گفتگویی خواندنی با قدیمی ترین پزشک میبد، دکتر علی آیت اللهی

شهریور ۱۳۲۰ بود و کشور در اشغال متفقین، هنوز ۶ ماهی به سن سربازی ام مانده بود که توسط کدخدای مهرجرد دستگیر و تحویل ژاندارمری اردکان شدم، یادم می آید که رضاخان به موریس تبعید شده

  • متولد ۱۳۰۰ است از نوادگان آل مظفر میبدی و آخرین شاگرد بی واسطه موسس حوزه علمیه قم که طلبگی را در میانه رها می کند و طبیب می شود. طبیبی که اخلاقیات و فقه را با طب در آمیخته است این را می شود از نقلِ فرزندشان فهمید: دکتر تمام نسخه هایش را با گفتن نام خدا شروع می کرد، هر روز خود را مکلف به خواندن ۷۰ آیه از قرآن می دانست و نمازهایشان به دلیل طولانی بودن معروف بود، دکتر صبح ها که در درمانگاه بود و از دولت حقوق می گرفت برگ دفترچه بیماران را جدا نمی کرد و این کار را صحیح نمی دانست، در زمان حکومت پهلوی از چند تن از مراجع تقلید در خصوص حقوقی که از دولت می گیرد سوال کرده بود و … دکتر علی آیت اللهی برای بسیاری از همشهریان میبدی نام آشناست، ایشان خدمات و اقدامات ارزنده ای در حوزه سلامت در یزد، اردکان و میبد انجام داده است.

«نواده آل مظفر»

dr_altolahi-big1

اجازه دهید اولین سوالم را از نام خانوادگی شما شروع کنم، در زمان رضاخان مردم مجبور به انتخاب نام یا لقبی به عنوان فامیل برای خود شدند، شما چرا آیت اللهی را انتخاب کردید؟
حاج غلامحسین پدر بزرگم، مرحوم پدرم را محمدشاه نام نهاد، دلیلش هم انتساب خانوادگی ما به مبارزالدین محمد میبدی بود، یعنی پشت در پشت بنده می رسد به موسس آل مظفر، از طرفی حاج غلامحسین، پسر عموی آیت ا… حایری مهرجردی موسس حوزه علمیه قم بود، بنده به دلیل انتساب به آیت ا… حایری، آیت اللهی را به عنوان فامیل انتخاب کردم.
البته ناگفته نماند سوای بنده، از دیگر نوادگان حاج غلامحسین، عده ای فامیل شاه محمدی را که از شاه محمد آل مظفر گرفته شده انتخاب کردند و پسر عمویم دکتر سینا نیز به دلیل شغل طبابت فامیل اش را از ابن سینا اقتباس کرد.
چند فرزند دارید:
۶ پسر و دو دختر

«انتساب به آیت اله حایری»
همانطور که گفتم پدربزرگم پسرعموی آشیخ عبدالکریم حایری مهرجردی بود. دوره ابتدایی را در مهرجرد خواندم و دوره بعد را در فیروزآباد و به منظور ادامه تحصیل از میبد به یزد رفته و در مدرسه خان درس طلبگی می خواندم، سال ۱۳۱۴ جهت تحصیل در حوزه علمیه به همراهی پدربزرگ به قم رفتم، در آنجا ابتدا در حجره ای ساکن بودم، بعد به اصرار آیت ا… حایری به بیت ایشان نقل مکان کردم و مدتی در آنجا بودم، در آن زمان به حجره آیت ا… محقق داماد نیز سر می زدم ایشان داماد آشیخ بود به همین دلیل به محقق داماد معروف بود. مدتی گذشت که آشیخ به پدربزرگم توصیه کرد که : الان به طبیب بیشتر نیاز داریم، آقا علی برود طب بخواند. این حرف باعث شد که طلبگی را رها کنم و به میبد بازگردم.
قبلاً مدرک سیکلم را گرفته بودم به مدرسه البرز تهران رفته و جهشی خواندم، می خواستم دانشگاه تهران تحصیل کنم ولی به دلیل اعتصاب به اصفهان رفتم و در کنکور آنجا شرکت کردم و رتبه دوم کنکور شدم.

