شعر زیبای شاعر میبدی در وصف شهید حسن دانش

مسلم زارع ده آبادی هردوشنبه درست بعد نماز،توی مسجد کلاس قران بود دور هم جمع میشدیم همه،درکلاسی که مهد ایمان بود شوق دیدار توی دلهامان،بال وپرمیکشید،هرهفته می رسیدی و از همان آغاز،خنده هایت به لب فراوان بود بچه هاهم شبیه پروانه،دورشمع ات چه خوب می گشتند بعدیک هفته خستگی وسکوت،اشتیاق همه دو چندان بود هرغبارنشسته […]

  • مسلم زارع ده آبادی

هردوشنبه درست بعد نماز،توی مسجد کلاس قران بود
دور هم جمع میشدیم همه،درکلاسی که مهد ایمان بود

شوق دیدار توی دلهامان،بال وپرمیکشید،هرهفته
می رسیدی و از همان آغاز،خنده هایت به لب فراوان بود

بچه هاهم شبیه پروانه،دورشمع ات چه خوب می گشتند
بعدیک هفته خستگی وسکوت،اشتیاق همه دو چندان بود

هرغبارنشسته بر دل را،نغمه های تو برطرف می کرد
قطعه های “حجاز”زیبایت،مثل باران در بیابان بود

گاه ازچارپاره های دلم،”چارگاه” تو اوج میگیرد
جایت اینجا نبود میدانم،”رستن” از چشم تو نمایان بود

یادبادآن شب وداعی که،التماس دعا به هم گفتیم
هرکسی راتحیتی گفتی،برلب ات”هل جزاء الاحسان؟”بود

ناگهان ظهر روز عید،ولی،خبرازآیه های یأس آمد
خبرازحاجیان قربانی،خبرازروزعید  قربان بود

ساعت هشت روز یکشنبه،خبر ازچهارصدشهید گذشت،
بغض هامان شکسته شدکم کم،خبراز قطعه شهیدان بود

رفتی از اوج کعبه تا ملکوت،این دوشنبه کلاس تعطیل است
ما ندیدیم از تو جز خوبی،کی چنین رسم ما رفیقان بود؟