متن اصلی
گروه : اخبار ویژه
شناسه : 38014
تاریخ : 28 آبان 1395
ساعت : 16:03
پرینت از صفحه

بازخوانی خاطرات تلخ مرحومه مرضیه دباغ درباره عبدالکریم سروش

رفتم بیرون که ببینم این آقایان چه می گویند. یکی شان از همان بچه های آمریکا بود که او را می شناختم و یکی دیگر هم از نوچه های آقای سروش بود. گفتند: آقای سروش پیغام داده که شما نمی خواهید پایتان را از کفش ما درآورید؟

خانم مرضیه دباغ از اعضای فعال دفتر امام خمینی(ره) و فرمانده اسبق سپاه همدان، با اشاره به سابقه آشنایی خود با فعالیت های عبدالکریم سروش درانگلیش پیش ازانقلاب گفت: « آن آدمی را که من در انگلیس می شناختم، از نظر دینی و مذهبی آدم موجه و مقیدی بود. البته همسر ایشان بسیار زن فهیم ، متدین ، متقی و ایثارگری است. خانه ایشان جایی بود که بچه مسلمان ها می رفتند و سوالاتشان را می پرسیدند و ایشان راهنمایی شان می کرد. در روزهای یکشنبه در جلسه ای که در مسجدی برگزار می شد، می آمد و صحبت و بحث می کرد و انصافا” خیلی هم خوب بحث می کرد. من با همان اطلاعاتی که از قرآن داشتم، می فهمیدم که خیلی خوب بحث می کند و بچه ها واقعا” از ایشان استفاده می کردند. انقلاب که پیروز شد و به ایران آمدیم، ایشان همچنان دنبال مسائل انقلاب و اسلام بود.»

عضو دفتر امام(ره) در پاسخ به این سوال که سروش به چه دلیل تغییر کرده و به سرنوشت امروزین خود دچار شد، گفت: «علتش به نظر من، منشی ایشان بود. یک خانم توانست همه چیز آقای سروش ، حتی زن و فرزندانش را از او بگیرد و این نه تنها برای ایشان پیش آمد که برای خیلی ها ممکن است پیش بیاید. وقتی «من» انسان بزرگ می شود و خدا در شعاع «من» قرار می گیرد، خداوند انسان را وامیگذارد و آن وقت انسان به اشکال مختلف آلوده می شود.»

خانم دباغ در ادامه به ذکر خاطراتی از مشاجرات خود با دکتر سروش به دلیل اهانت وی به حضرت امام(ره)پرداخت و گفت: «از سفر تحویل نامه امام(ره) به گورباچف برگشته بودیم، یکی از آقایان تلفن زد و گفت آقای سروش هم شب منزل ما هستند، شما اگر بیاید می توانیم کمی درباره مسائل صحبت کنیم. من بعد از اتمام کمیسیون مجلس به منزل این بنده خدا رفتم. در را بازکردم و می خواستم به اتاق خانم ها بروم و نماز مغرب و عشاء بخوانم و بعد بیایم به جلسه. دکتر سروش که جلوی پنجره ایستاده بود، برگشت و گفت: «نامه پیرمرد را دادید؟ آخر این پیرمرد، شما را به کمونیست ها نزدیک کرد؟» خیلی عصبانی شدم و گفتم:«این کلام واقعا از دهان شما درآمد؟» و رو کردم به صاحبخانه و گفتم:« من در مورد این مسائل با کسی مزاحی ندارم» و از همان جا برگشتم و حتی نمازم را هم آنجا نخواندم. خانم صاحبخانه فردای آن روز زنگ زد که :«شما مهمان ما بودید، چرا از حرف ایشان دلگیر شدید؟» گفتم:«به خاطر آن جلسه آمده بودم و اصلا نمی توانستم تحمل کنم.»

وی درادامه به خاطره دیگری در رابطه با دکتر سروش اشاره کرد و اظهار داشت:«یک روز هم در جایی بودم،یک عده از بچه هایی که در انگلیس ایشان را می شناختند،شروع کردند به دفاع.من ناراحت شدم و مسائلی را که می دانستم،از جمله اینکه می خواهد همسرش را به خاطر خانم دیگری طلاق بدهد و مسائل دیگر را برایشان توضیح دادم.فردا در مجلس برادران حراست آمدند و گفتند دو تا آقا بیرون مجلس با شما کار دارند. من می خواستم به کمیسون بروم،ولی رفتم بیرون که ببینم این آقایان چه می گویند.یکی شان ازهمان بچه های آمریکا بود که او را می شناختم و یکی دیگر هم از نوچه های آقای سروش بود.گفتند:آقای سروش پیغام داده که شما نمی خواهید پایتان را از کفش ما در آورید؟ گفتم: جواب بدهید که اتفاقا” شما کفش ما را پوشیده اید.ما هیچ وقت کفش ایشان را نخواسته ایم،چون کفش ایشان لیاقت ندارد که ما بخواهیم پا توی کفش ایشان کنیم.

ایشان یک روز تفسیر قرآن می کند و در روز دیگر همسرش را که این همه سکوت کرده و در غربت سختی کشیده تا ایشان درس بخواند و مادر بچه های اوست، مزد دستش را این جوری می دهد. به ایشان بگویید که ما ساکت نخواهیم نشست و از حقوق این خانم به هر شکلی که شده بتوانیم دفاع خواهیم کرد»