حاکمان سرزمین آفتاب

علی فلاح یخدانی

این روزها هوای شهر بهاری شده

نکند پاییز و بهار جابجا شده اند!

شاید پاییز به آرزویش رسیده است!

تا برای یک بارهم که شده بهاری شود….

این روزها هوای شهر پاک شده است

نکند نسیم بهاری جای سردی پاییز را گرفته است

این روزها بوی خوشی کوچه پس کوچه های شهرم را فرا گرفته

نکند بوی شکوفه های بهاریست که در کوچه ها جاریست

این روزها دوباره قانون جاذبه نقض میشود

به جای ریزش برگ،گل می روید از سنگ

بی نشان های بهاری سلام …..

شکوفه های همیشه بهار سلام ….

سلام بر استخوانهایی که قامت هزاران انسان به احترامتان ایستاد

سلام  بر وطن پرستانی که مرد عمل بودید ……… نه ادعا!

سلام بر میهمانانی که میزبان ما شدید

و هزاران سلام و درود بر تو ای شهید گمنام

خاک تشنه ی کویر سیراب شد…………از نزول هدیه آسمان

هنوز ردپایتان توی کوچه پس کوچه ها باقی ست …..

نکند محو کند غبار غفلت هایمان

دوباره شاخه خشکیده درختان قوت گرفت

نهال هایمان سبز ماند و بذرها سر از خاک برون آوردند….

امیدها دوباره سبز گشت……

همیشه میگفتند، درختان هوای گرفته شهر را تازه میکنند

در دیار ما اما، لاله حکم هوا دارد……

فرمانروای قلعه دل هاتان بود خدا ……

نه ناخدای بی خدا چون کد خدا !

حالا با خودم تکرار می کنم : هفت

تا به یاد بماند، هفت گنجینه عشق

حالا دوباره جمعتان جمع است، مثل جبهه ها ….

یه یاد مردم این دیار باشید، مثل جبهه ها ….

خوش آمدید، به شهر پاکمان میبد

خوش آمدید؛ حاکمان سرزمین آفتاب