وقتی به بهانه حفظ بافت تاریخی میبد، بافت اجتماعی آن دریده میشود

اف بر کسانی که جان نثار «ثبت جهانی» شده اند و بافت اجتماعی محله ای را به نا امنی و تجاوز می سپارند تا چار تا یابوی اروپایی بیایند و از ساختمان هایی دیدن کنند که صاحبانشان مثل برده، به اسیری داعش خوش آب و رنگ فرهنگ توریزم غربی درآمده اند

  • حجت الاسلام و المسلمین دکتر ابوالفضل امامی میبدی

اگر از کودکی بپرسی که پوست گردو می خواهی یا مغز آن؟ کمی به شما نگاه می کند، مغز گردو را می گیرد و زیر لب، لبخندی کودکانه، حواله پرسشگر می کند.

شما پوست محله را می خواهید یا مغز آن را؟ بافت تاریخی و خشت و گِل را یا بافت انسانی و امنیت و شادی و «زندگی» را؟

در تمدن شیطانی که هیچ ارزش قابل افتخاری ندارد، ارزش فرهنگی اش به اهرام ثلاثه و برج کج و خشت و گل است. اما یک عده در ایران با همه پاک نهادی و تکامل دینی که داشته است، پیدا شده اند و می گویند که خشت و گِل «میراث فرهنگی» شان است و حفظ خشت و گل دیروز بر حفظ زندگی انسان امروز مقدم است!

اگر کسی تخریب بافت اجتماعی گُلستانی را قربانی حفظ بافت تاریخی گِلستانی کرد، آیا دمیدن الهی را همسنگ آروغ ابلیس به حساب نیاورده است؟ خداوند خاک و آب را در آمیخت، به سیمای انسان در آورد، و آنگاه با دمید در آن، آفرینشی آسمانی پدید آورد تا تفاوت «گُل» با «گِل» را چیزی به اندازه «روح» خودش بداند: «وَ نَفَختُ فِیهِ مِن رُوحِی». اما شیطان باز هم اصرار داشت که انسان مشتی گِل است! از این ادعای شیطان فروتر، اندیشه ای است که می گوید خشت و گِل میراث فرهنگی است و باید به قیمت قربانی شدن انسان و شادی و ایمان و زندگی و خانواده و عشق، از آن پاسبانی شود.

آیا خشت و گِل های محله کوچُک(کاظمیه) از مردمش مهمتر است؟ کودک آغاز نوشته به چنین میراث داریِ فرهنگی ای نمی خندد؟ اگر خانه ای در کوچه های تنگ محله کوچُک آتش گرفت کدام آتشنشان می تواند برای خاموش کردن زن و کودک این خانه اقدام کند؟ اگر بانویی نیاز به وضع حمل داشت، دیگر از ماماهای محله خبری نیست. کوچه های تنگ آن نیز نمی تواند آمبولانس را از خود عبور دهد و کودک کوچُکی باید برای همیشه به دنیای میراثداران فرهنگی نیاید؛ تا شاهد جر وا جر شدن غمگنانه تار و پود انسانی یک محله باشد.

کوچُک درد دلهای زیادی دارد که نگفتنی است. محله از مردمش خالی شده است و شده است پر از غریبه ها و اگر در این میان چندین معتاد مست و دزد و متجاوزی، شباهنگام و در غیاب مرد خانه، وارد منزلی شد، با این بافت پاره پاره و جمعیت تُنک، صدای زن عفیف خانه به کسی نمی رسد؟ کوچک که روزگاری نجیب ترین و امن ترین محله میبد بوده است شاید در آینده بوی «تگزاس» و طعم «مکزیک» بپراکند!

این یک سوال تاریخی از پاسبانان بافت تاریخی در هنگامه تاراج بافت اجتماعی و دینی نجیب میبد است: اگر این خشت و گل ها باید برای آیندگان بمانند، آیا خود آیندگان حق ندارند زنده و سالم بمانند؟ آیندگان باید از اکنون مورد تجاز جنسی و تجاوز اعتیاد و شراب و نا امنی و دزدی باشند؟

اف بر کسانی که جان نثار «ثبت جهانی» شده اند و بافت اجتماعی محله ای را به نا امنی و تجاوز می سپارند تا چار تا یابوی اروپایی بیایند و از ساختمان هایی دیدن کنند که صاحبانشان مثل برده، به اسیری داعش خوش آب و رنگ فرهنگ توریزم غربی درآمده اند و هویت این محله ها، تکدی چند سِنتی از توریزم غربی است! معنای فاجعه چیست؛ در روزگاری که به اسم «میراث فرهنگی» مردم و فرهنگ اسلامی و عمران و خرمی و الفت و ایمان را به بردگی می کشانندد! و انسان ها را زنده زنده به موزه مردم شناسی تاریخی می سپارند!

وای بر کسانی که «ثبت جهانی شدن» برای شان بهتر از «ثبت شدن در دفتر خداوند» و ایجاد رونق و امنیت و ایمان و در یک کلام، «زندگی» در یک محله است! اگر گُمبه نیمه فرو ریخته ای که زیستگاه معتادان متجاوز به نوامیس مردم شده است را برای تأسیس مسجدی بخراشی، می گویند چرا لانه شیطان را برای بنای خانه خدا ویران کرده ای!

پاره کردن بافت اجتماعی، مانند پارگی بافت عصبی و عضلانی است که تقریباً ترمیم پذیر نیست. وقتی خانه ها به جای آبستن آرامش و کودکان دانا بودن، آبستن نا امنی باشد، برخی از جوانان فردایش، افعی هایی هستند که مار خورده اند. جوانان نسل مسجد و حسینیه و محله های آباد و امن میبد، پاسدار حرم اهل بیت هستند و برخی روشنفکران و پاچه لیسان نسل جدید استعمار فرهنگ، دلواپس خرابه ها و مستراح های اجدادی مردم کوچُک!

همیشه روشنفکر مآبی و تحجر همزاد هم بوده اند؛ افراط و تفریط. یک سوی سودِ به بردگی توریزم کشیدن محله های میبد، دلخوشی یک مشت غربزده است و سوی دیگر هم دلخوشی بازیخورده های وهابیت که بیایند و بافت شیعی منطقه که از جمعیت زنده و بانشاط تهی شده است را آبستن مصیبت های رقت بار رقه و شام و حلب کنند. اتفاقی که آرام آرام در ایران در حال شکل گیری است؛ امروز کرمانشاه و فرداها میبد با محوریت کوچُک! آنگاه خواهید دید که دوستان داعش که با شهر باستانی پالمیرا (تدمر) آن چنان کردند، با همین نارین قلعه چه خواهند کرد! دور نیست که ترکیب جمعیتی به هم بخورد و همین روشن مآبهای حامی گل و خشت و وطن، برای آل سعود مزدوری ورزند؛ چنان که بزرگ شان جناب مهاجرانی، عمله وهابیت شد.

کوچک محله ای است که بافت اجتماعی و زندگی و عشق سرشار آن را دریدند تا بافت تاریخی اش را رفو کنند!