل مشکل گشا و عروسی که چادرش را روی صورتش انداخته بود مرا یاد عروسی خواهرم می انداخت. دوست داشتم مثل همان زمان یکی اسکناس بریزد سر عروس من هم بدوم پایین پایش تا اسکناس های ده تومانی و بیست تومانی را جمع کنم.همه یک رنگ روی زمین نشسته بودند، حتی عروس و داماد.

وقتی خواستم امضای داماد را بگیرم، از پدرش اجازه گرفت، او را بوسید و بعد دفتر را امضا کرد.عروس هم پیش از بله گفتن از همه خواست برای ظهور امام عصر صلوات بفرستند.

مادر داماد و پدر عروس از دنیا رفته بودند، اما داماد برای بله گفتن از آنها هم یاد کرد.

همه با نگاه به هم انگار محبت را گاز می زدند.جوانترها اگر چه ریخت و قیافه شان کمی امروزی تر از پدر و مادرهایشان بود، اما از قاعده ی همدلی مستثنی نبودند.

خلاصه خیلی باحال بود!

زیرنویس:هویت اگر باشد، یک مترجم زبان آلمانی در خانه محقر پدر بعد از بوسیدن دست او و سفره ی عقدی ساده با یک خانم فوق لیسانس که چادر به سرکشیده و برای بله گفتن از امام زمانش اجازه می گیرد ازدواج می کند و اگر نباشد…