«اولین رئیس بیمارستان»
سال ۱۳۳۵ بعنوان اولین دانش آموخته طب دانشگاه اصفهان فارغ التحصیل شدم، مرا به بهداری بوشهر فرستادند دو ماهی در این شهر بودم و بعد به بندر لنگه اعزام شده چون آب و هوا با مزاجم سازگار نبود برگشتم تهران، از مهدی حائری فرزند آیت ا… حایری که پس از انقلاب اولین سفیر ایران در آمریکا شد دستخط و توصیه ای گرفتم و از معاون وزیر بهداری درخواست انتقال به یزد کردم که همانجا به کارگزینی دستور مساعد داد و به یزد منتقل شدم. پس از دو سال خدمت در یزد، دکتر معین رئیس وقت بهداری یزد مرا با حکم ریاست بهداری اردکان روانه این شهر کرد. همزمان با ورودم به اردکان بیمارستان ضیایی که پدرخانم آیت ا… روح اله خاتمی موسس آن بود در حال افتتاح بود که ریاست آن را بر عهده من گذاشتند. در این زمان اردکان شهردار نداشت و به مدت شش ماه وظیفه شهرداری این شهر را نیز بر عهده داشتم. ۶ سال در اردکان بودم و سپس درخواست انتقال به میبد را دادم. همزمان پزشک نظام وظیفه و پزشک قانونی میبد بودم. در آن زمان و بعد از فوت مرحوم دکتر سینا (پسر عمویم) پایه درمان محله مهرجرد را بنده، حاج عبدالرحیم مدیر نانساز (عطار) و ناصر مصدق(تزریقاتی) تشکیل می دادیم. این نکته را ناگفته نگذارم که قبل از حاج عبدالرحیم، حاجی مجاهد و محمدحسین صدرالدینی (عطار باشی در دوره احمد شاه) در محله عطاری داشتند.
پس از انتقال به میبد در بهداری میبد مشغول شدم این بهداری معروف شد به درمانگاه آیت اللهی و الان زمین آن باقی مانده. عصرها در مطب پذیرای مراجعین بودم. در جلوی مطب داروخانه ای تاسیس کردم که حاج عبدالصمد شاه محمدی در آن مشغول شد. در سال ۱۳۶۵ بازنشسته شدم ولی پس از آن به مدت ۲۰ سال فعالیتم در مطب ادامه داشت یعنی تا سال ۱۳۸۵٫ الان چند سالی است که به دلیل ضعف مزاج طبابت را کنار گذاشته ام.

