اسیر گردانی در العماره

محمد رضا اقبال

  • محمد رضا اقبال

ارتش بعث عراق برای اینکه قدرت خودش را به رخ مردم عراق بکشد و زهر چشمی هم از اسیران تازه به اسارت درآمده بگیرد،تصمیم گرفت اسیران والفجرمقدماتی، که حدودا ۲۰۰۰نفر بوده و تاریخ ۲۱بهمن ۱۳۶۱به اسارت درآمده بودند در چندین شهر عراق بچرخاند.

اولین شهری که ما را چرخاندند، شهر عماره یا به قول خودشون العماره بود، فقط ۲۴ ساعت از اسارت ما گذشته بود که وارد این شهر شده و مورد استقبال عده زیادی از اراذل و اوباش قرار گرفتیم که این استقبال همراه بود با شعارهای زشت و فحشهای رکیک و اعلان حمایت از دیکتاتور عراق با این شعار: باالروح باالدم نفدیک یاصدام!!

گرسنگی و تشنگی و دردشکنجه های شب گذشته امانمون را بریده بود،فشارشدید دستشویی و درد مثانه، این درد را دوچندان کرده بود، شکنجه روحی و داد وفریاد زخمی ها،دردی مضاعف بر همه این دردها بود!

دریکی از خیابونها، ناگهان شنیدم که یک نفر با صدای بلند، مرا به اسم صدا می زند! محمدرضا اقبال،محمدرضا اقبال!! غافل ازاینکه اسم و فامیلم را روی لباس بسیجیم نوشته بودم و دراین ضرب وشتمها، این موضوع را فراموش کرده بودم، با خودم گفتم عجب! در این شهرغریب مگر کسی هم هست که مرا بشناسد؟ صورتم را برگرداندم تا ببینم این فرد باصطلاح آشنا چه کسیست؟ که این جوان حدودا ۲۰ساله،با ترکه اناری که در دست داشت، آنچنان برگردن وصورتم نواخت که تا چندین روز اثرش مانده بود.

البته فقط بنده نبودم که اینطور مورد مهمان نوازی صدام دوستان قرار می گرفتم بلکه همه اسیران به شکل های مختلف مورد استقبال ومهمان نوازی قرار گرفته وهرکدام خاطراتی را دارند که به این راحتی نمی شودبیان کرد…. احساس سوختن به تماشا نمی شود!! یکدم بسوز تا ببینی چه می کشم!… یادش بخیر!