جناب آقای دکتر آنچه به کرات از مردم شنیده می شود این است که در قدیم که بهداشت کمتر از امروز رعایت می شد بیماری نیز کمتر بود آیا این حرف صحیح است؟
شیوع بیماری در قدیم با امروز تفاوت داشت در ایام قدیم بیماریهای حصبه، دیفتری، سرخک، وبا و آبله شیوع داشت، تلفات این بیماری ها نیز اکثرا کودکان بودند. امروزه به دلیل رعایت بهداشت و واکسیناسیون کمتر این بیماری ها شایع شده یا تلفاتی ندارند. در عوض در آن ایام بیماریهای قلبی، عروقی و سرطان مثل امروز شایع نبود هم به دلیل نوع غذای طبیعی آن زمان و هم به دلیل کار بدنی که مردم انجام می دادند، به همین خاطر متوسط عمر هم از امروز بالاتر بود، جایی بود نزدیک روستای درین به نام بوکن نو که از زمان پدربزرگم در آنجا گله داشتیم و فردی به نام علی شفیع چوپان بود، ایشان زمان ناصرالدین شاه را درک کرده بود و در ۱۴۵ سالگی فوت کرد، یا فردی دیگر که در ۱۲۸ سالگی فوت کرد و یک سال قبل از آن در خانه ام درخت توت خشک شده ای بود که تنه قطوری داشت ایشان درخت را برید و گودالی کند و از آن ذغال تهیه کرد و با این سن زیاد سرحال بود. پدربزرگم ۱۱۰ سال زندگی کرد و انسان تنومند و پر زوری بود.
سبک زندگی قدیم به این صورت بود که قوت مردم اغلب لبنیات بود و برنج در سبد غذایی آنها جایی نداشت و به ندرت آن هم در اعیاد از آن استفاده می شد، علاوه بر این غذاها طبیعی بود و دستکاری نشده بود و کود و سم هم نخورده بود. شما به سن حک شده بر سنگ قبرهای قدیمی را نگاه کنید منظورم را می فهمید.
بهترین دستور سلامتی را شعر ابن سینا می دانم:
اِسمَع جَمِیعَ وَصِیَّتِى فَاعمَل بِها
فَالطِّبُّ مَجمُوعٌ بِنَظمِ کَلامِى
أقلِل جِمَاعَکَ مَا استَطَعتَ فَاِنَّهُ
مَاءُ الحَیاهِ تَصُبُّ فِى الَارحَامِ
إجعَل غَذائکَ کُلَّ یَومٍ مَرَّهً و
احذَر طَعاماً قَبلَ هَضمِ طَعَامٍ
ابن سینا در این دستور راز سلامتی را عدم افراط در آمیزش جنسی و نیز خودداری از پر خوری دانسته است.

خاطره ای از حاج غلامحسین دارید؟
همان طور که گفتم ایشان ۱۱۰ سال زندگی کرد و انسان تنومند و ورزیده ای بود. روزی غریبه ای وارد حسینیه محله شده و ادعای پهلوانی داشت، آن زمان دو وزن رایج بود: مَنِ تبریز که معادل ۳ کیلوگرم بود و مَنِ شاهی معادل ۶ کیلوگرم. غریبه وزنه ی مَنِ تبریزی اش را چند متری به بالا پرتاب کرده بود و انداخته بود طبقه دوم حسینیه، حاج غلامحسین وارد معرکه شده بود و برای رو کم کنی مَنِ شاهی اش را می آورد و پرتاب می کند بر پشت بام و حریف را از میدان به در می کند.
روزی دیگر به پدربزرگم خبر رسیده بود که عده ای در بلندی های حسن آباد شبگیر کرده و صبح قصد غارت دارند، حاج غلامحسین تفنگی جنگی داشت که با آن بر فراز برج طراز آباد رفته و به سوی آنها تیر انداخته بود و فراری شان داده بود.
ایشان فرد نترسی بود: شخصی در زمان مظفرالدین شاه از طرف حاکم یزد جلال الدوله مورد ظلم و تعدی قرار گرفته بود، حاج غلامحسین بر اسب سوار و به سوی تهران تاخته بود و در دیدار با مظفرالدین شاه، عزل جلال الدوله را خواستار شده بود که با بازگشت پدربزرگم حاکم یزد عزل گردید.

شنیده ام شما بسیار به شعر علاقه مندید.
بنده به شعر علاقه زیادی دارم، بهترین اشعار را از نظر اسلوب اشعار نظامی می دانم و از نظر پرداختن به اصول اخلاقی اشعار سعدی را بهترین مربی می دانم. به اشعار مولوی نیز علاقه مندم.

میانه تان با کشاورزی چگونه است؟
حدود ۵۰ سال پیش از شخصی به نام صراف زاده یزدی که ملّاک بزرگ حسن آباد بود و به دلیل نفوذش از برنامه حکومت برای اصلاحات ارضی مطلع شده بود و قصد فروش داشت زمین هایش را خریدم، این معامله دردسر بسیاری برایم ایجاد کرد چندین نوبت در دادگاه کرمان و یزد حاضر شدم و حکومت قسمت زیادی از زمین ها را مصادره کرد، با این همه هنوز در زمین هایی که باقی مانده است پسته و گندم کشت می شود.
همیشه سعی داشتم به دلیل احتیاج به آزادی و تجدید روحیه در کنار کار طبابت و علمی به زراعت و کشاورزی هم بپردازم البته چند سالی است که دیگر برایم مقدور نیست.

چه توصیه ای به نسل جوان دارید؟
توصیه ام به محصلین و دانشجویان این است که اصلی ترین کارشان تحصیل و تحقیق باشد و کارهای دیگر را در اولویت بعدی بگذارند و درخصوص زوجین جوان تفاهم در زندگی داشته باشند و از همدیگر بهانه گیری نکنند اگر تحمل در زندگی بالا رفت و ایثار جای بهانه گیری را گرفت زندگی سعادتمند خواهد بود.

خاطره ای تلخ:
شهریور ۱۳۲۰ بود و کشور در اشغال متفقین، هنوز ۶ ماهی به سن سربازی ام مانده بود که توسط کدخدای مهرجرد دستگیر و تحویل ژاندارمری اردکان شدم، یادم می آید که رضاخان به موریس تبعید شده و آن روز از اردکان می گذشت، رئیس ژاندارمری که متوجه سن کم من شد گفت باید ضامن بیاوری تا آزادت کنم و سر موعد باز گردی، یکی از اهالی فیروزآباد که حاضر بود در حقم لطف کرد و ضامنم شد، خاطره ای تلخی بود، کدخدای مهرجرد که با خانواده ام نشست و برخاست داشت مرا به زور تحویل داد و غریبه ای از اهالی فیروزآباد ضامن ام شد. البته بعدها در نظام وظیفه یزد با عنوان تک پسر معاف شدم.

خاطراتی شیرین (نقل از محمد آیت اللهی)
پدرم با روحانیون زیادی دوستی نزدیک داشت مثل مرحوم آیت اله خاتمی، اعرافی و …، و خانه مان پاتوق روحانیون بود، شبی پدرم میزبان آیت اله خاتمی، آیت اله فکور و چند تن از دیگر دوستان بود، بعد از شب نشینی چون آیت اله فکور عادت به نماز شب داشت به رفقا گفت شما بخوابید من در اتاق دیگر نمازم را می خوانم و می آیم، آقایان به رخت خواب رفتند، آمدن ایشان خیلی طول کشید و مرحوم خاتمی به دنبال شان رفت، از قضا همان لحظه نماز ایشان هم تمام شده و در راهرو می آمدند و هر دو لباس یک دست سفید بر تن داشتند، در آن تاریکی و ظلمت لحظه ای که با هم برخورد کردند صدای جیغی اهل منزل را بیدار کرد…
همچنین پدرم با مرحوم اعرافی نیز دوستی دیرینه داشت، به دلیلی بین شان اختلاف افتاد و قهر کردند، قبل از اتمام روز سوم مرحوم اعرافی با بزرگواری، جعبه شیرینی در دست به مطب پدرم آمد و تلخی به شیرینی مبدل شد.

نکته آخر:
فرزند دکتر آیت اللهی از مطلبی گلایه می کند که مدتی است بر سر زبان ها افتاده و آن این است که پدرشان را به خانه سالمندان انتقال داده اند، در حالی که دکتر در کمال احترام در منزل خودشان ساکن بوده و هستند و این مطلب بی اساس و فاقد صحت است، شاید دلیل این شایعه این است که دکتر به دلیل کهولت سن مدتی است از منزل خارج نشده اند.

در پایان ضمن تشکر از آقایان محمدحسین رافی و محمد آیت اللهی، برای دکتر آیت اللهی سلامت و بهروزی آرزومندیم.

منبع: نشریه بچه های کویر